گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فارسنامه ناصري
جلد دوم
.[جلد دوم]




[مقدمه]

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم بعد از ستايش آفريننده آب و خاك و درود بي‌شمار بر خواجه لولاك لما خلقت الافلاك «1» و دودمان آن برگزيده پاك، چنين گويد بنده گنهكار، اميدوار آمرزش از آمرزنده آمرزگار، حاجي ميرزا حسن شيرازي مشهور به فسائي ابن ميرزا حسن بن ميرزا محمد مجد الدين، ابن سيد- علي خان شارح الصحيفة السجاديه، علي صاحبها الف السلام و التحيه، حسيني حسني مدني مكي شيرازي، غفر اللّه ذنوبهم و ستر عيوبهم «2»:
كه چون نگارش اول از گفتار فارسنامه ناصري را كه در بيان حالات پادشاهان و فرمانروايان و بزرگان مملكت فارس از صدر دولت عليه اسلام دامت شوكتها، تا سال 1311 به توفيق ايزد متعال به انجام رسانيدم، شروع در نگاشتن گفتار دوم، در بيان صفحه زمين فارس و آنچه را خداي تعالي بر آن آفريده يا مردمان ساخته‌اند، نمودم، مانند شهر شيراز و محلات آن و اعيان هر محله و بقاع و بساتين و بلوكات فارس و قصبات و عرض و طول و سمت قبله مسلمانان آنها و دهات و جهت و نسبت قصبات به شهر شيراز و جهت و نسبت دهات به قصبات، پس ايلات فارس و تيره‌هاي ايلات و جزائر و چشمه‌هاي مشهور و درياچه و رودخانه‌ها و قلعه‌هاي خدا آفرين «3» كه بر فراز كوهها آفريده و پناهندگانش از ستم همگنان آسوده گشته‌اند نه در برابر بخت بلند پادشاهي كه سخطش مرغ را از هوا و ماهي را از دريا به خاك خواري كشد، چنانكه سلطان صاحبقران، امير تيمور گوركان، قلعه سفيد فارس را در سال 795 گشوده «4»، پادشاه جم جاه اسلاميان‌پناه اعليحضرت صاحبقران زمان معدلت شعار ناصر الدين شاه قاجار ادام اللّه عمره و خلد ملكه در سال 1294 قلعه تبر «5» فارس را گشودند و گشودن اين دو قلعه
______________________________
(1). حديث نبوي كه در شرح تعرف، ج 2، ص 46، بدين صورت آمده است: لولاك محمد ما خلقت الدنيا و الاخره و لا- السموات و الارض و لا العرش و لا الكرسي ... احاديث مثنوي، ص 172 و 203: اگر تو نبودي افلاك را نمي‌آفريدم.
(2). خداوند گناهان ايشان را بيامرزاد و عيبهاشان را بپوشاناد.
(3). آفريده خداوند.
(4). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار اول، وقايع سال 795.
(5). درباره قلعه تبر، ر ك به: وقايع سال 1294، در گفتار اول و قلعه‌هاي كوهي مملكت فارس در گفتار دوم همين كتاب، و آثار العجم، ص 346.
ص: 872
جز به بخت بلند اين دو شهريار گوشزد نگشته است.
پس، نام كوههاي مشهور فارس، پس معدنهاي فارس را به وضعي كه در نقشه مملكت فارس به اختراع اين بنده مرتسم گشته است به ترتيب حروف ايراني با ملاحظه حرف دوم و سيم بلكه چهارم و پنجم تا جستن نام هر بلوكي و قصبه و قريه [اي] و همچنين در ساير چيزها، آسان گردد، مثلا اگر خواهيم بدانيم كه نام بلوك «1» كازرون و قريه «نودان» كازرون در كجاي اين فارسنامه است، اولا رجوع به فهرست دهات بلوكات در آخر اين كتاب نموده، «نودان» را در ترتيب نون و واو و دال و الف و نون بجوئيم كه از توابع كازرون است، پس ملاحظه عنوان كاف و الف و زاي و راء يعني كازرون نموده، در عنوان بلوكات جستجو كرده، كازرون را بيابيم، پس در ذيل كازرون در عنوان نون و واو و دال و الف و نون، «نودان» را خواهيم يافت و جهت و نسبت كازرون را به شيراز و جهت و نسبت «نودان» را به كازرون معلوم داريم.
و ببايد دانست كه بعضي از بلوكات فارس را با قصبه آن به يك نام گفته‌اند مانند بلوك جهرم و داراب و كازرون كه قصبه آنها را نيز جهرم و داراب و كازرون گويند و بعضي ديگر چنين نباشد مانند بلوك كربال و مرودشت و صيمكان كه قصبه كربال، «گاوكان» «2» و قصبه مرودشت، «فتح‌آباد» و قصبه صيمكان، «دوزه» «3» است و نيز ببايد دانست كه چون سردسير و گرمسير بعضي از بلوكات فارس چنان به هم نزديك است كه بعد از ساعتي مي‌توان برف را از كوهستان و ليمو و خرما را از بوستان در يك سفره، حاضر نمود، مانند شهر داراب و كوه قريه برفدان «4» يا كوه ديش «5» بوريحان كازرون و جلگاء فامور كه ميانه آنها دو فرسخ بيشتر نباشد و مانند اين سردسير و گرمسير در مملكت فارس بسيار بود، پس لازم آمد كه بيان مختصري از اسباب گرمي و سردي هوا شود تا اين فارسنامه از اين فايده، خالي نباشد.
پس گوئيم: هواي مجاور زمين، گرمي را از شعاع آفتاب گيرد و تأثير شعاع اگر منوط به بلندي و پستي زمين و دوري و نزديكي به كوه و پشته و ديوار نباشد، بر دو گونه بود: يكي آنكه خطهاي شعاعي آفتاب كه بر زمين افتد و منعكس شود اگر خط اصلي و خط انعكاسي چنان به هم پيوسته شوند كه زاويه يعني كنج در ميانه آن دو خط نباشد «6» گرمي آفتاب بيشتر و نورش روشن‌تر گردد كه گويا خطي مضاعف است و در اين وقت براي بلنديهاي راسب «7» سايه نباشد و ديگر آنكه ميانه اين دو خط زاويه باشد پس هرچه آفتاب به سمت الرأس بلد، نزديكتر گردد، اين زاويه تنگتر و گرمي آفتاب بيشتر شود تا آنكه به سمت الرأس رسد و هيچ زاويه نماند و از اين است كه گرمي آفتاب تابستان بيشتر از زمستان است با آنكه آفتاب در زمستان به زمين نزديكتر است از تابستان. و اين تفاوت در گرمي از كمي و زيادي عرض بلد بود يعني دوري
______________________________
(1). (بلوك: در لغت جائي را گويند كه مشتمل است بر چندين قريه و ده). يادداشت مؤلف در حاشيه ص 1، ج 2.
ناحيه‌اي شامل چند قريه و ده و دهستان، ج بلوكات. (معين)
(2). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، بلوك كربال.
(3). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، بلوك صيمكان.
(4). ر ك: فارسنامه ناصري: (داراب).
(5). در ميانه بلوك كازرون و كوه مره شكفت است. فارسنامه ناصري، گفتار دوم، كوههاي فارس.
(6). در متن: (نباشند).
(7). ته‌نشين شونده، ته نشنين گرديده.
ص: 873
از خط استوا، چنانكه به اين زودي مي‌آيد و تخيل خط شعاعي اصلي آفتاب و خط انعكاسي آن و زاويه ميانه اين دو خط و نبودن زاويه، به انداختن شعاع آفتاب بر صفحه آئينه با تبديل اوضاع نگاه داشتن آن آسان گردد.
قسم دوم كه گرمي آفتاب منوط به بلندي و پستي زمين و نزديكي به كوه و پشته و ديوار است، بر اين وجه باشد كه زمين پست و گود، جمع مي‌نمايد خطهاي شعاعي آفتاب را و زمين بلند مانند پشته آن خطها را پراكنده كند و از اين است كه تابستان بغداد و كاشان و قم و طهران، گرمتر از تابستان شيراز باشد براي آنكه زمين شيراز از صفحه دريا از آن شهرها بلندتر افتاده است يا آنكه عرض آنها يعني دوري از خط استوا، بيشتر از عرض شيراز باشد و حكيم دانشور مهندس انگليسي «1»، ارتفاع زمين فارس را از سطح دريا تا ايزد خواست بلكه تا طهران و جاهاي ديگر ايران را در نقشه ايران، تشخيص داده، نوشته است: ارتفاع كازرون 2750 فوت «2» (مراد از فوت، فوت انگليسي است كه تقريبا معادل است با يك پاي مرد متوسط القامه و تحقيقا مساوي است با چهار گره و بيست و چهار جزء از سيصد و بيست و پنج جزء يك گره از شانزده گره يك ذرع شاه متعارف در اين زمان در بيشتر از ممالك محروسه ايران.)، دشت ارجن 6500 فوت، شيراز 5000 فوت، تخت جمشيد 5150، مرغاب 6100، ده‌بيد 7700، آباده 6450، قمشه 5800، اصفهان 5100، قهرود 8750، كاشان 3700، قم 3300، طهران 3950.
پس زمين فارس گويا پشته‌اي است كه يك جانب او درياي فارس و ديگر جانبش صحراي ايزد خواست آباده و آنچه در طول آن افتاده است و ده‌بيد بر فراز آن پشته است و اگر كوه و ديوار در برابر آفتاب افتد، همه خطهاي شعاعي و انعكاسي بر زمين مجاور آنها آمده آنجاي را گرمتر كند و در مملكت فارس گرمسيري است كه درخت نارجيل و تمرهندي و انبه را به نيكوئي پروراند مانند موغستان عباسي «3» تا بندر نخيلو «4» از كنار دريا و سردسيري است كه در شبهاي اواخر تابستان و اوايل پائيز آبهاي كم ايستاده، يخ بندد مانند خسرو شيرين چهار- دانگه «5» و در ميانه جاهائي است كه درخت سردسيري مانند شليل و گيلاس و درخت گرمسيري مانند نخل و نارنج در يك باغ بخوبي به عمل آورند مانند بلوك فسا و خفر و فيروزآباد و انواع حبوبات كه در تمام ممالك محروسه ايران يافت شود در مملكت فارس بيشتر و بهتر و باليده «6» تر گردد مگر نخود و عدس قزوين را كه مكرر به فارس آورده، زرع نموده‌اند، پس از دو سه سال از باليدگي قزويني كوچكتر گشته، به اندازه نخود و عدس فارس شده است سبحان الذي يفعل
______________________________
(1). در صفحه 15 متن، نقشه مملكت پارس را از كتاب (نقشه حكيم الكسندر كيث جونس تن) برداشته است و احتمالا از حكيم دانشور مهندس انگليسي نيز مقصود اوست.
(2). واحد طول در انگلستان و آن معادل است با 3048/ 0 متر و برابر با 12 اينچ. (معين)
(3). يكي از پنج ناحيه بلوك عباسي. ر ك: فارسنامه، بلوكات فارس (ع).
(4). همان بندر نخلو است. از بنادر كوچك جنوب ايران در كناره خليج فارس مقابل جزيره شعيب. (معين)
(5). خسرو شيرين، از بلوكات سردسير فارس است، كه (در هفت فرسخ بيشتر ميانه شمال و مغرب آسپاس است). همين كتاب.
(6). در متن: (بابيده).
ص: 874
في ملكه ما يشاء «1» اگر عنايت ملوكانه شاهنشاه مالك رقاب، سپهر قدر، قمر ركاب، خورشيد روشن‌راي، جمشيد ممالك‌آراي، آفتاب فلك اقتدار، سايه عطوفت آفريدگار، شهريار كامگار ناصر الدين شاه قاجار خلد اللّه ملكه «2»، شامل حال اهالي فارس گردد، در كار زندگاني محتاج به خوردني و نوشيدني و پوشيدني از مملكتهاي ديگر نشوند كه گندم و برنج و گوشت و روغن و شكر و عسل و ميوه‌هاي سردسيري و گرمسيري و هيزم و زغال و پنبه و كتان و پشم و كرك فارس از بيشتر جايها بهتر است بلكه مانند خرماي جهرم و آبليموي فارس در جاهاي ديگر نباشد و آبليموي فارس تا دو سال در شيشه مانده، فاسد نگردد و از اين‌روست كه ليموي مسقط و عمان را خشك نمايند و آبليموي شوشتر را رب سازند.
و از سال 1285 عمل خشخاشكاري و ترياك‌گيري از نواحي يزد سرايت به نيريز فارس نمود [و] به وسيله همسايگي، آن عمل را بياموختند و در سال 1293 كه سال اول فرمانروائي حضرت اشرف والا حاجي فرهاد ميرزا معتمد الدوله ادام اللّه تعالي بقاه بود «3» در مملكت فارس قدغن و تأكيد به اهالي فارس در كشتن خشخاش نمود بلكه التزام‌نامه گرفت و در پنج سال ايالت نواب معزي اليه در بلوك اصطهبانات و آباده و بهبهان و جهرم و حومه شيراز و داراب و فسا و كازرون و جايهاي ديگر زراعت خشخاش و ترياك گرفتن رواج گرفته، منافع كلي به عموم مردم عايد گرديد و از سال 98 [12] كه رجوع امور ديواني مملكت فارس به جناب جلالتمآب صاحبديوان ميرزا فتح علي خان شيرازي گرديد تأكيد بليغ در عمل ترياك فرمود و تاكنون رواج كلي يافته است.
و انواع جانوران در مملكت فارس فراوان است بعضي در همه‌جا و همه وقت يافت شود مانند كبك و تيهو و كبوتر ووشم «4» كه به تركي بلدرچين گويند و چكاوك و گنجشك و مرغ انجير و بلبل باغي و كوهي و قراقوش «5» و چرغ «6» و شاهين و هما و دمسيچه «7» و كلاغ سياه بزرگ و كوچك و زاغي و زغن و كركس و مردارخوار و جغد و بوم كه آنرا بوف نيز گويند و اين دو جانور در شب تاريك، جانوران ديگر را از آشيانه گرفته، طعمه خود كنند و موش كور در بين الطلوعين و بين الغروبين، پشه را از هوا گرفته، قوت خود سازد و اين جانور با اينكه پرنده است، بچه زايد و تخم نگذارد و علما گفته‌اند هر جانوري كه پره گوش نداشته باشد،
______________________________
(1). منزه است آنكه در پادشاهي خود هرچه را مي‌خواهد انجام مي‌دهد.
(2). خداوند پادشاهي او را جاودان داراد.
(3). ر ك: وقايع سال 1293، در گفتار اول فارسنامه.
(4). در متن: (كبوتر ورشم)، (وشم) به نامهائي ديگر چون: پودنه، سماني، كراك، گرگ، بدبدك نيز خوانده مي‌شود (معين) ابو سليك گفته است:
در جنب علو همتت چرخ‌ماننده وشم پيش چرغ است. و واژه (وشمگير) به معني گيرنده (وشم) است.
(5). همان قراسنقر است كه سنقر سياه رنگ با نوك خميده و پنجه‌هاي با قدرت است. (معين).
(6). پرنده‌اي شكاري از راسته عقابها. (معين).
(7). با اول مضموم به معني صعوه است:
چو موسيجه همه سر بر هواكش‌چو دمسيچه همه دم بر زمين زن خاقاني. (جهانگيري).
ص: 875
تخم گذاشته، جوجه كند و مجراي بول و غايطش يكي باشد پس بايد آن را كليه و مثانه كه دو عضو براي تميز بول است، نباشد و مانند آهو و بز و پازن و ميش و قوچ كوهي و خرگوش و شير و پلنگ و يوز و كفتار و گرگ و سياه گوش و شغال و خرس و روباه و گربه دشتي و خانگي و سگ و خوك و راسو كه آنرا موش خرما گويند و سمور و خارپشت كوچك و بزرگ كه به جاي موي بر بدن آن خارها رسته كه در وقت هجوم دشمن خود را جمع كرده، چون بوته خاري شده، خارهاي خود را در پوز و روي آن دشمن زند و گاهي خاري را از خود جدا نموده، بر بدن دشمن فرو كند و كوچك آن به اندازه گربه بود و بزرگ آن از سگ بزرگتر است و خارهاي آن تا به اندازه نيم ذرع شاه مانند تيري كه بر سر آن پيكاني آهنين سخت و تيز و قبضه اول آن تيرها سياه و براق و دويمي آنها سفيد تا به آخر رسد و خارپشت بزرگ را در فارس «چوله» و در جاي ديگر «سيخول» گويند و از جانوراني كه هميشه و همه‌جا باشند سنگ پشت است كه آنرا لاك‌پشت نيز گويند و انواع سوسمار «1» و چلپاسه و بزمچه بزرگ و كوچك كه پوستي خشن از سبزي و زردي و سرخي و سياهي، آميخته است دارد و گاهي بزمچه به بزرگي بزغاله ديده شده است و افعي و مارهاي بزرگ و كوچك از شبري تا ده ذراع كه از چهار ذرع شاه بيشتر است.
وقتي به مصاحبت نواب اشرف والا احتشام الدوله سلطان اويس ميرزا يعني معتمد الدوله ابن معتمد الدوله حاجي فرهاد ميرزا دام اقباله از صحراي جخونه كه در دامنه شمالي كوه نور كوه گيلويه است عبور مي‌نمودم كه افعي بزرگي از راه مي‌گذشت و يكي از همراهان به گلوله تفنگ كمر او را شكست و اين بنده از اسب پياده گشته، چوبي را در دهان او فرو بردم چون دهان را باز نمود معلوم شد كه كيسه‌اي پر از زهر سبز رنگي به سقف دهانش چسبيده كه به اختيار و اندازه آن زهر را به جاي دندان فرو برده خود در بدن حيوانات ريخته، باعث هلاك آنها گردد و چهار دندان نيش آن به اندازه ناخن باشه «2» يعني قرخي بر چهار عضو به اندازه سر انگشت طفلي روئيده بود و آن اعضاء و ناخنها مانند انگشت آدمي به اختيار پس رفته، پيش مي‌آيد.
و جانوراني كه در همه‌جا و همه‌وقت نباشند مانند كلنگ و هوبره «3» و مرغ سنگ‌خوار كه آنرا به تركي ياقريقره گويند و چاخرق «4» و مرغابي و قاز «5» و سار و سبزه‌قبا و هدهد و قمري، رحلة الشتاء و الصيف كنند يعني در تابستان به سردسيرات و زمستان به گرمسيرات آيند و لك‌لك
______________________________
(1). در حاشيه فارسنامه اين بيت مولانا آمده است:
آن رخي كه تاب او بد ماهوارشد به پيري همچو پشت سوسمار مثنوي مولوي، چاپ نيكلسن، 968/ 5.
(2). (باشه) معرب (واشق) همريشه (باز) كه به آن قرقي يا به اصطلاح مؤلف (قرخي) هم مي‌گويند.
(3). پرنده‌اي است كه آنرا به عربي (حباري) و به تركي (توغدري) گويند. در تحفه حكيم مؤمن اين نام (هوبر) آمده است. (ر ك: برهان قاطع و حاشيه مرحوم دكتر معين بر آن).
(4). در دهخدا: (چاخرق، چاخروق) در معين: قرقره، قطا، اسفرود، سنگ شكنك، سگ‌خواره، سنگ‌خور، سنگ‌خوار، اسفهرود: پرنده‌اي از راسته ماكيان كه در لاي بوته‌هاي گوناگون و خارها لانه مي‌كند و از دانه‌هاي بذور مختلف تغذيه مي‌كند.
(5). منظور (غاز) است.
ص: 876
و پرستوي سياه و ابابيل سياه در نزديكي ماه حمل از درياي فارس آمده در تمامي اين مملكت پراكنده گشته، تخم و جوجه گذارند و در ماه عقرب از دريا گذشته يكي باقي نماند و در فارس قسمي از پرستو و ابابيل است كه پر و بال آنها خاكستري مايل به سياهي است و در تابستان در كوهستان سردسير و زمستان در گرمسيرات و سواحل دريا باشند و باز و باشه در ماه ميزان از جانب شمال به فارس آمده در كوهستان بلند تا ماه عقرب توقف كرده، از درياي فارس گذشته به جانب جنوب روند و در ماه حمل از دريا بازگشته، ماهي توقف كرده، عود به جانب شمال كنند و كلاغ ابلق و زاغي كه دمي بلندتر از اندازه دارد و سر و گردن و دمش در نهايت سياهي است و سينه و پشت آن سفيد روشن است و به آموزگاري آموخته گردد و اين دو قسم كلاغ از سرما و هواي معتدل به جانب گرمسيرات نروند و مرغ دراج در گرمسيري است كه رودخانه آب شيرين و نيزار و مرغزار داشته باشد و از موغستان عباسي تا بندر كنگان از سواحل درياي فارس و از جانب خشكي از بلوك بشاگرد و رودان احمدي و جهانگيريه و ناحيه بيخه احشام از نواحي لارستان و بلوك علامرودشت و اسير و گله‌دار تا قريه جم كه درازاي اين نواحي از صد فرسخ بگذرد و پهناي آن نزديك به بيست فرسخ رسد، در تمام صحرا و دامنه كوه آنها مرغي است كه آنرا كبكنجير گويند و در نواحي ديگر فارس از گرمسيرات و سردسيرات اين مرغ يافت نگشته است و نر آن در جثه و رنگ مانند ماده دراج است ليكن خالهاي پر و بال اين، مايل به سفيدي است و اطوار اين مرغ از تخم و جوجه و روش و پرش و دانه و آب خوردن و با هم گله شدن مانند كبك باشد و گوشت آن از گوشت كبك و تيهو چرب‌تر و از گوشت دراج خشك‌تر است و اين مرغ را «جيرفتي» نيز گويند براي آنكه در نواحي جيرفت كرمان كه از گرمسيرات است فراوان باشد و در سال 1294 نواب اشرف والا احتشام الدوله، سلطان اويس ميرزا دام اقباله 57 مرغ كبكنجير از نواحي گله‌دار گرفته، به صحراي بهباهان كه هوايش مانند گله‌دار و رودخانه آب شيرين و مرغزارش بيشتر است آورده، رها فرمود و بعد از سالي اثري از آن مرغان ديده نگشت.
كبك دري، جثه آن به اندازه قاز و مرغ خانگي بزرگي است و مخصوص باشد به كوه دنا كه بلندتر از همه كوههاي فارس است و گاهي پراكنده شده، در زمستانهاي پر برف تا كوهستان بلوك بيضا و كام فيروز بيايند ليكن تخم و جوجه نگذاشته عود به كوه دنا كنند و از غرائب شكارها، كبك كوهستان صالحان از ناحيه بويراحمد كوه گيلويه است كه ذكر آن در عنوان «صالحان» «1» در اين فارسنامه ناصري بيايد و شكار كيسه‌بند بوشهر است كه در عنوان «ريشهر» «2» بيايد.
و گورخر در دشت نيريز و هرات فارس و مروست و آباده و ابرقوه بسيار باشد و گور در فارسي دشت هموار را گويند.
و چون در اين فارسنامه ناصري ذكري از عرض و طول و سمت قبله مسلمانان بلاد فارس و رسم نقشه و مسافت و فرسخ و ميل و ذرع مي‌شود، لازم آمد كه بيان بعضي از مقدمات آنها كرده، چنين گويم: كه به هرچه اشارت توان نمود، اگر در هيچ جانب قبول قسمت نكند
______________________________
(1). ز توابع تل خسروي كوه گيلويه.
(2). از مضافات بوشهر در دشتستان.
ص: 877
نقطه باشد و اگر قبول قسمت در جانب درازي كند و بس خط بود و در درازي و پهني و بس سطح و در درازي و پهني و گودي جسم بود پس نقطه كناره خط است و خط كناره سطح و سطح كناره جسم. «1»
و خط راست بود و گرد و جز اين دو كه از بسياري به شماره در نيايد، و سطح، هموار باشد و گرد و جز اين دو. و خط راست آن بود كه اگر در جانب بينائي چشم افتد جز نقطه سر آن خط ديده نشود، چنانكه در امتحان راستي و كجي چيزها چنين كنند و سطح هموار آن باشد كه هر خط راستي بدان سطح اندازند همه اجزاي آن خط بر آن سطح افتد و خط گرد كه آنرا خط پرگاري نيز گويند آن است كه در ميانش فرض نقطه توان كرد كه هرچه خط راست از آن نقطه بر اين خط گرد كشند همه برابر باشند و سطح همواري كه اين خط گرد پرگاري او را فرا گرفته است، دايره باشد و گاهي همين خط پرگاري را دايره گويند و آن نقطه ميان دايره را مركز دايره و هريك از آن خطهاي راست را نيمه قطر دايره گويند و خط راستي كه از مركز دايره گذشته و در دو جانب به كنار دايره رسيده آنرا قطر دايره گويند و البته دايره را به دو نيمه برابر كند و هر خط راستي كه دايره را به دو پاره كند خواه برابر يا نه آنرا وتر دايره گويند و هرچه را وتر از خط پرگاري جدا كند، آن را قوس گويند و سطحي را كه قوسي و وتري آنرا فرا گرفته قطعه دايره باشد و هر دايره خواه عظيمه و خواه صغيره به 360 قسم برابر كرده هر يكي را درجه گويند و اختيار اين عدد براي آن است كه همه كسور تسعه را يعني شكسته‌هاي نه‌گانه را مانند نيمه و سه يك و چار يك تا نه يك مگر هفت يك را دارد.
مشهور است كه از حضرت امير المؤمنين (ع) پرسيدند چه عددي است كه همه كسور تسعه را دارد فرمودند: اضرب ايام سنتك في ايام اسبوعك. «2»
و هر درجه را به شصت قسم برابر كرده هر يكي را دقيقه و هر دقيقه را به شصت قسم برابر نموده هر يكي را ثانيه و هر ثانيه را به شصت قسم برابر كرده هر يكي را ثالثه گويند و همچنين تا هرچه حاجت افتد و اختيار اين عدد براي آن است كه داراي همه كسور جز هفت يك و هشت يك و نه يك باشد و نسبت قطر دايره به تمام محيط دايره مثل نسبت هفت است به بيست و دو. و اهل حساب براي سهولت عمل، قطر را ثلث دايره گفته‌اند و دو خط متوازي، خواه راست يا گرد بايد دوري ميان آن دو خط از جانب نزديكتر در همه‌جا برابر باشد و دو سطح متوازي بر اين قياس بود.
______________________________
(1). در مقدمات علميه كتاب جام جم ترجمه و تاليف فرهاد ميرزا معتمد الدوله كه در سال 1272 به طبع رسيده است اين مطالب به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است و مؤلف بدين كتاب با نظري دقيق نگريسته و از آن سودها برده است.
(2). معني جمله آن است كه: ايام سالت را در روزهاي هفته‌ات ضرب كن.
در حاشيه آمده است: (و اين معما را به اين مناسبت به نام غياث گفته‌اند:
تصحيف قطر دايره گردد قرين اوج‌گر ثور با مصحف جوزا شود قرين چون شماره دايره به حروف ابجدي دويست و بيست است كه (دال) را چهار و (الف) يك تا آخر به همين قاعده شماريم و قطر اين دايره به نسبت هفت به بيست و دو، (هفتاد) است كه (عين) باشد و تصحيف (ع)، (غ) است و كلمه (اوج):
(ده) است و (ده) را (ي) گويند و نشانه برج (ثور) در تقويم (ا) نويسند و نشانه جوزا (ب) و تصحيف (ب)، (ث) باشد).
ص: 878
زاويه: كنج را گويند و آن مسطحه باشد و مجسمه «1»: پس اگر خطي بر خطي بود، كنج ميانه آن دو خط، زاويه مسطحه باشد، پس اگر اين دو خط را از هم بگذراني چهار كنج پيدا شود پس اگر همه با يكديگر برابرند هر كنجي را زاويه قائمه گويند و هريك از آن دو خط عمود بر يكديگر باشند و اگر آن چهار كنج همه با يكديگر برابر نباشند، فراخ را منفرجه و تنگ را حاده گويند و اگر به آن دو خط، خطي ديگر پيوندد، اين خط را وتر زاويه و دو خط پيشين را دو ضلع زاويه گويند و اگر خواهيم خطي راست بر خطي راست عمود سازيم مقداري از اين خط را به سه نقطه ا، ب، ج به دو قسم برابر كنيم، پس پايه پرگار را بر نقطه‌اي گذاشته به پايه ديگر بهر فتحه كه خواهيم در جانب مقصود قوسي رسم كنيم، پس پايه پرگار را بر نقطه ج گذاشته به فتحه اول قوس ديگر در همان جانب رسم كنيم كه با قوس اول تقاطع كند در نقطه د پس خطي كه از نقطه ب به نقطه د رسد عمود بر خط مفروض باشد.
مثلث سطح همواري است كه سه خط آنرا فرا گرفته باشد و آن خطوط را اضلاع مثلث و هردو ضلعي را كه پيشتر اختيار كنند دو ساق مثلث و سيمين را قاعده مثلث گويند.
مربع: سطح همواري است كه چهار خط راست، همه برابر، او را فرا گيرند به شرطي كه همه زواياي آن قائمه باشند.
مستطيل: سطح همواري است كه چهار خط او را فراگيرند به شرطي كه دو خط برابر بلندتر از دو خط برابر ديگر باشد و باز، زوايا همه قائمه باشند و اگر هيچيك از اينها نباشد آنها را نامهاي ديگر باشد.
و اگر وصل كنيم ميانه نقطه و خط پرگاري را به خطي راست به شرطي كه آن نقطه و خط در يك سطح نباشد پس آن نقطه را به جا گذاشته، آن خط را بر گرد خط پرگاري بگردانيم
______________________________
(1). ر ك: جام جم، ص 52.
ص: 879
تا دوره تمام شود، سطحي پيدا گردد كه آن را مخروط گويند و آن نقطه را سر محروط گويند و آن دايره را قاعده مخروط و خط واصل ميان سر مخروط و مركز قاعده آن سهم مخروط باشد.
و زاويه مجسمه كنجي بود كه يك سطح آنرا فرا گرفته باشد مانند كنج سر مخروط و يا دو سطح مثل كنج قاعده مخروط يا بيشتر مانند كنجهاي خانه.
اما سطح گرد، سطحي باشد كه در ميان آن فرض نقطه توان كرد كه هرچه خط راست از اين نقطه بر آن سطح كشيده شود همه برابر باشند پس جسمي را كه اين سطح گرد او را فرا گرفته است كره و آن نقطه را مركز كره و هريك از آن خطها را نيمه قطر كره و خط راستي كه از كناره كره به مركز و كناره ديگرش گذرد قطر كره گويند و چون چندين نقطه بر سطح كره فرض كنيم و اين كره را بر نفس خود بگردانيم بعد از تمامي دوره، همه آن نقطه‌ها حركت كرده جز دو نقطه روبروي و از هر نقطه متحرك بر سطح آن كره خط پرگاري متوهم گردد و از هر خط پرگاري بر آن سطح دايره پس آن دايره كه كره را به دو نيمه برابر كند آنرا دايره عظيمه و منطقه «1» گويند و باقي از آن دواير موهومه همه صغيره «2» و متوازيه و موازي با منطقه باشند و هريك از آن دو نقطه ساكن را قطب آن كره و قطب آن دواير نيز گويند و قطري كه از آن دو نقطه بگذرد وسط محور باشد و سطح گرد بر چندين سطح ديگر گفته‌اند مانند سطح مخروط و غيره و اين دواير كه از حركت كره متوهم گشته آنها را دواير طويله و مدارات يوميه گويند «3» و وجه تسميه آن به اين زودي بيايد و اگر بر سطح كره دوايري متوهم شوند كه از دو قطب آن كره بگذرند آنها را دواير عرضيه گويند و لا محاله همه آنها عظيمه باشند پس اگر خواهيم دواير طولبه و عرضيه كره را بر سطح همواري رسم كنيم اولا به جاي كره، دايره بركشيم و به جاي منطقه و يك دايره عرضيه دو قطر بر آن دايره رسم كنيم و البته در مركز آن دايره زواياي قائمه پيدا شوند پس محيط دايره به اين دو قطر چهار قوس برابر گردد پس در دو جانب قطري كه به دو قطب پيوسته است آ، ج نويسيم و در دو جانب قطر ديگر ب، د.
پس هريك از اين دو قطر را از دو جانب به وجه غير مؤثر الي غير نهايت اخراج كنيم، پس هريك از اين چهار قوس را به هر شماره كه خواهيم قسمت كنيم، پس خط آ، ج را از نقطه آ يا ج تا مركز دايره به همان شماره قسمت كنيم پس بر مبادي اقسام محيطي و قطري نشانه‌ها گذاريم، پس نشانه‌هاي محيطي را به نشانه‌هاي قطري هريك به مناسبت شماره به خطهاي راست غير مؤثر وصل كنيم و از ميان هر خطي عمودي اخراج كرده كه از جانب آ يا ج در داخل دايره يا خارج خط آ، ج را تلاقي كند پس پايه پرگار را بر مواقع تلاقي گذاشته پايه ديگر را بر مبدأ خط راستي كه عمود را از آن اخراج كرده، گذاريم، پس به همين فتحه پرگار قوسي كه بر آن دايره رسم كنيم به منزله قوسي از دايره طولي از كره بود پس خط ب، د را از نقطه ب يا د تا مركز دايره به هر شماره كه خواهيم قسمت كنيم و بر مبادي اقسام نشانه‌ها گذاريم، و هريك از اين نشانه‌ها را به نقطه آ يا ج به خطهاي راست غير مؤثر وصل كنيم و از ميان هريك از آن خطها عمودي اخراج كرده كه از جانب ب يا د داخل دايره با خارج خط ب، د را تلاقي كند
______________________________
(1). ر ك: جام جم، ص 53 و 59، ر ك: غياث اللغات و دهخدا.
(2). ر ك: جام جم، ص 59.
(3). ر ك: جام جم، ص 61.
ص: 880
پس پايه پرگار را بر موقع تلاقي گذاشته پايه ديگر را بر مبادي اقسام خط ب، د، پس به همين فتحه پرگار قوسي كه بر اين دايره رسم شود به منزله قوسي از دايره عرضيه آن كره باشد و ببايد دانست كه مربع را در علم حساب بر غير از آنچه نگاشته شد گويند و آن بر اين وجه است كه هر عددي را در خودش ضرب كنند، آنچه را حاصل شود مربع و مجذور گويند و آن عدد را جذر گويند مانند ضرب 4 در 4 كه حاصل از آن را يعني 16 مربع و مجذور گويند و 4 جذر آن مجذور باشد.
و معني ضرب عددي در عددي پيدا كردن عددي ديگر است كه نسبت يكي از آن دو عدد به سوي آن ديگر مثل نسبت واحد باشد به ديگر از آن دو عدد. مانند ضرب 3 در 4 كه 12 پيدا مي‌شود و نسبت 3 به 12 چون نسبت واحد است به چهار يا نسبت چهار به دوازده چون نسبت واحد است به سه.
و قسمت عددي هر عددي، پيدا كردن عددي ديگر است كه نسبت آن ديگر به واحد مانند نسبت عدد اول باشد به دويم و آن ديگر را خارج قسمت گويند مثل قسمت 12 بر 4 كه 3 پيدا مي‌شود و نسبت 3 به واحد چون نسبت 12 است به 4 يا قسمت 12 بر 3 كه 4 پيدا مي‌شود و نسبت 4 به واحد چون نسبت 12 است به 3. پس قسمت عكس ضرب باشد.
اما مسافت: به اعتقاد بيشتر از مسلمانان اندازه 8 فرسخ است و مسافت در لغت به معني بعد است يعني دوري دو نقطه بر سطحي از يكديگر. پس كوتاهتر خطي كه در ميانه آن دو نقطه بر آن سطح افتد، مسافت ميانه آن دو نقطه باشد.
ص: 881
اما، ميل «1»: در پيش هركس 96000 انگشت است كه در پهنا به هم پيوندد و ليكن متقدمين هر ميلي را 3000 ذراع و هر ذراعي را 32 انگشت گرفته‌اند و متأخرين و اهل حديث مسلماني هر ميلي را 4000 ذراع و هر ذراعي را 24 انگشت گرفته‌اند و از اين خلاف اختلافي در حقيقت معني ميل نشود چرا كه چون 96000 را بر 32 قسمت كنيم خارج قسمت 3000 شود و اگر بر 24 قسمت كنيم خارج قسمت 4000 شود.
اما، ذراع: در كتاب قاموس از طرف مرفق تا سر انگشت مياني را فرموده و در كتابهاي هيئت، هر ذراعي مقدار دو شبر و هر شبري را اندازه 12 انگشت كه در پهنا به هم پيوندند، دانسته‌اند و در مملكت فارس جز بهبهان قماش را به ذرع شاه اندازه كنند و آنرا از آهن يا چوب ساخته به 16 قسم برابر كرده هر يكي را گره و هر گرهي را به دو قسم برابر نموده هر يكي را بهر گويند و هر بهري را برابر ده جو كه در پهنا به هم پيوندد گرفته‌اند.
اما، فرسخ: نزد متقدمين و اهل حديث 3 ميل است و در كتاب شرح لمعه دمشقي، فرسخ شرعي را 3 ميل و هر ميلي را 4000 ذراع و هر ذراعي را 24 انگشت فرموده است مانند متأخرين.
و ببايد دانست كه مراد از فرسخ و ميلي كه در كتابهاي هيئت و جغرافيا نوشته‌اند فرسخ و ميلي است كه از روش ستارگان دريافت كرده‌اند و هيچ ملاحظه پستي و بلندي و كجي و راستي مسافت در او نشده است و متقدمين از آنها 22 فرسخ و دو تسع فرسخ را در برابر يك درجه از دايره عظيمه آسماني كه به سيصد و شصت درجه قسمت شود قرار داده‌اند و اهل جغرافيا 20 فرسخ تمام را و در نقشه‌هاي انگليس 23 فرسخ تمام را و فرسخي ديگر است و آن مقدار روش اسبي ميانه‌رو در يك ساعت از 24 ساعت تمام يك شبانه روز است و آنرا فرسخ كارواني گويند و اين فرسخ به اين قاعده باقي نمانده است و هركسي به دلخواه خود جائي را سر فرسخ گفته است كه گاهي مطابق با قاعده خود و مطابق با فرسخ اهل علم است مانند فرسخهاي ميانه شيراز و تخت جمشيد كه از نقشه نگارنده اين فارسنامه ناصري دريافت مي‌شود، 10 فرسخ انگليسي و نزديك به 10 فرسخ كارواني است براي آنكه مسافت نزديك به راستي و همواري است و اگر نه هميشه شماره فرسخهاي كارواني بيشتر از شماره فرسخهاي اهل علم بود مانند فرسخهاي ميانه شيراز و بندر بوشهر كه 46 فرسخ كارواني و 38 فرسخ جغرافي است و فرسخي كه در ذيل بلوكات فارس در اين كتاب بيايد همان فرسخ كارواني است كه چشم داشت عموم مسافرين است و فرسخهاي جغرافي ميانه قصبات فارس را اهل علم از قاعده مقرر كه به اين نزديكي بيايد از اختلاف عرض و طول آنها استنباط توانند نمود و چون شناختن عرض و طول بلاد و اقليم آنها موقوف است بر دانستن چندين دايره عظيمه و صغيره كه بر سطح كره زمين يا سطح فلك الافلاك تخيل گردد، پس گوئيم متقدمين از حكما و
______________________________
(1). (واحد مسافت معرب‌milia : هزار گام. ميل در روم قديم برابر 1620 يارد انگليسي و معادل 1482 متر فرانسوي است: معادل چهار هزار ذراع و ثلث فرسخ است (رساله مقداريه). نزد قدماي اهل هيئت ميل مساوي 3000 ذراع و در نزد متاخران معادل 4000 ذراع است و خلاف لفظي است زيرا آنان اتفاق دارند بر اينكه مقدار 96000 اصبع (: انگشت) است به حسب اختلاف ايشان در فرسخ كه آيا 9000 ذراع قدماست يا 12000 ذراع متاخران).
(معين).
ص: 882
متأخرين و اهل اسلام به 9 آسمان كلي قائل شده‌اند كه هر يكي در جوف ديگري مانند پرده‌هاي پياز باشد و آن‌كه 8 آسمان را فرا گرفته است فلك الافلاك است و اين فلك الافلاك در هر شبانه روزي يك دوره و اندكي بيشتر از مشرق به مغرب تمام كند و اين زيادتي براي حركت خاصه آفتاب است در هر شبانروزي از مغرب به جانب مشرق و آفتاب و ستارگان ديگر را از مشرق به مغرب رساند و حركت ساير آسمانها از مغرب به جانب مشرق باشد كه در اوقات مختلفه هريك دوره خود را تمام كند و از همه سريعتر حركت آسمان ماه باشد كه در 28 روز و چيزي يك دوره خود را به سر رساند و از نقطه‌هاي مفروضه بر سطح فلك الافلاك بعد از تمامي دوره چندين دايره بر آن سطح مرتسم گردد مگر از دو نقطه دو قطب آن فلك كه هميشه ساكن باشند و عظيمه آن دواير يعني منطقه فلك الافلاك را دايره معدل النهار گويند «1» براي آنكه چون آفتاب به حركت خاصه خود به محاذات اين منطقه رسد مقدار شب در بيشتر از روي زمين برابر مقدار روز آن شب گردد مانند زمان رسيدن آفتاب به اول برج حمل و اول برج ميزان.
و دو نقطه ساكن بر سطح فلك الافلاك را دو قطب معدل النهار يكي شمالي و ديگري را جنوبي گويند و گويا هنگام گذاردن اين دو نام وقت طلوع آفتاب بود كه شخصي روبروي آفتاب ايستاده دست راست را به آفتاب دراز كرده، دست چپ را بياويخت پس جانب دست چپ را شمال كه به معني چپ است گفتند و جانب پهلوئي را كه دست را از آن برداشته به جانب آفتاب داشته بود جنوب گفتند و جنوب را از جنب به معني پهلو گرفته‌اند و در كتاب لغت جنوب به معني بادي كه از جانب قطب جنوبي بيايد نيز گفته‌اند و از دواير عظام منطقه زمين است كه آنرا خط استوا گويند «2» براي آنكه مقدار شب و مقدار روز در بلاد واقعه بر خط استوا در تمام سال مساوي است و معني استوا نزديك به معني اعتدال است و خط استوا عظيمه‌اي بود متوهم بر سطح زمين داخل در سطح دايره معدل النهار. پس دو قطب آن محاذي دو قطب معدل النهار باشد و از دواير عظام، دايره افق «3» است و آن عظيمه‌اي باشد متوهم بر سطح فلك الافلاك كه دو قطب آن بر دو جانب سر و پاي آدمي بود لا محاله نيمه‌اي از آسمان را پيدا و نيمه‌اي را پنهان دارد و البته دايره افق دايره معدل النهار و خط استوا را در دو نقطه تلاقي كند: آنكه در جانب مشرق باشد نقطه مشرق و مشرق اعتدال و آنكه در جانب مغرب، نقطه مغرب و مغرب اعتدال گويند و خطي كه اين دو نقطه را به هم پيوندد خط مغرب و مشرق باشد «4» و از دواير عظام دايره نصف النهار «5» است و آن عظيمه‌اي باشد بر سطح فلك الافلاك كه از دو قطب معدل النهار و دو قطب افق گذشته، نيمه‌اي از آسمان را مشرقي و نيمه‌اي را مغربي كند و البته دايره افق را در دو نقطه تلاقي كند: آنكه در جانب شمال باشد نقطه شمال و آنكه در جانب جنوب بود نقطه جنوب باشد و خطي كه اين دو نقطه را به هم پيوندد خط نصف النهار بود و دو قطب دايره نصف النهار، دو نقطه مشرق و مغرب باشد و از دواير عظام
______________________________
(1). ر ك: جام جم، ص 58 و 59، دهخدا: (د- داعي صغير).
(2). ر ك: جام جم، ص 60.
(3). ر ك: جام جم، ص 60 و 64.
(4). ر ك: جام جم، ص 62 و 67.
(5). ر ك: كشاف اصطلاحات الفنون، دهخدا، غياث.
ص: 883
دايره اول السموات است و آن عظيمه‌اي بود بر سطح فلك الافلاك كه از دو قطب افق و دو قطب دايره نصف النهار گذشته، آسمان را به دو نيمه شمالي و جنوبي كند و دو قطب آن، دو نقطه شمال و جنوب است و آنرا اول السموات براي آن گويند كه سمتهاي بلاد را به اين دايره تميز توان داد و از دواير عظام دايره عرضيه بر سطح زمين است و آن عظيمه‌اي بود بر سطح زمين، داخل در سطح دايره نصف النهار مانند دايره خط استوا كه در سطح دايره معدل النهار است و دو قطب اين دايره عرضيه همان دو نقطه مشرق و مغرب باشد و اين دايره عرضيه و دايره اول السموات و دايره نصف النهار و دايره افق به اعتبار بيشتر شهرها متبدل شوند.
و از دواير مشهوره دواير طوليه است و آنها را مدارات يوميه نيز گويند «1» و آنها دوايري باشند بر سطح فلك الافلاك كه از نقطه‌هاي مفروضه بر آن فلك بعد از تمامي يك دوره، مرتسم شوند، آنكه از همه بزرگتر باشد همان معدل النهار است و باقي آنها دواير صغاري باشند كه همه با يكديگر متوازي و موازي دايره معدل النهار باشند و آنها را دواير طوليه براي آن گويند كه قوسهاي طول بلاد را از اين دواير معلوم كنند و مدارات يوميه، براي آنكه از حركت يوميه فلك الافلاك مرتسم شده‌اند و از دواير طوليه، دواير طوليه بر سطح زمين است كه هر يك داخل در سطح دايره طوليه بر فلك الافلاك است و آنها دوايري باشند بر سطح زمين، همه متوازي و موازي با خط استوا و عظيمه آنها همان خط استواست.
اما عرض بلد: قوسي است «2» از دايره نصف النهار آن بلد ميانه معدل النهار و قطب افق به شرطي كه از ربع دايره زياده نباشد يا قوسي است از همان نصف النهار ميانه قطب معدل النهار و دايره افق باز به همان شرطي كه از ربع زياده نباشد و اگر گوئيم عرض بلد قوسي است از دايره عرضيه بر سطح زمين ميانه خط استوا و بلد به همان شرط هم، شايد. پس اگر خواهيم عرض بلدي را مانند شيراز بدانيم در ظهري كه آفتاب در اول برج حمل يا ميزان باشد، ارتفاع او را با اسطرلاب يا چيز ديگر معلوم داريم. پس مقدار ارتفاع، را از شماره نود درجه كم كنيم آنچه باقي بماند عرض شيراز باشد، براي آنكه نود درجه از دايره نصف النهار هميشه ميانه قطب افق و دايره افق است و ارتفاع آفتاب در آن روز همان ارتفاع دايره معدل النهار باشد.
اما طول بلد: كوتاه‌تر قوسي است «3» از دايره معدل النهار ميانه دايره نصف النهار بلد مفروض و نصف النهار موضعي معين مشرقي بلد مفروض يا مغربي آن و اين دايره نصف النهار دويمي را مبدأ طول گويند و آن موضع را هر قومي جائي قرار داده‌اند، اهل يونان كه بلادشان مغربي آبادي روي زمين است مبدأ طول را از جانب مغرب معموره گرفته گويند جزاير خالدات «4» است و بعد از آنكه آن جزاير را آب دريا فرا گرفت ساحل درياي آن جزائر را مبدأ طول دانستند، پس در كتابهاي خود، گاهي گويند طول فلان بلد جزايري است و گاهي گويند ساحلي است و اهل چين و تركستان كه بلادشان مشرقي آبادي روي زمين است مبدأ طول را
______________________________
(1). ر ك: جام جم، ص 61.
(2). ر ك: جام جم، ص 67.
(3). ر ك: جام جم، ص 68.
(4). مجمع الجزايري است در اقيانوس اطلس در شمال غربي افريقا، وسعت آن 7273 كيلومتر مربع. (معين).
ص: 884
دايره نصف النهار گنگ دژ كه مشرقي آبادي روي زمين است گرفته‌اند و انگليس‌ها، مبدأ طول را دايره نصف النهار گري‌نيچ «1» كه رصدخانه انگلستان است قرار داده‌اند و زياني در اين اختلاف نباشد و لاناس فيما يعشقون مذاهب «2» و مبادي طول بلاد فارس در اين كتاب فارسنامه ناصري همان گري‌نيچ رصدخانه را براي اشتهار آن قرار داد.
و ببايد دانست كه طول بلد به حسب واقع، كوتاه‌تر قوسي است از دايره طوليه بر سطح فلك الافلاك ميانه قطب افق بلد و دايره نصف النهار مبدأ طول از جانب اقرب يا كوتاه‌تر قوسي است از دايره طوليه بر سطح زمين ميانه نقطه‌اي از آن بلد، محاذي قطب افق و دايره عرضيه ارضي داخل در دايره نصف النهار بلد مبدأ طول پس لا محاله اندازه درجات دواير طوليه بلاد مختلفه در عرض مختلف شود يعني آنچه به دو قطب شمال و جنوب نزديكتر گردد، كوتاه‌تر شود از آنچه درجات معدل النهار يا خط استواست به خلاف اندازه درجات دواير عرضيه بلاد مختلفه از هر جانب كه [باشد] هميشه به يك اندازه باشند چرا كه همه دواير عرضيه عظيمه‌اند مانند آنكه طول شهري در خط استوا، اگر ده درجه باشد، اندازه قوسي طولي آن در سطح كره زمين دويست و سي فرسخ است اگر مقدار يك درجه از دايره عظيمه فلكي را بر روي زمين بيست و سه فرسخ شماريم و شهري ديگر كه عرض آن از خط استوا شصت درجه باشد و طول آن نيز ده درجه باشد، اندازه قوسي طولي آن صد و پانزده فرسخ خواهد بود و بيان اين مطلب در اين نزديكي بيايد و از ملاحظه دايره آ، ب، ج، د سابقه كه پاره‌اي از دواير عرضيه و طوليه بر آن مرتسم گشت ظاهر گردد و براي تعيين اندازه يك درجه از هر دايره طولي از معدل النهار يا خط استوا تا دايره طولي عرض هشتاد و نه درجه از سيصد و شصت درجه تمام دايره نصف النهار يا دايره عرضيه بر سطح زمين هر قومي جدولي را وضع كرده و در هر خانه از آن جدول، اندازه يك درجه از هر مداري را نوشته‌اند و قاعده دانستن اين اختلاف را به برهان هندسي در كتابهاي رياضي مضبوط داشته‌اند و فاضل مدقق ملا عبد العلي بيرجندي خراساني «3» در كتاب حاشيه خود بر شرح چقميني در بيان اقاليم مقدمه و قاعده فرموده است كه اين فارسنامه ناصري را مجال ذكر آن نيست و حضرت اشرف والا معتمد الدوله حاجي فرهاد ميرزا قاجار ادام اللّه بقاه در باب هيجدهم از كتاب جام جم خود تفاوت درجات دواير طوليه را به ميل انگليسي كه هر 69 ميل تمام به اندازه يك درجه از دايره خط استواست به نظم آورده، فرموده است «4»:
______________________________
(1). ر ك: جام جم، ص 69. گرينويچ‌Greenwich از شهرهاي حومه لندن در كنار رود تايمز كه رصدخانه بزرگي دارد و نصف النهار مبدا از اين شهر مي‌گذرد و كشورهاي ديگر ساعات شبانه روز را نسبت به اين شهر مي‌سنجند.
(معين).
(2).
و من مذهبي حب الديار لاهلهاو للناس فيما يعشقون مذاهب امثال و حكم، ص 1895.
متاع كفر و دين بي‌مشتري نيست‌گروهي اين گروهي آن پسندند (سنجر) امثال و حكم، ص 1398.
(3). منجم ايراني متوفي به سال 934 ه. ق است از آثارش علاوه بر حاشيه بر شرح چغميني قاضي‌زاده، بيست باب در معرفت تقويم و شرح تذكره خواجه نصير الدين طوسي و شرح مجسطي است. ر ك: فهرست اعلام التفهيم و كشف الظنون.
(4). ر ك: جام جم، ص 69.
ص: 885 در انگلند اهل رياضي گرفته‌اندبا ميل يك درج را اندر حساب سط
از خط استوا چو «1» روي سوي هردو قطب‌در طول اختلاف كند اين شمر فقط
در طول هر درج بشود كاسته ز ميل‌گويم به راستي كه نيفتي تو در غلط
در عرض ده تفاوت چندان نمي‌كنددر كاف سه شماري و در عرض لام نط
در عرض ميم «بخ» بود و «مح» به عرض نون‌در شصت نصف يك درج آمد بدين «2» نمط
در عين ثلث شصت و نه آري تو در حساب‌زآن پس مرو كه كشته شوي از يخ و سقط «3» و در خاتمه جام‌جم، جدولي مرقوم فرموده كه تفاوت ميلها را به ميل جغرافي از خط استوا تا عرض تسعين معلوم داشته است و همان جدول را براي ميمنت نقل نمايم و مخفي نماند كه شصت ميل جغرافي را در برابر يك درجه از دايره عظيمه فلكي دانسته‌اند و 69 ميل انگليسي در برابر 60 ميل جغرافي است «4».
تفاوت ده درجه به ده درجه مدارات طوليه از خط استوا تا عرض 70 درجه به اندازه ميل انگليسي مقدار يك درجه از خط استوا/ 69 ميل 23 فرسخ
مقدار يك درجه از دايره طولي عرض 10 درجه/ تا 1 درجه از خط استوا چندان تفاوتي نكند
مقدار يك درجه از دايره طولي عرض 20 درجه/ 65 ميل 21 فرسخ و 2 ميل
مقدار يك درجه از دايره طولي عرض 30 درجه/ 59 ميل 19 فرسخ و 2 ميل
مقدار يك درجه از دايره طولي عرض 40 درجه/ 53 ميل 17 فرسخ و 2 ميل
مقدار يك درجه از دايره طولي عرض 50 درجه/ 48 ميل 16 فرسخ
مقدار يك درجه از دايره طولي عر 60 درجه/ 34 ميل و نصف 5/ 11 فرسخ
مقدار يك درجه از دايره طولي عرض 70 درجه/ 23 ميل 7 فرسخ و 2 ميل
و اگر خواهيم طول بلدي را از جزاير خالدات يا گنگ دژ يا گري‌نيچ مانند شهر شيراز را بدانيم چون خسوفي يعني ماه گرفتگي «5» فوق الاصل اتفاق افتد، ملاحظه كنيم كه ابتداي خسوف يا ابتداي انجلا يعني باز شدن ماه در چندم ساعت و چندم دقيقه از شب شيراز گذشته،
______________________________
(1). در متن: (چه).
(2). در متن: (برين).
(3). ر ك: به جدول تفاوت ده درجه به ده درجه مدارات در زير همين مبحث.
(4). ر ك: ص 67 و 76، جام جم و ص 588 تا 621 همان كتاب.
(5). در متن: (گرفتني).
ص: 886
مقدمات علميه:
جدول تفاوت درجات طول به ميل جغرافي
ص: 887
اتفاق افتاد، پس اين ساعت و دقيقه را مضبوط «1» كنيم، پس رجوع به دفتر تقويم كرده كه در فلان بلد معلوم الطول، در چه ساعت و چه دقيقه ابتداي خسوف يا انجلا بوده است، آنچه باشد نگاه داريم پس تفاوت ميان ساعات و دقايق شيراز و ساعات و دقايق آن بلد را گرفته، هر ساعتي را 15 درجه و هر 4 دقيقه را يك درجه از دايره طوليه شمرده، آنچه باشد بر طول بلد معلوم الطول بيفزائيم اگر آن بلد ميانه شيراز و مبدأ طول باشد و مجموع درجات، طول شيراز بود و الا كم كنيم و باقيمانده طول شيراز شود.
به وجهي آسان‌تر آنكه: ساعات و دقايق ميانه ظهر مبدأ طول يا بلد معلوم الطول و بلد مفروض را به خبر تلگرافي معلوم داريم باز به همان قاعده ساعتي را 15 درجه و 4 دقيقه را [يك] درجه شماريم و به قاعده سابقه، طول بلد را معلوم نمائيم و هر ساعتي را 15 درجه و هر 4 دقيقه را [يك] درجه شمردن براي آن است كه تمام دايره طوليه 360 درجه است و تمام شب و روز 24 ساعت و هر ساعتي 60 دقيقه زماني است و چون 360 را بر 24 قسمت كنيم همان شود كه گفتيم و در اين عمل فرقي ميان بلاد قليل العرض و كثير العرض نباشد، براي آنكه همه دواير طوليه متوازيند و انقسام يك دايره از اين دواير طوليه به دواير نصف النهارهاي بلاد مختلفة العرض به اقسام متساويه يا مختلفه مستلزم انقسام همه دوائر طوليه است به همان اقسام چنانكه واضح است و از اين‌جا ظاهر گردد كه چرا طول بلاد را قوسي از دايره معدل النهار گرفته‌اند با آنكه دواير طوليه بلاد مختلفة العرض هريك غير از ديگري بود.
اما معرفت سمت قبله مسلمانان يعني نقطه‌اي از دايره افق كه اگر نمازگزار «2» روي خود را به آن نقطه بدارد، روي او به سمت مكه معظمه باشد و علما اتمام اين عمل را به دايره هنديه كنند «3» و وضع آن بر اين وجه است كه زميني را به هر اندازه خواهند به گونياي بنائي هموار سازند كه اگر چيزي روان مانند زيبق و آب را در ميان آن ريخته از جاي خود به يك جانب نرود پس دو دايره به يك مركز بر آن زمين رسم كنند چه آهني يا چوب سنگيني را مخروطي ساخته كه قاعده آن با دايره داخلي برابر شود پس قاعده مخروط را بر دايره داخلي منطبق كرده كه سهم مخروط عمود بر سطح دايره باشد و امتحان آن بر اين وجه است كه از سه جانب از جوانب اربعه از محيط دايره تا سر مخروط را اندازه كنند. اگر در همه‌جا برابر بود آن سهم عمود بر اين دايره باشد و گفته‌اند بايد بلندي سهم مخروط چهار يك قطر دايره بزرگ باشد تا سايه مخروط به آساني قبل از ظهر به كناره دايره بزرگ رسد و اين مخروط را شاخص و «مقياس ظل» نيز گويند كه سايه را چنانكه بيايد به آن شناسند، پس در پيش از ظهر مواظب رسيدن سر سايه شاخص به محيط دايره بزرگ بايد بود كه بعد از وصول موضع تلاقي را نشان كنند و بعد از ظهر همين روز باز مواظب رسيدن سر سايه شاخص به كناره آن دايره شوند و بعد از وصول باز موضع تلاقي را نشان كنند پس قوس ميان آن دو نشان را در جانب شمال يا جنوب به دو نيمه برابر كنند و از ميان دو نيمه آن قوس، خطي راست به مركز دايره كشند تا از كناره ديگرش بگذرد و اين خط را خط نصف النهار گويند و هميشه در مملكت فارس در وقت
______________________________
(1). در متن: (مظبوط).
(2). در متن: (نمازگذار).
(3). دايره هنديه: صفحه‌اي كه در روي آن تعيين ساعات نمايند. (معين).
ص: 888
ظهر سايه شاخص، در جانب شمال با اين خط منطبق باشند و دو سر اين خط را نقطه شمال و نقطه جنوب گويند و اين عمل در وقتي كه آفتاب در اول برج سرطان بود به تحقيق نزديكتر شود، براي آنكه آفتاب از وقت طلوع تا وقت غروب نزديك است كه از يك مدار يومي بيرون نرود چرا كه آفتاب در اين وقت به حركت خاصه خود در نهايت كندي باشد و اگر اين عمل را در روزي كه آفتاب در ظهر آن روز به اول برج سرطان رسد به انجام رسانند مطابق با واقع گردد، براي آنكه آفتاب در چنين روزي، تحقيقا در وقت طلوع و غروب بر يك مدار باشد، پس قوس ميان دو نقطه شمال و جنوب را به دو نيمه برابر كنند و بر منتصف آن نشان گذارند، پس خط راستي را از اين نشان از مركز دايره گذرانيده تا به كناره ديگر دايره رسد و اين خط به منزله خط مشرق و مغرب باشد و دو سر اين خط را دو نقطه مشرق و مغرب گويند، پس آن دايره به اين دو خط به چهار قسم برابر شود و هر يكي را به نود قسم برابر كنند و اين دايره را «هنديه» براي آن گويند كه مخترع آن حكماي هند بوده‌اند و مقصود از شناختن چهار نقطه شمال و جنوب و مشرق و مغرب از افق است و بعد از شناختن دايره هنديه براي معرفت سمت قبله گوئيم كه عرض مكه از خط استوا 21 درجه و 36 دقيقه و طول مكه معظمه از گري‌نيچ رصدخانه انگلستان چهل درجه و پانزده دقيقه «1» است پس عرض و طول بلدي كه سمت قبله او را خواهيم يا بيشتر از مكه است يا كمتر يا عرضش برابر و طولش بيشتر يا كمتر يا عرضش بيشتر [و] طولش برابر يا كمتر يا عرضش كمتر [و] «2»
______________________________
(1). در جام جم: ص 616، چهل درجه و ده دقيقه. ر ك: نزهة القلوب، ص 1.
(2). در جام جم، ص 606: 29 درجه و 37 دقيقه عرض و 52 درجه و 40 دقيقه طول. در آثار العجم همانند جام جم است.
ر ك: ص 424، مرحوم فرصت انحراف قبله شيراز را از نقطه جنوب به جانب مغرب 53 درجه و 18 دقيقه و اطول روزهاي شيراز را از 14 ساعت چند دقيقه كمتر مي‌داند. (همانجا).
ص: 889
طولش برابر يا بيشتر و از اين هشت قسم بيشتر نباشد براي آنكه قسم نهم آن است كه در عرض و طول با مكه برابر بود و اين بلد همان مكه معظمه خواهد بود و براي سهولت تخيل گوئيم نسبت عرض مكه با بلدي از سه قسم بيش نباشد: برابر و بيشتر و كمتر و همچنين نسبت طول مكه با آن بلد. چون سه قسم عرض را ضرب در سه قسم طول كنند نه قسم حاصل شود كه يكي را صورت خارجي نباشد پس به فرض اول مانند شهر شيراز حفت بالنصر و الافراز كه عرض آن از خط استوا 29 درجه و 36 دقيقه و طول آن از گري‌نيچ 52 درجه و 43 دقيقه و چون زيادتي عرض شيراز بر عرض مكه معظمه 8 درجه است، پس از نقطه مغرب دايره هنديه به جانب جنوب 8 درجه را شمرده، بهرجا كه رسد نشان گذاريم و از نقطه مشرق آن دايره به جانب جنوب به همان شماره به هرجا كه رسد نشان گذاريم پس نشان مغربي را به نشان مشرقي به خط راستي وصل كنيم و چون زيادتي طول شيراز بر طول مكه معظمه 12 درجه و 28 دقيقه است پس از نقطه جنوب به جانب مغرب 12 درجه و 28 دقيقه شمرده به هرجا كه رسد نشان كنيم پس از نقطه شمال به جانب مغرب باز 12 درجه و 28 دقيقه شمرده نشان كنيم و اين دو نشان را به خطي راست وصل كنيم و خط مشرقي و مغربي و خط جنوبي و شمالي را در يك نقطه تقاطع كند، پس از مركز دايره هنديه خطي راست به موضع تقاطع كشيده تا به كناره دايره منتهي گردد و اين خط، خط سمت مكه معظمه باشد براي آنكه اين دايره هنديه به منزله افق شيراز است و خط مشرق و مغرب آن به منزله فصل مشترك ميان افق و دايره اول السموات و خط واصل ميان دو نشان مشرقي و مغربي به منزله فصل مشترك ميان دايره افق و دايره صغيره موازيه با اول السموات كه دوري اين صغيره از اول السموات به قدر تفاوت مابين عرض مكه معظمه و عرض شيراز است و خط شمال و جنوب در اين دايره به منزله فصل مشترك ميان افق و دايره نصف النهار است و خط واصل ميانه دو نشان شمالي و جنوبي به منزله فصل مشترك ميان افق و دايره صغيره موازيه با نصف‌النهار كه دوري اين صغيره از نصف‌النهار به قدر تفاوت ميانه طول مكه معظمه و طول شيراز است و درجات قوسي كه از دايره افق ميانه نقطه جنوب و خط سمت مكه افتد انحراف قبله شيراز باشد از نقطه جنوب 56 درجه و 46 دقيقه «1» و اگر عرض و طول بلد، كمتر از عرض و طول مكه معظمه باشد، معلوم است كه سمت قبله آن شمالي و مشرقي بود مانند آنكه عرض آن بلد 11 درجه و 36 دقيقه باشد و طول آن 30 درجه و 45 دقيقه باشد پس ميان عرض و طول هريك 10 درجه است پس از نقطه مشرق به جانب شمال 10 درجه شمرده، به هرجا رسد نشان كنيم پس از نقطه مغرب به جانب شمال 10 درجه شمرده به هرجا رسيد نشان كنيم و ميان آن دو نشان را خطي راست بركشيم، پس از نقطه شمال به جانب مشرق 10 درجه شمرده نشان كنيم و همچنين از نقطه جنوب به جانب مشرق، پس ميان اين دو نشان را به خطي راست وصل كنيم و لامحاله اين دو خط راست تقاطع كنند پس از مركز دايره، خطي به موضع تقاطع كشيده تا به كناره رسد و اين خط، خط سمت مكه معظمه باشد و باقي اقسام هشتگانه، بر اين دو فرض قياس توانيم نمود.
اما بيان اقاليم: بر اين وجه است كه گوئيم اهل علم، آبادي روي زمين را از روزگارهاي پيش به هفت بهر كرده هر بهري را اقليمي گفته‌اند و اقليم را از قلم گرفته به معني جدا كردن
______________________________
(1). در نقشه مربوط به اين قسمت در متن 64 دقيقه نوشته شده است كه غلط است.
ص: 890
است و تفاوت هر اقليمي را با اقليمي ديگر به زيادتي نيم ساعت بر درازترين روزي از سال آن ديگر قرار داده‌اند «1» مثل آنكه:
ابتداي اقليم اول را جائي گرفته‌اند كه درازترين روز آن در سال 12 ساعت و 45 دقيقه باشد و عرض آن 12 درجه و 40 دقيقه از خط استوا خواهد بود.
و ابتداي اقليم دوم را جائي گرفته‌اند كه درازترين روز آن در سال 13 ساعت و ربع ساعت شود و عرضش 20 درجه و 27 دقيقه بود.
______________________________
(1). ر ك: جام جم، ص 75.
ص: 891
و ابتداي اقليم سوم جائي است كه درازي روزش به 13 ساعت و 45 دقيقه رسد و عرض آن 27 درجه و 30 دقيقه باشد.
و ابتداي اقليم چهارم جائي است كه درازي روز آن به 14 ساعت و 15 دقيقه رسد و عرضش 33 درجه و 37 دقيقه باشد.
و ابتداي اقليم پنجم جائي باشد كه درازترين روزش [به] 14 ساعت و 45 دقيقه برسد و عرضش 38 درجه و 54 دقيقه بود.
و ابتداي اقليم ششم آنجاست كه درازترين روزش به 15 ساعت و 15 دقيقه رسد و عرضش 43 درجه و 22 دقيقه باشد.
و ابتداي اقليم هفتم جائي بود كه درازي روزش به 15 ساعت و 45 دقيقه رسد و عرضش 47 درجه و 12 دقيقه باشد. «1»
پس از خط استوا تا جائي كه عرضش 12 درجه و 40 دقيقه است براي كمي آبادي از شدت گرمي هوا به سبب بودن آفتاب يا در سمت الرأس يا نزديك به سمت الرأس از هفت اقليم نشمرده‌اند و بعد از عرض 47 درجه و 12 دقيقه، براي كمي آبادي از شدت سردي هوا نسبت دوري آفتاب از سمت الرأس آنجا تا عرض تسعين كه قطب شمالي در جانب سمت الرأس آن است همه را جزء اقليم هفتم شمرده‌اند و وجه قسمت معموره از زمين را به هفت بهر، بعضي گفته‌اند: پادشاهي بود و هفت پسر داشته هر بهري را به پسري داد و بعضي گفته‌اند براي آنكه هر اقليمي را ستاره‌اي از سبعه سياره تربيت كند آن اقليم را به آن ستاره نسبت دهند «2»، چنانكه گفته‌اند:
اقليم اول منسوب به زحل است و دويم مشتري و سيم مريخ و چهارم به آفتاب و پنجم به زهره و ششم به عطارد و هفتم به ماه. و حضرت اشرف والا، حاجي فرهاد ميرزا قاجار، معتمد الدوله ادام اللّه بقاه در كتاب جام جم خود به كلك مشكين رقم فرموده است «3» كه در انگلستان روي زمين را به سي اقليم قسمت كرده‌اند، ابتداي آنها را از عرض 8 درجه و 34 دقيقه گرفته‌اند و تا اقليم بيست و چهارم كه عرضش 66 درجه و 32 دقيقه است، تفاوت اقليمي را با اقليمي به زيادتي نيم ساعت بر درازترين روزهاي آن ديگر گرفته‌اند و بعد از عرض 66 درجه و 32 دقيقه تا آخر اقليمها تفاوت را يكماه به يكماه گرفته‌اند و جدولي براي آساني تصور اين مراتب در كتاب جام جم مرقوم فرموده است و جدول اين است «4»:
______________________________
(1). در قديم بنا بر آنچه در اوستا آمده است هفت اقليم را عبارت مي‌دانستند از: 1) ارزهي يا ارزه: (كشوري در مغرب).
2). سوهي يا (سوت): (كشوري در مشرق). 3) فرددفش: (كشوري در جنوب شرقي). 4) ويددفش: (كشور جنوب غربي). 5) ووربرست: (كشور شمال غربي). 6) وورجرست: (كشور شمال شرقي). 7) خونيرس: فارسنامه ناصري ج‌2 891 مقدمه ..... ص : 871
(كشور مركزي ايران). (معين).
(2). ر ك: مقدمه راحة الصدور راوندي.
(3). ر ك: جام جم، ص 75.
(4). ر ك: جام جم، ص 76.
ص: 892
و بعد از دانستن آنچه را گذشت، اگر خواهيم دواير عرضيه و طوليه قطعه‌اي از زمين را مانند مملكت فارس بر صفحه نقشه رسم كنيم چون به اعانت پرگار دشوار است كه آنها را به تسطيح دواير درآوريم، پس قاعده‌اي اختراع كرده‌اند و مؤلف اين فارسنامه ناصري كتابي بس غلط در اين باب را به دست آورده به اعانت نواب اشرف والا، احتشام الدوله سلطان اويس ميرزا «1» ولد الصدق حضرت اشرف والا حاجي معتمد الدوله فرهاد ميرزا قاجار دام اقبالهما در سال 1292 كه مأمور به ايالت محال كوه گيلويه بود، در بندر ديلم به تجربه و قياس استنباط اين مطلب را از آن كتاب نمود كه به اعانت مسطره و پرگار اگرچه كوچك باشد اين عمل را به انجام رسانند و آن بر اين وجه است كه: اولا مستطيل ا، ب، ج، د به گنجايش صفحه و مقصود رسم كنند پس خط ا، ب را مشرقي و خط ج، د را مغربي و خط ب، ج را جنوبي و ا، د را شمالي انگاريم، پس دو نقطه ميان يا نزديك به ميان دو خط ا، د، ب، ج را به خط ه، ز
______________________________
(1). ر ك: وقايع سال 1292، در همين كتاب گفتار اول.
ص: 893
كه بر هريك عمود باشد وصل كنيم پس خط ه، ز را از نقطه ز كه به منزله ابتداي جانب جنوبي مملكت فارس است به شماره درجات عرضيه فارس تا نقطه ه كه آخر جانب شمالي فارس است به اقسام برابر قسمت كنند و بر مبادي آنها نشانه‌ها كرده از نشانه تا نشانه به منزله يك درجه از دايره عرضيه كه معادل 23 فرسخ است باشد، پس شماره فرسخ و ميلهاي يك درجه از مدار طولي عرض ابتداي فارس را از جدول گذشته برداشته نسبت به 23 فرسخ كه مقدار يك درجه از خط استواست دهند و تفاوت را كم كنند پس فتحه پرگار را به اندازه شماره باقيمانده كنند و از نقطه ز به جانب ج خط ز، ج و از نقطه ز به جانب ب خط ز، ب را به اين فتحه پرگار قسمت كنند و بر مبادي اقسام نشانه‌ها گذارند و از جانب ج بر نشانه اول شماره درجات دوري دايره عرضيه ابتداي مغربي فارس را از عرضيه جزيره خالدات يا گنگ دژ «1» يا گري‌نيچ كه مبادي طول بلادند نويسند و همچنين تا از نشانه آخري جانب ب بگذرد پس شماره فرسخ و ميلهاي يك درجه از مدار طولي عرض آخر فارس را از جدول برداشته، نسبت به شماره فرسخ و ميلهاي يك درجه از خط استوا داده، باقي عمل را بعينها تمام كنند پس مبادي اقسام خط ا، ه، د را به مبادي اقسام خط ب، ز، ج از نشانه به نشانه محاذي آن به خطهاي راست وصل كنند و هريك از اين خطها و خط ه، ز به منزله قوس از دايره عرضيه جائي باشد از مملكت فارس، پس بر سر هر خطي شماره دوري در جانب آن خط را از دايره عرضيه كه بر جزاير خالدات يا گري‌نيچ گذشته، بنويسند پس بر خط ه، ز از هر نشانه، عمودي برپا كرده تا در 2 جانب به 2 خط مجاور پيوندد پس از هر عمودي، عمودي ديگر بر آن خط مجاور كشيده و همچنين تا از دو جانب صفحه به سر رسند و بعد از اتمام عمل از اين عمودها و قوسها مشاهده گردد كه هر يكي به منزله قوسي است از دايره طولي عرض بلدي. پس در كناره صفحه بر سر هر عمودي شماره درجه عرضيه آن را نويسند:
بياني روشن‌تر: اگر خواهيم قوسهاي دواير عرضيه و طوليه مملكت فارس را كه ميانه عرض 26 درجه و عرض 32 درجه شمالي از خط استوا و ميانه طول 48 درجه و طول 58 مشرقي از دايره عرضيه كه داخل در سطح دايره نصف‌النهار گري‌نيچ، رصدخانه انگلستان افتاده است، بر صفحه رسم كنيم، اولا: مستطيل گذشته را آورده خط ه، ز را به شش قسم برابر كنيم و هر يكي را 60 ميل جغرافي يا 69 ميل انگليسي كه اندازه يك درجه از دايره عرضيه بر سطح زمين است انگاريم پس شماره ميلهاي انگليسي يك درجه از دايره طولي عرض 26 درجه كه 62 ميل و نصف و عشره ميلي است، نسبت به 69 ميل داده تفاوت را كه 5 ميل و نصف و نه عشر يك ميل است از شصت و نه ميل كه اندازه فتحه پرگار بود، كم كرده، فتحه را بر آن قرار نموديم، پس پايه پرگار را به اين فتحه از نقطه ز به جانب ج بر خط ز، ج در 5 جاي از مستطيل گذاشته آنها را نشان كنيم پس در جانب ب بر خط ز، ب از نقطه ز به جانب ب باز پايه پرگار را به همان فتحه در 5 جاي از خط ز، ب گذاشته و بر هر جا نشانه بگذاريم پس
______________________________
(1). گنگ دز، گنگ دژ، گنگ‌هوخ، گنگ‌دژهوخت، گنگ دژهخت: بيت المقدس، اورشليم: فردوسي راست:
چو بر پهلواني زبان راندندهمي گنگ دژ هوختش خواندند
به تازي كنون خانه پاك خوان‌برآورده ايوان ضحاك دان (نلد كه) معتقد است كه دژ هوخت، گنگ دژ است. (معين).
ص: 894
شماره تمام ميلهاي يك درجه از دايره طولي عرض 32 درجه كه 57 ميل و چهار خمس است نسبت به 69 داده تفاوت را كه 11 ميل و خمس يك ميل است از شصت و نه كم كرده فتحه پرگار را به اين اندازه نموده، پس پايه آنرا از نقطه ه به جانب د بر خط ه، د در 5 جاي گذاشته و بر جاي هر پايه نشانه گذاريم پس خطوط عرضيه و طوليه را چنانكه گذشت به انجام رسانيم و بلاد فارس را هريك به مناسبت عرض و طول آن در ميانه آن خطوط نوشته تا به انجام رسانيم و ببايد دانست كه مقدار طول و عرض بلاد فارس كه در اين كتاب فارسنامه ناصري نوشته مي‌شود از كتاب نقشه حكيم الكسندر كيث جونس تن انگليس برداشته شد.
پس از آنچه دانسته شد اگر خواهيم مسافت ميان دو شهر را از دواير عرضيه و طوليه كه بر صفحه نقشه، نگاشته، معلوم كنيم چنين گوئيم كه اگر عرض دو شهر برابر بود بايد بر يك دايره طولي باشند پس شماره درجات زيادتي طول يكي را بر ديگري نگاه داشته شماره ميلهاي يك درجه از دايره طولي آن عرض را به ميل انگليسي كه شصت و نه ميل برابر يك درجه از خط استوا دانستيم از جدول سابق برداشته، آن نگاه داشته را، در شماره آن ميلها ضرب كرده حاصل ضرب مسافت ميانه آن دو شهر بود مانند آنكه تخت جمشيد و بندر ديلم در عرض سي درجه موافق‌اند و بر يك دايره طولي واقع ليكن طول تخت جمشيد پنجاه و سه درجه و طول بندر ديلم پنجاه درجه و پانزده «1» دقيقه از گري‌نيچ است پس زيادتي طول تخت جمشيد دو درجه و سه ربع درجه كه چهل و پنج دقيقه است و در جدول سابق به ميل انگليسي شماره ميلهاي يك درجه از دايره طولي عرض سي درجه را پنجاه و نه ميل نوشته است و حاصل ضرب
______________________________
(1). در جام جم عرض بندر ديلم 30 درجه و 2 دقيقه و طول 50 درجه و 12 دقيقه است.
ص: 898
دو درجه و سه ربع در پنجاه و نه ميل يكصد و [چهل و چهار و نيم و ...] «1» است و اين مسافت ميان بندر ديلم و تخت جمشيد است به ميل انگليسي نه به فرسخ كارواني و اگر عرض دو شهر مختلف باشد بايد بر دو دايره طولي باشند پس شماره درجات زيادتي عرض يكي را بر ديگري در شصت و نه كه شماره ميلهاي انگليسي يك درجه از دايره عرضيه بر سطح زمين است ضرب كنيم و دقايق را هريك، يك ميل و شش يك ميلي تقريبا شمرده، حاصل را نگاه داريم پس اگر طول اين دو شهر برابر باشد مسافت ميانه آن دو شهر همان نگاه داشته بود مانند تخت جمشيد و قصبه علامرودشت كه در طول برابرند و عرض علامرودشت بيست و هفت درجه و 42 دقيقه است پس زيادتي عرض تخت جمشيد دو درجه و 18 دقيقه است پس شماره 2 درجه را كه در 69 ضرب كنيم و حاصل را نگاه داريم و هيجده دقيقه را 21 ميل انگاريم و اين مجموع را كه 159 ميل است مسافت ميانه تخت جمشيد و قصبه علامرودشت باشد و اگر شماره درجات دو دايره طولي آن دو شهر نيز مختلف باشد، شماره ميلهاي يك درجه از دايره طولي يكي از آن دو شهر را از جدول سابق برداشته در شماره درجات زيادتي ضرب كرده، حاصل ضرب را در خود ضرب نموده، حاصل اين ضرب دويمي را نگاه داريم پس حاصل ضرب شماره زيادتي عرض يكي را بر ديگري كه از پيش داشته‌ايم در خود ضرب كنيم و حاصل اين ضرب را با حاصل- ضرب دويم كه نگاه داشته‌ايم جمع كرده، جذر اين مجموع شماره ميلهاي ميانه آن دو شهر باشد و معني جذر در مقدمه اين كتاب گفته شد پس اگر خواهيم مسافت ميانه تخت جمشيد و ويس آباد فراشبند كه 29 درجه عرض و 52 درجه طول دارد بدانيم، يك درجه زيادتي عرض تخت جمشيد را در شصت و نه ضرب كرده، حاصل ضرب را كه 69 است در خود ضرب كرده 4761 را نگاه داريم پس شماره ميلهاي يك درجه زيادتي طول تخت جمشيد را كه از دايره طولي عرض 30 درجه و 59 ميل است در خود ضرب كرده 3481 حاصل ضرب را 4761 سابق جمع كرده 8242 شود و جذر مجموع كه 91 است مگر قليلي، مسافت ميان تخت جمشيد و ويس آباد باشد و اين همه براي آن است كه در شكل عروس كتاب تحرير اقليدس «2» ثابت شده است كه مربع وتر زاويه قائمه برابر است با مجموع دو مربع دو ضلع ديگر آن زاويه قائمه و تساوي دو مربع يعني دو مجذور، مستلزم تساوي دو جذر آن است و به عكس ببايد دانست كه در واقع تقاطع مدارت طوليه با دواير عرضيه در صفحه نقشه همه به زواياي غير- قائمه باشد جز عظيمه‌اي از مدارات طوليه ليكن چون در صفحه نقشه هريك از آن زوايا يا قائمه يا نزديك به قائمه در نظر آيد احكام قائمه را بر آنها جاري كرده‌اند و اين‌قدر از مقدمات براي اين كتاب فارسنامه ناصري كافي است.
پس از خداي تعالي توفيق در انجامش خواسته، شروع در مقصود نموده كه مملكت فارس را ملك سليمان «3» نيز گويند و اين دو اسم براي اين مملكت براي آن است كه در كتاب
______________________________
(1). در متن اشتباها يكصد و شصت و دو ميل و ربع ميل است. عدد صحيح: 55 ر 144 ميل خواهد بود.
(2). اصول اقليدس، تحرير خواجه نصير الدين طوسي، كتابي است در هندسه كه علامه قطب الدين شيرازي آنرا به فارسي برگردانده است.
(3). حافظ مي‌گويد:
دلم از وحشت زندان سكندر (: يزد) بگرفت‌رخت بربندم و تا (ملك سليمان) بروم و ر ك: تحرير تاريخ وصاف، ص 85،: سعدي‌نامه، ص 173،: كليات سعدي، مظاهر مصفا، ص 692- 781، 848.
ص: 899
لغت نوشته‌اند چون شهر استخر را پارس پسر سام پسر نوح «1» (ع) بساخت تمام اين مملكت را پارس گويند و اعراب آن را فارس گفتند و ملك سليمان براي آنكه تخت جمشيد و جمشيد در فارس بود و عامه مردم، جمشيد را سليمان دانند چنانكه شيخ الرئيس ابو علي در كتاب قانون طب در عنوان ريحان سليمان فرموده است.
در هر حال مملكت فارس يك قسمت بزرگ از ممالك جنوبي قسمتهاي ايران است و كناره‌هاي آن در روزگارها به اختلاف گفته‌اند مثلا اگر بلوك رامهرمز و ناحيه فلاحي را كه در اين نزديكي از جمع فارس موضوع گشته است باز از توابع فارس شماريم درازاي اين مملكت از جاشك موغستان عباسي تا بندر محمره فلاحي 233 فرسخ كارواني و 215 فرسخ جغرافي است و پهناي اين مملكت از خير آباد نيريز تا بندر بوشهر دشتستان 98 فرسخ كارواني و 84 فرسخ جغرافي است «2» و اگر رامهرمز و فلاحي را كه در قديم «دورق» مي‌گفتند از فارس موضوع بداريم بايد تفاوت ميانه «غوله» «3» از ناحيه زيدون كوه گيلويه و محمره را كه 31 فرسخ است از درازاي فارس كم كنيم و باقيمانده درازاي فارس بود «4».
اما عرض و طول فارس يعني دوري آن از خط استوا و گري‌نيچ رصدخانه انگلستان بر اين وجه است كه: عرض اوايل و مبادي جنوبي اين مملكت مانند جاشك موغستان عباسي از خط استوا 25 درجه و 20 دقيقه است و عرض اواخر و منتهاي فارس از جانب شمال مانند «گندمان» سر حد شش ناحيه 31 درجه و 43 دقيقه است. پس ابتداي فارس بر رأي متقدمين، از اقليم دويم باشد و انتهاي آن از اقليم سيم است اما بر رأي انگليسيها كه آبادي زمين را به 30 اقليم گرفته‌اند چنانكه شرح آن گفته شد، گندمان در اقليم چهارم باشد و طول مبادي فارس از جانب مشرق و جنوب 57 درجه و 48 دقيقه است و از جانب مغرب و شمال 48 درجه و 13 دقيقه است از گري‌نيچ.
و ببايد دانست كه پيش از دولت عليه اسلام دامت شوكتها، پادشاهان ايران مملكت فارس را پنج بهر نموده، هر بهري را كوره يا خوره مي‌گفتند و فارسيان گفته‌اند كوره و خوره «5» در اصل به معني نوري است كه از جانب خداي تعالي فايض بر بندگان مي‌شود كه بوسيله آن قادر بر رياست و بزرگي شوند پس نام حصه‌اي از مملكت فارس گرديد «6»:
اول: كوره اردشير است و پايتخت آن شهر جور بود كه اكنون آنرا فيروزآباد گويند.
دويم: كوره استخر است و پايتخت آن شهر استخر بود كه بعد از خرابي، جلگاء مرودشت
______________________________
(1). در البلدان ابن فقيه: (فارس را به نام فارس بن طهمورث نام كرده‌اند و پارسيان بدو منسوبند) ص 8، و ر ك: فارسنامه ابن بلخي، ص 4 و 5 و 8.
(2). در فارسنامه ابن بلخي، ص 120، بسط پارس و اعمال آن صد و پنجاه فرسنگ طول در صد و پنجاه فرسنگ عرض است.
در آثار العجم، ص 10: طول 160 فرسخ و عرض 100 فرسخ.
(3). غوله سفلي و غوله عليا در ناحيه زيدون كوه‌گيلويه جلد دوم همين كتاب.
(4). در فارسنامه ابن بلخي، ص 121، حدود فارس عبارت بوده است از شمال: يزد خواست و ابرقو و سميرم، جنوب:
دريا، غرب: خوزستان بر صوب بحر عمان، شرق: كرمان. در آثار العجم، ص 9، حدود فارس را (از حد شمالي به قومشه و جنوبي به بحر عمان و خليج فارس و مشرقي به نيريز و مغربي به رامهرمز كوه‌گيلويه مي‌داند.)
(5). (كوره) فارسي است و ظاهرا اين نام در پارسي قديم (خوره) بوده (برهان).
(6). ر ك: نزهة القلوب، حمد الله مستوفي، ص 113 و فارسنامه ابن بلخي، ص 121.
ص: 900
گشته، تخت جمشيد از او باقي است.
سيم: كوره دارابگرد است و پايتخت آن شهر داراب بود كه اكنون ويرانه گشته و نزديك به فرسخي شمالي آن شهري ساخته باز به همان داراب اشتهار يافته است.
چهارم: كوره شاپور است و پايتخت آن شهر شاپور بوده كه اكنون ويرانه‌هاي آن در سه فرسخ شمالي قصبه كازرون است.
پنجم: كوره قباد است [و] پايتخت آن شهر ارگان كه اعراب آنرا ارجان گفتند بود و بعد از خرابي آن قصبه بهبهان در نيم فرسخ جنوبي آن آباد گشته است. «1»
و سالهاي بسيار فارس را به اين پنج بهر مي‌نگاشتند و حدود هريك معلوم نشد تا نگاشته گردد «2» و بعد از استيلاي دولت اسلام بر ممالك عجم و مرور دهور، مملكت فارس را چهار حصه نموده [اند]:
اول: شبانكاره گفتند و درازي آن از قريه رونيز فسا تا آخر بلوك بشاگرد از 80 فرسخ كارواني بگذرد و پهناي آن از قريه بشنه نيريز تا دشت كورستان لار نزديك 40 فرسخ كارواني است محدود از جانب مشرق و شمال به نواحي بلوچستان و بلوك جيرفت و سيرجان و شهر بابك كرمان و بلوك بوانات و از مغرب به سروستان و كربال و فسا و جهرم و از جنوب به لارستان و نواحي عباسي و اكنون بر چندين بلوك قسمت گشته مانند اصطهبانات و نيريز و داراب و رونيز و سبعه و رودان و احمدي و بشاگرد و پايتخت شبانكاره شهر «ايگ» كه اعراب آنرا «ايج» گفتند بود و بعد از خرابي آن، قصبه اصطهبانات در چهار فرسخ ميان مغرب و شمال آن آباد ساخته‌اند و پادزهر حيواني كه از شكم بز و پازن كوهي درآورند و مانند جواهرات به قيمت گزاف خريد و فروش كنند، مخصوص بز و پازني است كه در كوه توده ملك شبانكاره نشو و نما كنند و درازي اين كوه از رونيز فسا تا كوه بخون «3» فارغان سبعه 44 فرسخ است و تا چهل پنجاه سال پيش از نگاشتن اين فارسنامه ناصري در نوشتجات نام توابع اين حصه از فارس را از اعمال شبانكاره فارس مي‌نوشتند و اكنون اين رسم منسوخ گشته و نام شبانكاره از زبانها و قلمها افتاده است و انشاء اللّه تعالي در عنوان شبانكاره در ذيل بلوكات بيايد.
حصه دويم فارس مشهور به فارس بوده است، درازي آن از امن‌آباد آباده تا بندر طاهري سيراف نزديك به 125 فرسخ كارواني و پهناي آن از قريه چاهك بوانات تا بندر گناوه دشتستان نود و اند فرسخ است و پايتخت فارس شهر شيراز است.
حصه سيم فارس كوه گيلويه است كه ذكر درازا و پهنا و حدود آن در عنوان كوه‌گيلويه در عنوان بلوكات بيايد.
حصه چهارم فارس: لارستان است و ذكر درازا و پهنا و حدود آن در عنوان لارستان بيايد.
و ببايد دانست كه پايتخت تمام مملكت فارس از قديم شهر استخر كه وجه تسميه آن
______________________________
(1). ر ك: شيراز در گذشته و حال، ص 24.
(2). تنها در فارسنامه ابن بلخي، ص 122، آمده است: بسط كوره اصطخر 50 فرسنگ در 50 فرسنگ و حد اين كوره از يزد تا هزار درخت در طول و از قهستان تا نيريز. ر ك: شيرازنامه، زركوب شيرازي، ص 15.
(3). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم: بخو
ص: 901
به اين نام بيايد بود و اكنون پايتخت كل اين مملكت شهر شيراز است، چنانكه من بنده گفته‌ام:
فارس را شيراز چون شيرازه است‌وصف او بيحد و بي‌اندازه است
وصف او را من نتانم آورم‌هرچه آرم، باز، گويم قاصرم
در تموزش دمبدم باد شمال‌مي‌وزد گرما شود زو پايمال
در زمستانش سراسر چون بهاريخ نبندد جز سه روزي يا چهار
برف اگر بارد نماند هيچگاه‌فر خورشيدي كند آنرا تباه
چون در او سرما و گرما پا نهشت‌گشت مرداد و ديش اردي‌بهشت
درد و رنج مبرمي در او مبين‌پس بگو او را بهشت دويمين
سرخ‌رو يا زردرو از درد و رنج‌گر كسي باشد بود نار و ترنج
باشد ار كس داغ بر دل، لاله است‌ور كسي لب را گزد تبخاله است
نيست كس گريان مگر ابر بهارور كسي افغان كند باشد هزار
گر بجوشد كس، بود خم شراب‌ور خروشد كس، بود چنگ و رباب «1» در سال 74 هجري محمد بن يوسف برادر حجاج بن يوسف ثقفي «2» در نه فرسخ بيشتر، جنوبي شهر استخر در وقت طلوع برج سنبله، بناي شهر شيراز را گذاشت «3» و روز به روز از رونق استخر، كاهيده، بر زينت شيراز مي‌افزود تا آنكه بيشتر بزرگان و مردمان بازاري استخر، جلاي وطن نموده، در شيراز متوطن گشتند «4» و در سال 363 شهر شيراز چنان آباد گرديد كه جاي بر بازاري و لشكري تنگ آمد «5» پس امير فنا خسرو عضد الدوله ديلمي در اين سال شهري ديگر در بيرون دروازه درب سلم «6» از قبرستان بزرگ گذشته، بنا نهاد و لشكريان را در آن جاي داد و نام آن شهر را به مناسبت اسم خود خسرو گرد فرمود و گرد به معني شهر باشد و بازار آن را سوق الامير گفتند و در كتاب شيرازنامه كه در سال هفتصد و چهل و اند، تأليف شده، نوشته است كه اثري از آن شهر باقي نمانده است «7» تا زمان تأليف اين فارسنامه چه باشد، ليكن دهات واقعه در جانب پائين آن را تاكنون دهات شيب بازار گويند.
و در سال 436 امير ابو كالنجار «8» پسر ابو شجاع سلطان الدوله پسر ابو نصر بهاء الدوله
______________________________
(1). و ر ك: به شعر مرحوم دكتر صورتگر با مطلع:
هر باغبان كه گل به سوي برزن آوردشيراز را دوباره به ياد من آورد
(2). فارسنامه ابن بلخي ص 132، 169، 170، حدود العالم، ص 130، 131، عيون الاخبار دينوري به نقل از شيراز، علي سامي.
(3). در نزهة القلوب، ص 114، بناي شيراز به شيراز بن طهمورث نسبت مي‌دهد و در كشفيات باستان‌شناسي نام شيراز به صورت‌Shira -its -ish -ish آمده است كه مربوط به سال 517 پيش از ميلاد است بنابراين نمي‌تواند بناي شيراز مربوط به بعد از اسلام باشد. ر ك: شيراز، ص 40، آربري، و شيراز، ص 13، علي سامي.
(4). ر ك: شيراز در گذشته و حال، ص 26 ببعد و بافت قديم شيراز، ص 37 ببعد.
(5). فارسنامه ابن بلخي، ص 132.
(6). شيرازنامه، زركوب، ص 28 و 34.
(7). شيرازنامه زركوب، ص 36، نزهة القلوب، ص 114.
(8). شيرازنامه، زركوب، ص 36 و 37.
ص: 902
پسر امير فنا خسرو عضد الدوله ديلمي بازماندگان شهر استخر را به شيراز بياورد و خرابه‌هاي آنرا هموار فرمود و در جاي آن كشتكار نمود پس اثري از آن شهر جز تخت جمشيد كه شرح آن در عنوان مرودشت بيايد باقي نگذاشت و در همين سال ابو كالنجار ديلمي باروئي بر گرد شهر شيراز كشيد و بعد از خرابي آن در سال 575 اتابك تكله پادشاه فارس تجديد باروي شيراز را فرمود و در كتاب تاريخ وصاف فرموده است: در دولت غازان خان اهالي شيراز از درگاه خاني التماس باروئي كرده كه پايتخت ملك سليمان «1» را محافظت كند و حكم خاني شرف نفاذ يافته، باروئي رفيع بساختند و بر گردش خندقي بكندند و پنج تومان زر به خرج آن برفت و پنج تومان در آن زمان از پنجاه هزار تومان بگذرد و صدور اين حكم در سال 701 گرديد و انجامش در سال 702 اتفاق افتاد و در سال 725 كه باروي شيراز از بي‌اهتمامي خراب شده بود به فرمان شاه محمود انجو والي فارس تجديد باروي شيراز را نمودند و بر سر هر برجي خانه‌اي از آجر ساخته، كوتوالي را در آن بنشاندند و در سال 767 برج و باروي شيراز را به فرمان شاه شجاع آل مظفري تعميري لايق نمودند و در سال 864 ميرزا پير بداق والي فارس پسر امير جهانشاه قراقوينلو تركمان برج و باروي شيراز را احداث فرمود و در سال 1162 كه نواب صالح خان بيات از جانب نواب شاهرخ شاه نادري، والي مملكت فارس بود به دستور العمل ميرزا محمد حسين شريفي صاحب اختيار شيرازي بسياري از بقاع و مساجد و مدارس و مساكن شيراز را از شهر جدا نموده، باروئي مختصر بر گرد شيراز كشيد پس در سال 1180 كه نواب وكيل كريم خان زند شهر شيراز را پايتخت ممالك خود فرمود به جاي باروي صالح‌خاني، حصاري از گچ و سنگ و آجر چون همت خود، رفيع و بنياني مانند معدلت خود محكم و بديع، بنا نهاد، برجها را مانند بروج فلكي برافراخت و خندقي چون انديشه حكيمان عميق بساخت «2» و در سال 1207 به فرمان شهريار معدلت شعار اعليحضرت آقا محمد شاه قاجار طاب ثراه به مصلحت ملكي، برج و باروي شيراز را خراب و خندقش را از خاك و خاشاك انباشتند پس نواب حسين قلي خان برادر اعليحضرت خاقان صاحب قران فتح علي شاه قاجار طاب ثراه در سال 1212 بر بنيان باروي خراب، حصاري كشيد و در سال 1218 نواب حسين علي ميرزاي قاجار فرمانفرماي مملكت فارس، آن حصار ناقابل حسين قلي خاني را خراب نمود و باروئي محكم از چينه و خشت خام بر بنيان وكيلي بساخت و در سال 1239 از صدمه زلزله از هم بريخت و تاكنون به خرابي باقي است و در كتابهاي تاريخ براي بسياري مرقد امام‌زادگان و مدفن اولياي حق و بزرگان و مقبره ارباب فضل و كمال، شيراز را «برج الاولياء» «3» گفته‌اند چنانكه شيخ سعدي (رحمة اللّه عليه) فرموده است:
______________________________
(1). تحرير تاريخ وصاف، ص 85.
(2). عبد الرزاق سمرقندي كه در سال 1786 ميلادي برابر با 1201 هجري به شيراز آمده در كتاب مسافرت از ايران به هند و از بنگاله به ايران، مي‌نويسد: (استحكام شهر شيراز عبارت بود از يك ديوار ساده به ارتفاع 25 متر و به قطر ده پا از گل كه 80 برج به فاصله‌هاي 800 متري در آن بنا شده بود به علاوه گرداگرد شهر خندقي به عمق 60 و به عرض 20 پا كنده شده بود كه دسترسي به شهر را مشكل مي‌ساخت). شيراز، ص 91.
(3). نزهة القلوب، ص 115.
ص: 903 هزار پير و ولي بيش بيني اندر وي‌كه كعبه بر سر ايشان همي كند پرواز «1» خلقش درويش منش و پاك اعتقاد و به اندازه رتبه خود كريم و جواد. خداي تعالي را ستايش و پادشاه را به نيايش پرستند، غريب‌نواز و با آشنا و بيگانه مهربان و دمساز. علما و فضلا و شعرا و فصحا از اين شهر برخاسته‌اند به اين جهت او را «دار العلم» گويند.
چو پاكان شيراز خاكي نهادنديدم كه رحمت بر آن خاك باد «2» هواي چهار فصلش معتدل و نسيم صبا و شمالش راحت دل، آب تابستانه را به برف كوه دراك دو فرسخ مغربي شيراز سرد كنند، آب چاهش شيرين و ناگوار، درختان سردسيري و گرمسيري مانند شليل و گيلاس و انار و انجير و نخل و نارنج در خانه‌هاي شيراز به خوبي پرورش كند و زياني از سرماي زمستان و گرمي تابستان نبينند و بازار شيراز در همه وقت پر از ميوه‌هاي گوناگون است. درويش و مالدار در تناول ميوه‌جاتش يكسانند، درخت كاج و چنار و سرو و بيد و گردو و سفيددارش تنومند شوند و مانند خربوزه قصر خليل حومه و سهل‌آباد وقفي را مجرد بر مدرسه منصوريه شيراز و سيوند مرودشت و هندوانه كوار شيراز، جز در اصفهان و خراسان ديده نگشته است و از روز اول برج سرطان «3» تا نيمه جدي «4» هر روزه انگور را از درخت چيده بر پشت بارگير گذاشته، در كوچه و بازار به عجز و انكسار فروشند و نزديك به 50 سال است بتدريج در دامنه كوههاي شمالي و مغربي از ربع فرسخ تا فرسخ و نيمي از شيراز، درخت انگور ديمي به‌عمل آمده، ثمري فراوان دهد.
آبهاي شيراز همه از قنات است، جز آب چشمه جوشك «5» كه شرح آن در عنوان چشمه‌ها بيايد و گواراترين آنها، آب قنات زنگي است و ركني، چنانكه خواجه حافظ (رحمة اللّه عليه) فرموده است:
زر كن آباد ما صد لوحش اللّه‌كه عمر خضر مي‌بخشد زلالش «6» و قنات زنگي را در نيم فرسخ صبوي شيراز در سال 560 هجري، اتابك مظفر الدين زنگي ابن اتابك مودود سلغري احداث نمود و به اصطلاح رعيتي يك بيل بيشتر آب ندارد.
و قنات ركني را در سال 338 در فرسخ و نيمي از جانب صبوي كه در ميانه شمال و مشرق شيراز است ركن الدوله حسن ديلمي احداث فرمود و آبش از تنگ اللّه اكبر به اندازه يك ميل صبوي شيراز درآمده صحراي مصلي و باغ جهان‌نما و باغ نو و تكيه هفت‌تنان و چهل‌تنان و تكيه خواجه حافظ (رحمة اللّه عليه) را آب دهد و پر آب‌ترين قنوات شيراز قنات فهندز مشهور
______________________________
(1). مطلع قصيده كوتاهي كه اين بيت از آن است چنين است:
خوشا سپيده‌دمي باشد آنكه بينم بازرسيده بر سر اللّه اكبر شيراز
(2). از سعدي است در ديباچه بوستان.
(3). چهارمين برج از بروج دوازده‌گانه، خرچنگ.
(4). برج دهم از بروج دوازده‌گانه، بز، بزغاله، آبام‌گاه.
(5). ر ك: همين كتاب، گفتار دوم، چشمه‌هاي مملكت فارس، و آثار العجم، ص 522.
(6). در غزلي به مطلع:
خوشا شيراز و وضع بيمثالش‌خداوندا نگهدار از زوالش
ص: 904
به كت «1» سعدي است، اندازه نيم فرسخ از مشرق شيراز، در دامنه كوه قلعه فهندز «2» آمده، باغ دلگشا را آب داده، صحراي جبل زايجان را شرب كند و آن قنات را با آنكه مسافتي دارد چنان محكم نموده‌اند كه محتاج به تعمير نگردد و آب اين قنات در اواخر پائيز و تمام زمستان، چنان گرم است كه بعد از مسافتي در صحراي جبل زايجان از آن آب، بخار بلند گردد و در تابستان خنك و آب جاري در شهر شيراز از قنات خيرات قديم و جديد «3» است و اين هردو قنات از جانب شمال شيراز، فرسخي بيشتر آيد و قنات خيرات قديم شيراز را ميرزا «4» معين الدين محمد- شيرازي، وزير مملكت فارس در سال 1058 احداث نموده «5»، وقف بر محلات شيراز فرمود و خيرات جديد نام اصلي آن، قنات ليمك است كه سالها خراب و منطمس بود و در سال 1293 جناب ميرزا علي محمد خان قوام الملك شيرازي، آنرا تعمير نمود و نيمه آن را وقف بر محلات شيراز فرمود و تاكنون اين دو خيرات جاريه از آن دو خيرمند باقي است و در وقت زمستان و بهار آبهاي باران و برف كوهستان شمالي و مغربي نزديك شيراز، دو رودخانه سيلاب شده از دو جانب شيراز گذشته به درياچه نمك مهارلو، ريزد يكي نزديك به صد و پنجاه ذرع شاه و ديگري فرسخي از شيراز دور است و در غير اين دو وقت، اين دو رودخانه خشك رود شوند «6».
و صحراي شيراز در تمام سال سبز و خرم است و بقولات و علف و چارپايان، همه وقت فراوان بود. در كتاب تاريخ وصاف رقم فرموده است كه: در عهد اتابك سعيد، سعد بن زنگي در اعمال اين ملك، سدس و عشر و مساحت حزر «7» با املاك ملاك معهود نبود و قلم مطالبه را مقطوع داشتندي و قدم در مزارع ملاك نگذاشتندي و منافع، مخصوص صاحبان املاك بودي، بعد از آن، اتابك ابو بكر پسر اتابك سعد با خواص دولت و امناي مملكت مشاورت كردند كه توقعات خوانين و خواتين مغول زياده از آن است كه در حوصله محصولات اين ملك، بگنجد و مواجب لشكري و لوازم سلطنت كه امري است ضروري، علاوه بر آن مصارف شود، پس رأي مصلحت بين شما چه انديشد، پس عماد الدين ميراثي «8» كه دين را به چنين
______________________________
(1). در متن: (مكت) ولي اين كلمه بايد (كت) باشد. ر ك: آثار العجم، ص 425- تنگ سعدي.
در لغت‌نامه دهخدا لغت (كت) به معني كاريز است چه (چاهجو و كاريز كن را) (كتكن) مي‌گويند، (برهان) و در جهانگيري آمده است كه (كت) كاريز آب را گويند و كت كن كاريز كن را خوانند بنابراين (كت سعدي) قنات يا كاريز سعديه خواهد بود- اصطلاح (كت سعدي) در مورد (قنات قلات بندر) در نزهة القلوب هم بكار رفته است.
ص 115.
(2). ر ك: حواشي مفصل و مستدل مرحوم علامه قزويني در ص 275، شدالازار در مورد كلمه پهندر و فهندز.
(3). ر ك: آثار العجم، ص 523: مرحوم فرصت مي‌نويسد: (قناتي ديگر هست كه آنرا خيرات بزرگ نامند و آن نيز علي حده از مذكورات است و منبع آن تنگ قره پيري است و وقف عام است).
(4). در متن: (اميرزا).
(5). ر ك: وزراء فارس در همين گفتار دوم فارسنامه: او كسي است كه در سال 1055 (بند رودخانه را مجرد را بست).
(6). ر ك: آثار العجم، ص 426، نزهة القلوب، ص 115.
(7). در متن: (خرص) اما اين كلمه عربي است و به معني (برآورد و تخمين زدن مقدار محصول زراعت. اين ارزيابي براي گرفتن ماليات انجام مي‌پذيرفت، همچنين حقي كه حين تعيين مرز اراضي و برآورد مقدماتي محصول به سود مساح گرفته مي‌شد). ر ك: فرهنگ اصطلاحات ديواني دوران مغول، ص 125، تلفظ اين كلمه)hazr( مي‌باشد و ر ك:
تحرير تاريخ وصاف، ص 95 و 379.
(8). ر ك: تحرير تاريخ وصاف، ص 95.
ص: 905
عمادي احتياج نبود و در خدمت ابو بكري منصب انشاء داشت و [از] مردم عراق بود، چنين تقرير كرد كه از روي شرع مطهر اولوالامر را رواست كه براي حفظ بيضه اسلام و رعايت امور نام، به هر وجه تواند از ارباب ثروت، استمداد جويد اگرچه به وجه عنف باشد، پس به مفاد
«راست آيد كفش كج در پاي كج»
اين سخن ناپسند، پسنديده رأي ابو بكري افتاد و در نفس دار الملك شيراز و اعمال آن رسوم ناپسنديده عشور بر قماشات و دواب معين گردانيد و املاك ربابي را از قنوات و طواحين و دواليب و بساتين نسبت به اشخاص و مواضع خمس و سدس و عشر باليسر و العسر آغاز نهاد «1» و استخراج حقوق ديواني از مزارع و اشجار پر مساحت و تقدير و حزر «2» و تقرير مبني ساخت و در قري‌الاعالي شيراز كه مصب نهر اعظم «3» بود و عرصه آن نواحي از زلال كوثر مثال، غيرت باغ ارم، به فرموده‌اش در تقسيم مقاسم و ضبط مجاري و مشارب، تأكيدي بليغ رفت و در اين باب، زلال مياه، در مذاق ارباب استحقاق، منغص گشت و اين مثل كه اگر كسي را لقمه در گلو گيرد معالجه‌اش به جرعه آب شود و اگر آب در رهگذر گلو، گرفته شود وجه مداوا نتوان جست و دست از حيات بايد شست، مثلي شد شايع و در صفحات روزگار اين رسوم مشئوم از او به يادگار بماند و عماد الدين ميراثي، ميراث بدنامي را [ابد] الدهر ببرد.
خردمندان گفته‌اند: پنج چيز در پنج جا، ضايع افتد و بدي آن شايع گردد: چراغ در آفتاب و خضاب در شباب و تواضع با مستان و اسرار گفتن با زنان و تأسيس بدنامي در امور سلطان و چون قانون ميراثي بلند آوا گشت علي التدريج املاك نفيسه و ضياع و عقار بزرگان و سادات و علما و قضات به حيطه ضبط و سر رشته جمع ديوانيان آمدي و از خبائث احكام او اين بود كه حكام شرع را مأمور نمود كه ملاحظه قبالجات املاك ملاك را نمايند، هر ملكي را كه پنجاه سال از او گذشته، در تصرف مالكي بود، حكم بر صحت آن كرده، تا وكلاي ديواني رقم بر ملكيت آن زنند و هرچه از آن مدت كمتر است به ضبط ديوان عمل نمايند.
روزي، مظلومي قباله ملك خود را به بارگاه ابو بكري برد و شمس الدين عمر منجم كه از علماي عظام و ظرفاي خوش كلام بود، در مجلس حضور داشت، اتابك ابو بكر اشاره به او فرمود كه نوشته را مطالعه كرده، مضمونش را به عرض رساند، بعد از ملاحظه عرض نمود كه يك سال ديگر ملكيت اين مرد ثابت مي‌شود، اتابك تعجب نمود و از معني اين عبارت، استفسار فرمود، شمس الدين در جواب گفت: حكم پادشاه بر آن است كه انتقال پنجاه ساله معتبر باشد و تاريخ اين حجت چهل و نه ساله است، اتابك خاموش شد و بعد از ساعتي حكم به ابطال اين قاعده فرمود و آن بدنامي از ميراثي و اين نيك نامي از شمس الدين الي شمس الدين تاكنون، بمانده؛
______________________________
(1). اتابك ... فرمان داد تا بر خانه‌ها و آبها ... مالياتي وضع كردند و بر هر سر اسب و شتر و خر و گاو ده يك معين كرد و براي همه خوردنيها جز جو و گندم عوارضي در نظر گرفت و املاك را از قناتها و آسيابها و دولابها و بستانها به نسبت اشخاص و حسب مواضع ربع و خمس و سدس و عشر حقوق ديواني معين كرد ...) تحرير تاريخ وصاف، ص 95.
(2). در متن: (خرص).
(3). ر ك: آثار العجم، ص 522.
ص: 906 گر بماند نام نيك از آدمي‌به كه ماند زو سراي زرنگار «1» و اين چند بيت از شعر سعدي نگاشته است:
شنيدم كه در وقت نزع روان‌به هرمز چنين گفت نوشيروان «2»
كه خاطر نگهدار درويش باش‌نه در بند آسايش خويش باش
نياسايد اندر ديار تو كس‌چو آسايش خويش خواهي و بس
نيايد به نزديك دانا، پسندشبان، خفته و گرگ، در گوسفند
برو، پاس درويش و محتاج داركه شاه از رعيت بود تاجدار
رعيت چو بيخ است و سلطان درخت‌درخت اي پسر باشد از بيخ سخت
مكن تا تواني دل خلق ريش‌وگر مي‌كني، مي‌كني بيخ خويش و چنانكه گفته شد، عرض شهر شيراز از خط استوا 29 درجه و 36 دقيقه است «3» و طول شيراز از گري‌نيچ، رصدخانه انگلستان 52 درجه و 43 دقيقه است و در كتاب جام جم، 52 درجه و 40 دقيقه قرار داده است «4»، انحراف قبله شيراز از نقطه جنوب به جانب مغرب 56 درجه و 46 دقيقه به استخراج حكيم دانشور ميرزا عبد الغفار اصفهاني، معلم و استاد علوم رياضيه مدرسه رفيعه دار الفنون سلطاني دار الخلافه طهران است.
و ببايد دانست كه شهر شيراز در زمان معموري 12 دروازه «5» و 19 محله «6» داشته است و دور باروي آن نزديك به فرسخ و نيمي بود و نواب كريم خان زند، وكيل السلطنه طاب ثراه، شيراز را در 6 دروازه و 11 محله قسمت فرمود و دروازه بيضا و دروازه جباچي و دروازه سعادت آباد و دروازه فسا و دروازه گوسفند و دروازه خاتون را موقوف بداشت و دور بارو را فرسخي فرمود و محله باغ نو و محله باهليه و محله درب كازرون و محله دشتك و محله سراجان و محله شاه چراغ (ع) و محله شيادان و محله موردستان را جزو محلات ديگر نمود. «7»
دروازه اول شيراز، دروازه باغ شاه: در جانب شمال شيراز است.
دروازه دويم، دروازه اصفهان: كه گذرگاه كاروان اصفهان است در ميانه شمال و مشرق شيراز باشد و در قديم آن را دروازه استخر مي‌گفتند. «8»
سيم: دروازه سعدي: كه محاذي تكيه شيخ سعدي (رحمة اللّه عليه) در مشرق شيراز است
______________________________
(1). در قصيده‌اي به مطلع:
بس بگرديد و بگردد روزگاردل به دنيا در نبندد هوشيار
(2). حكايتي است از باب اول بوستان.
(3). در جام جم، ص 606، 29 درجه و 37 دقيقه.
(4). در جام جم، ص 606، 52 درجه و 40 دقيقه. امروزه جلگه شيراز در 29 درجه و 38 دقيقه عرض شمالي و 52 درجه و 40 دقيقه طول شرقي واقع شده. (شيراز در گذشته و حال، ص 1).
(5). مرحوم فرصت مي‌نويسد: گويند شيراز سابق نه دروازه داشته ولي كنون آن را شش دروازه است. آثار العجم، ص 432. در نزهة القلوب، ص 114، آمده است كه: (شهر شيراز 17 محله است و نه دروازه دارد اصطخر و دراك، موسي، بيضا، كازرون، سلم، فسا، باب نو، دولت و سعادت؛ شهر در غايت خوشي است).
(6). (در شيراز نامه‌ها، 17 محله) آثار العجم، ص 433.
(7). در نزهة القلوب، ص 115، از محله (خرگاه تراشان) هم نام برده مي‌شود.
(8). آثار العجم، ص 433.
ص: 907
نقشه هوائي شهر شيراز
ص: 908
و در قديم آنرا دروازه «گازرگاه» گفته‌اند و از اين است كه نوشته‌اند، تكيه شيخ سعدي در گازرگاه شيراز است براي آنكه گازران در دهنه قنات فهندز «1» كه نزديك به آن تكيه است، گازري نمايند.
چهارم: دروازه قصابخانه: كه گوسفندان را در خارج آن كشته، به شهر آورند و تا اوايل سلطنت كريم خان زند، طاب ثراه آنرا دروازه فسا مي‌گفتند كه گذرگاه كاروان فساست، در جنوبي شيراز است و مزرعه سختويه وقفي مدرسه منصوريه «2» شيراز در خارج اين دروازه، بلافاصله افتاده است و اكنون در تصرف مؤلف اين فارسنامه ناصري است.
پنجم: دروازه شاه داعي: كه در اصل شاه الداعي الي اللّه بود نام يكي از مشايخ طريقت است كه تكيه آن در خارج اين دروازه است و در قديم آنرا درب سلم گفته‌اند و در كتاب مزارات شيراز نوشته است، ابو زكريا سلم بن عبد اللّه شيرازي «3» از قدماي بزرگان مشايخ شيراز است و قبرستان درب سلم را به او نسبت دهند و اين دروازه، ميانه جنوب و مغرب شيراز باشد. «4»
ششم: دروازه كازرون كه گذرگاه كاروان كازرون است [و] در مغربي شيراز باشد.
اما يازده محله شيراز:
پنج محله آنرا حيدري خانه گويند مانند محله اسحق بيگ و بازار مرغ و بالا كفت و درب شاهزاده و ميدان شاه. و پنج محله آنرا نعمتي خانه گويند مانند محله درب مسجد و سرباغ و سردزك «5» و سنگ سياه و لب آب. و محله يهودان از اين هردو عنوان خارج است.
و گفته‌اند در زمان سلاطين صفويه طاب ثراهم، براي اختلاف در ميانه اهل محلات شهرهاي ايران بلكه قصبات و دهات قرار داده‌اند كه اهل نيمه مشرقي هر بلدي خود را حيدري «6» گويند يعني ما از پيروان سلطان حيدر كه جد سلاطين صفويه و شيخ طريقه آنهاست مي‌باشيم و اهل نيمه مغربي هر بلدي خود را نعمتي گويند يعني ما از پيروان شاه نعمت اللّه كه شيخ طريقه سلسله نعمت اللهي است هستيم و بايد مردم حيدري خانه با يكديگر موافق گشته در اوقات معين با مردم نعمتي خانه، جنگ كنند و مردم نعمتي خانه نيز چنين كنند و از دو جانب در اين جنگ هركس كشته شود، خونش هدر باشد و اين رسم در شيراز باقي
______________________________
(1). مشهور به (كت سعدي). ر ك: نزهة القلوب، ص 115.
(2). در متن: (منصوره).
(3). الشيخ سلم بن عبد اللّه الصوفي شيرازي. شد الازار، ص 132، هزار مزار، ص 63.
(4). در شيراز نامه، نام محلات شيراز به شرح زير آمده است: 1) محله باغ قتلغ، 2) محله بالا كفد، 3) محله باغ نو، 4) محله سراجان (: لب آب)، 5) محله دشتك، 6) محله پالانگران، 7) محله دزك، 8) محله بال رود، 9) محله درب سلم، 10) محله شيراز، 11) محله مقاريضي، 12) محله باغ، 13) محله پيراسته، 14) محله درب استخر، 15) محله نامدار، 16) محله گچ‌پزان. (بافت قديمي شيراز، ص 78).
(5). در آثار العجم (محله دزك) ص 433.
(6). ر ك: مجله آينده، ص 741، دي و بهمن 1363 مقاله حيدري و نعمتي از آقاي حسين مير جعفري و منازعات نعمتي و حيدري در ايران، از همان نويسنده مجله دانشكده ادبيات اصفهان، شماره 1، دوره دوم.
ص: 910
بود و در هر سالي سه باره، چهار باره، مردم حيدري خانه با مردم نعمتي خانه، جنگ مي‌نمودند و در هر بار چندين نفر كشته و چندين نفر از چشم و دست و پا، عاري مي‌شدند و از اهتمام كارگزاران دولت عليه دامت شوكتها، نزديك به چهل سال است كه اين رسم ناداني را از ميانه حيدري و نعمتي برداشته [اند]. و خانه‌هاي يازده محله «1» شيراز كه در سال 1301 به شماره درآمد 6327 بود و شماره مردمان يازده محله 25284 نفر مرد و پسر و 28323 نفر زن و دختر بود و عموم خانه‌هاي محلات شيراز را از آجر و گل ساخته به چوب پوشيده، به گل اندوده‌اند و در سال 1299 جناب ميرزا علي محمد خان قوام الملك شيرازي بر پشت بام پنج منزل خود، مانند فرنگستان تخته آهن انداخته است و جناب ميرزا احمد خان مؤيد الملك شيرازي بر پشت بام يك منزل و مقرب الخاقان حاجي ميرزا آقا خان وكيل الملك شيرازي بر پشت بام يك منزل خود نيز، تخته آهن انداخته‌اند «2» و اميد از رعيت‌پروري پادشاه جم جاه اسلاميان پناه ناصر الدين شاه ادام اللّه- بقاه چنان است كه به اندك از زمان پشت بام عموم خانه‌هاي شيراز به تخته آهن، اندود گردد.
______________________________
(1). حمد اللّه مستوفي مي‌نويسد در دوره اتابكان طول حصار شيراز دوازده هزار و پانصد گام بوده است و در آن هنگام شيراز داراي 17 محله بوده است. نزهة القلوب، ص 114.
(2). ر ك: سفرنامه حاجي پيرزاده، در خصوص ملاقات با مؤيد الملك در سال 1303، ص 31، انتشارات بابك، ج 1.
ص: 911

محله اول شيراز محله اسحق بگ‌

محله اول شيراز محله اسحق بگ است، محدود به محله درب شاهزاده و محله بالا كفت «1» و محله لب آب و محله بازار مرغ و شماره خانه‌هاي آن در سال 1301، 687 درب بود و مردمان آن 2720 نفر مرد و پسر و 2710 نفر زن و دختر و كدخداي اين محله آقا [؟] است و چون به درجه رشد نرسيده است، مشهدي حسين را نايب او قرار داده‌اند. و از اجله علماي اين محله است:
مولاي انام، متبوع اهل اسلام، ناصب مناصب علما و ناهج مناهج فضلا، مجتهد الزمان شيخ محمد حسين محلاتي «2» [كه] در سال 1247 در بلده محلات عراق متولد شده و در حداثت سن به شيراز آمده، در خدمت والد ماجد خود تحصيل مراتب علميه نموده، پس به عتبات عاليات رفته، تكميل علوم دينيه نموده، به زيور اجتهاد، زينت يافته، عود به شيراز نمود و در مسجد مولاها «3»، به جاي والد ماجد خود نشسته، نعم الخلف آمده، هر روزه مقاصد كتب فقهيه و اصوليه را خاطرنشان طلاب علوم دينيه نمايد و در ترويج شريعت غرا به اقصي درجه كوشد.
و والد ماجد آن جناب است: جامع معقول و منقول، حاوي فروع و اصول، مجتهد الزمان آخوند ملا محمد علي محلاتي «4» [كه] در سال 1260 از محلات عراق به شيراز آمده، چندين سال به نشر علوم دينيه، طلاب علوم را بهره‌مند مي‌فرمود و در سال 1284 در شيراز به رحمت ايزدي پيوست «5» و اصل آن جناب از بلده شوشتر است و جد اعلاي او، جناب مجتهد الزمان آخوند ملا محمد شوشتري، به قصبه محلات آمده، توطن فرمود و ولد الصدقش جناب مجتهد الزمان آخوند ملا احمد محلاتي سالها به هدايت بندگان خداي تعالي پرداخت.
و ولدان صدق جناب شيخ محمد حسين معزي اليه است، نورين نيرين، جامعان سعادت و
______________________________
(1). در آثار العجم، ص 433 و ح 1: (بال كفد) يا (بال كفت).
(2). فرصت او را فرزند ارشد ملا محمد علي مجتهد مي‌داند. آثار العجم، ص 441.
(3). در آثار العجم، ص 441: (مولي): (مسجد مولي در محله درب شاهزاده: مسجدي است خوش‌بنا و وضع زيبا).
(4). آثار العجم، ص 441.
(5). آثار العجم، ص 441.
ص: 912
حاويان نجابت شيخ محمد حسن و شيخ محمد جعفر كه هريك به زيور علم و حليه صلاح آراسته‌اند و سال ولادت آنها 1279 و 84 [12] است و جناب مغفرت مآب آخوند ملا محمد علي معزي اليه را سه نفر پسر ديگر است:
اول آنها جناب مستطاب مقبول اولي الالباب، جامع فضايل و باسط شمايل، عالم ممجد شيخ عز الدين احمد است.
و پسر سيم جناب آخوند ملا محمد علي است: قدوه فضلا و اخيار، اسوه اهل علم و ابرار ميرزا ابراهيم مدتهاست در اماكن مشرفه عراق به افاده و استفاده علوم دينيه اشتغال داشته، بر نور اجتهاد آراسته است.
پسر چهارم جناب آخوند ملا محمد علي محلاتي مجتهد است: فريد دهر، وحيد عصر، عالم فاضل شيخ محسن [كه] در فنون علميه، يگانه و در كمالات فرزانه است.
حاجي آقا سيد علي اكبر فال اسيري
ص: 913
اگر شاه بسازد و هزار مرتبه بسازند من خراب مي‌كنم ...
به نقل از وقايع اتفاقيه- ص 583
ص: 914
و از علماي اين محله است جناب مستطاب سيد جيد و شريف‌ايد، جليل الاصل و جميل الوصف، مجتهد الزمان حاجي سيد علي اكبر فال اسيري «1» [كه] در سال 1256 در قصبه اسير گرمسير فارس متولد شده، در خدمت علام فهام، افضل علما شيخ محمد اسيري تحصيل كمالات علميه نموده و در سال 1270 و اند به شيراز آمده، در خدمت علامه زمان، حجة الاسلام حاجي شيخ مهدي مجتهد كجوري «2»، تكميل مراتب فقهيه و اصوليه را نمود [و] به زيور اجتهاد محلي گرديد و هر روز طلاب علوم را مستفيض نمايد.
و از اشراف اين محله است، سلسله جليله سادات حسيني دست غيب «3» [كه] اگرچه در نوشتجات قديم، آنها را سادات حسني حسيني نگاشته‌اند در هر صورت بزرگان اين سلسله به زيور علم آراسته و به خطوط و امهار آنها سجلات قبالجات قديم زينت يافته است و از اجله سادات دست غيب است:
سيد سند، فاضل امجد، عز الشريعة و الدين، ابو المحاسن امير فضل اللّه بن محب اللّه حسني حسيني دست غيب شيرازي [كه] تحصيل كمالات علميه را در خدمت جناب سيد ماجد علامه- بحريني، شيخ الاسلام شيراز نموده، به زيور اجتهاد محلي گرديد [و] در حدود سال 1040 و اند، وفات يافت.
و از اجله سادات دست غيب است: اعلم علماء زمان امير شرف الدين علي دست غيب.
مولانا محمد مؤمن شيرازي در كتاب طيف الخيال كه در سال 1116 به انجام رسيده است نوشته:
علم فقه و طبيعي و حساب و نحو را در خدمت سيد سادات، مصدر افعال حسنات، صاحب حسب ظاهر و نسب طاهر، عاري از هر عيب امير شرف الدين علي دست غيب آموختم.
و از اجله سادات دست غيب است: زبده اولاد رسول (ص) و نقاوه احفاد بتول، مستنبط دقايق، مظهر حقايق، مجتهد الزمان ميرزا هدايت اللّه [كه] «4» در سال 1240 و اند در شيراز متولد شده، تحصيل مراتب علميه را در خدمت علماي اعلام شيراز نمود، پس به اماكن مشرفه عراق رفته، تكميل فقاهت و علم اصول فقه نموده، عود به شيراز فرمود و هر روزه به نشر علوم اشتغال دارد.
و پسر عم ماجدش، جناب كمالات اكتساب، اديب اريب، جامع اساليب ادبيه، ناهج مناهج عربيه، فاضل ممتحن ميرزا ابو الحسن «5» در سال 1260 و اند در شيراز متولد شده و توليت
______________________________
(1). حاجي پيرزاده در مورد اغتشاش و شورش شيراز در سال 1303 مي‌نويسد: (مردم ... در آستانه حضرت شاه چراغ جمع شدند و جناب آقا سيد علي اكبر فال اسيري كه مردي فاضل و مقدس و صادق است و از ازدحام جمعيت به دور خود خوش دارد ايشان را به بست شاه چراغ آورده و هر روز جمعيت و ازدحام زيادتر مي‌شود. و صداها بلند مي‌كردند و دادها مي‌زدند و غوغاها مي‌نمودند كه چرا نان گران است و جنس فراوان نيست ... ده نفر زخمي و 6 نفر كشته شدند). ص 37، ج 1. در خاطرات سياسي ميرزا علي خان امين الدوله هم آمده است كه: (اول كسي كه فضاحت آغازيد آقاي حاجي سيد علي اكبر فال اسيري بود كه آبروي حكومت را ريخت و مأمورين قوام الملك دست و پايش را بستند و به قاطري سوار كردند و به بوشهر بردند) ص 149. و ر ك: وقايع اتفاقيه، به كوشش سعيدي سيرجاني ص 747 در خصوص كارهاي حاجي سيد علي اكبر فال اسيري.
(2). ر ك: آثار العجم، ص 434: ايشان امام مسجد آقا بابا خان در محله درب شاهزاده شيراز بودند.
(3). درباره وجه تسميه سادات دستغيب، ر ك: آثار العجم، ج 2، ص 438.
(4). ر ك: وقايع اتفاقيه، ص 758. در خصوص كارها و نفوذ او. و آثار العجم، ص 438.
(5). ر ك: آثار العجم، ص 450.
ص: 915
بقعه مباركه حضرت امامزاده لازم الاحترام ممجد سيد مير محمد بن امام موسي بن جعفر (ع) از قديم زمان، در سلسله سادات دست غيب بوده و هست.
و از اعيان اين سلسله است: مرحوم ميرزا ابو الحسن دست غيب، «فردوسي» تخلص كه در جواني در سال 1230 و اند در فردوس برين منزل گزيد و اين چند شعر از او ثبت گرديد:
بود پيچيده طومار دل از غم‌كه هر حرفيش باشد دفتري چند
جفا كم كن به مرغان گرفتارچه مي‌خواهي ز بي‌بال و پري چند
اي كه منعم ز ناله فرمائي‌ناله فرماست عشق جانانم ميرزا ابو الحسن دستغيب: «تمنا» تخلص، در زمان شاه سلطان حسين صفوي بود. اين بيت از اوست:
حيات جاودان بخشد به عاشق چشم شهلايش‌ز رفتن باز دارد عمر را مژگان گيرايش
كبوتري به قفس بود و شب به ناله درآمددل اسير به ياد آمدم ببين چه كشيدم و از اجله علماي اين محله است: كاشف حقايق امور، مصلح مصالح جمهور، مخلص انام بالسنة اقلام، مجتهد الزمان ذي الحسب الباهر حاجي شيخ محمد طاهر.
اصل آن جناب از جزاير عراق است، سالها در عتبات عاليات و نجف اشرف تحصيل علوم دينيه نمود [و] به مرتبه اجتهاد رسيد و از 25 سال بيشتر وارد شيراز گشته، به نشر مصالح فقهيه و امامت مسجد هاشميه شيراز اشتغال دارد. ولادتش در نزديكي سال 1243 اتفاق افتاده است.
و از اجله و اعيان، معدودين در شماره علماي اين محله است: عالي جناب، مقدس القاب، فاضل انتساب حاجي شيخ حسين ناظم الشريعه مشهور، پسر شيخ علي احسائي يا قطيفي است.
اگر القاب آن جناب را به آنچه سزاوار است نويسم، به سبب ظلمي كه بر من نمود و شمه‌اي از آن را در صفحه اول و دويم از گفتار اول اين فارسنامه ناصري نگاشتم، ارباب مرض، اهل غرضم گويند و اگر به اوصاف متشرعين و اهل علمش نگارم متحمل الكذب رأس كل خطيئة شوم. همين بس است كه او را تا به اين لقب خواندند، مردمان بيدين به خط و مهرش اموال مسلمانان را به ستم و اشتلم ببردند، همه را به گواهي اهل مملكتي نگاشتم كه لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم. «1»
و از اعيان اين محله است: جناب قدسي خطاب، كمالات اكتساب، مجمع آداب، مقبول اولي الالباب: حاجي شيخ محمد علي بحريني: [كه] در سال 1247 در شيراز متولد شده است، و الد ماجدش جناب حاجي شيخ حسن در خدمت فرمانروايان و وزراي فارس احترامي تمام داشت و والد ماجدش جناب شيخ بهاء الدين كه در مراتب علوم معقول و منقول سرآمد همگنان بود، از جزيره بحرين به شيراز آمده و صاحب ضياع و عقار گشته، متوطن گرديد.
______________________________
(1). در وقايع اتفاقيه، ص 228، آمده است كه: (فوت او در شب دوشنبه بيست و دويم شهر ذيحجه 1301 اتفاق افتاد و او را در آستانه امامزاده سيد علاء الدين حسين به امانت گذاشتند.)
ص: 916
و از اعزه و اعيان اين محله است: دودمان قديمه سلسله جليله خلف بيگيه جد اعلاي آنها، نواب خليفة الخلفا، خلف بيگ طالش بيشتر و پيشتر از همه خدمتگزاران از سال 906 و ما بعدها، در ركاب خاقان گيتي ستان شاه اسماعيل اول صفوي، جانفشانيها نمود و به مراتب عاليه رسيده، او را امير كبير ابو النصر خليفة الخلفا گفتند و نواب امير خلف بيگ ثاني، نبيره امير غفران مسير، خليفة الخلفا در دولت اعليحضرت شاه عباس اول صفوي طاب ثراه، اعتباري تمام يافت و از شدت اطمينان به راستي و درستكاري، به منصب جليل سفره‌چي كه در اين زمان خوان سالار و ناظر گويند سرافراز گرديد و در سال 1034 در وقت محاصره بغداد، مردانگي نمود كه از قوه احدي نبود، چنانكه در گفتار اول اين فارسنامه نگاشته شد «1» و بعد از وفات نواب امير خلف بيگ ثاني «2» قبيله و عشيره او را سلسله خلف بيگيه گويند و نواب امام ويردي بيگ نواده امير غفران مسير خلف بيگ ثاني در عهد سلطنت شهريار معدلت شعار، شاه سليمان صفوي طاب ثراه، به ايالت و فرمانروائي مملكت فارس سرافراز و برقرار گرديد [و] در سال 1092 مسجد جامع عتيق شيراز را تعميري لايق نمود چنانكه در ذيل عنوان مسجد جامع عتيق شيراز بيايد و در سال 1094 در محله سنگ سياه شيراز، چنانكه نگاشته شد، مدرسه‌اي بنا نهاد و نامش را مدرسه اماميه گفتند.
و از بزرگان سلسله خلف بيگيه است: قدوه عظماي زمان، اسوه ارباب ديوان، ملاذ طوايف، مظهر آثار عواطف، ممهد قواعد رأي و تدبير، به عقل كامل، مشيد مباني تقرير و تحرير، به فضل شامل، جناب فخامت نصاب مقرب الخاقان ميرزا سليمان خان ركن الملك «3» خلف بيگي شيرازي [كه] در سال 1254 در شيراز متولد شده، در مبادي عمر، علوم ادبيه و عربيه را به اندازه‌اي كه لايق بزرگ زادگان است بياموخت و در تحصيل خط نسخ تعليق و شكسته، به اقصي غايت كوشيده، به اندك زماني محسود اقران گرديد و در سال 1277 از جانب امناي دولت جاويد عدت عليه ايران، قونسل و كارگزار جزيره بحرين كه شرح حال آن در عنوان بلوكات بيايد، گرديد و از عهده لوازم اين منصب، به احسن وجوه برآمد و در سال 1281 سر به آستانه مبارك حضرت اسعد ارفع امجد والا، شاهنشاه‌زاده اعظم، ظل السلطان، سلطان مسعود ميرزا قاجار، ادام اللّه بقاه، فرمانفرماي مملكت فارس فرود آورده، قرين مباهات آمد و به ملاحظه حسن تحرير و تقرير به منصب منشي باشي انشاء حكومت سرافراز گرديد و بعد از آنكه حكمراني ممالك محروسه اصفهان و يزد و عراق و كرمان شاهان و بروجرد و كردستان و عربستان و لرستان، ضميمه فرمانفرمائي مملكت فارس گرديد، حضرت اسعد والا، ادام اللّه شوكته، جناب معزي اليه را مرجع امورات كليه فرموده و به جوهر ذاتي از عهده لوازم كارها برآمد، پس به منصب جليل نايب الحكومه نواحي محروسه و توابع آنها، سرافراز و برقرار گرديد و در اين سال 1304 چون امناي دولت جاويد عدت، جناب معزي اليه را يكي از اركان ممالك محروسه شمردند او را به لقب جليل ركن الملكي سرافراز فرموده، بر مناصب و اعتبار سابقه‌اش افزودند و آن جناب گاهي براي تفنن و طبع آزمائي شعري گفته به مناسبت سمت خود «خلف» تخلص كند و اين
______________________________
(1). ر ك: وقايع سال 1034 در همين كتاب، گفتار اول.
(2). مقصود امام وردي بيگ خلف بيگي است. ر ك: وقايع سال 1092 در همين كتاب، گفتار اول.
(3). ر ك: وقايع اتفاقيه، ص 353.
ص: 917
چند بيت از او نگاشته گرديد:
دل غمين به وصال بتي ز نو، شاد است‌كه رشك لعبت فرخار و شوخ نوشاد است
به هر كجا گذرد آن بهشت‌رو، گوئي‌خدا مگر در رحمت به خلق بگشاد است
به كوي خسرو شيرين ما، دلا بگذرببين كه تيشه به فرق هزار فرهاد است
نديدم آدمئي ز آن كمند زلف خلاص‌كه خصم جان بني آدم آن پري‌زاد است
به جان غلام در مرتضي علي است «خلف»كه هر كه بنده او، در دو كون آزاد است
تا چهره به خاك دوست سودم‌در عشق بر آبرو فزودم
ز آن آتش غم كه در من افتادسر سوي فلك كشيد، دودم
امسال به ياد عاشقي رفت‌آن زهد و ورع كه پار بودم
صد ره «ارني» به طور عشقش‌گفتم همه حرف «لن» شنودم
چشم از همه روزگار بستم‌تا ديده به روي او گشودم
چونانكه «خلف» به مهر حيدراين نغز غزل همي سرودم
در مدحت پادشاه مردان‌گوي از همه شاعران ربودم و از اعيان اشراف اين محله است: سلسله جليله سادات رضويه كه ابا عن جد به زيور علم آراسته و به كمال و كياست معروف شده، جامع مفاخر دنيوي و اخروي گشته‌اند و اجداد اين سلسله از مشهد مقدس به آباده فارس آمده در قريه ايزد خواست آباده توطن نمودند، پس در سال 1233 جناب مستطاب شرف آل عبد مناف عالم ممجد حاجي سيد محمد معلم و برادران كهترش جناب مستطاب زبده اعاظم و قدوه افاخم، اديب اريب نور حدقه سيادت و نور حديقه سعادت حاجي آقا مير مؤمن و جناب مستطاب سلاله دودمان مصطفوي حاجي سيد ميرزا اخلاف مغفرت مآب ميرزا ابو القاسم از قريه ايزد خواست آباده به شيراز آمده، تحصيل مراتب علميه نموده، هريك سرآمد اقران گرديدند و در سال 1259 جناب حاجي آقا مير مؤمن از شيراز به طهران رفت و منظور نظر جناب جلالتمآب حاجي ميرزا آقاسي ايرواني وزير اعظم دولت عليه ايران گرديد و به مصاحبت جناب حسين خان نظام الدوله مراغه‌اي والي فارس، عود به شيراز نمود و جناب نظام الدوله بي‌مشاورت و استيذان جناب معزي اليه، امورات دولتي و مهمات حكومتي را فيصل و قطع ننمود و اين بيت از اوست و تخلص «شاهد» است:
دل ز كف رفت و نيامد به كفم دامن دوست‌قيمت وصل ندانسته، خريدار شدم و اين سه نفر برادر در سال 1261 و 70 [12] و 75 [12] وفات يافته، به رحمت ايزدي پيوستند.
و جناب كمالات اكتساب، مقبول اولي الالباب ميرزا آقاي رضوي خلف الصدق مغفور حاجي سيد محمد معلم در سال 1251 در شيراز متولد شده و كمالات لايقه را آموخته، به احترامي تمام مي‌گذراند و عالي جنابان كمالات اكتسابان، انوار حقيقت سيادت و ازهار حديقه سعادت حاجي ميرزا حسن و ميرزا محمد حسين و ميرزا محمد صادق و ميرزا علي اخلاف صدق مغفرت توأمان حاجي آقا مير مؤمن در سال. 1249 و 52 [12] و 54 [12] و
ص: 918
58 [12] در شيراز متولد شده، تحصيل كمالات نموده، معيشتي به احترام دارند.
و جناب مستطاب علام فهام، اديب اريب، حسيب نسيب ميرزا ابو طالب رضوي صدر ديوانخانه عدليه شيراز خلف الصدق مرحوم حاجي سيد ميرزا در سال 1251 متولد شده، تحصيل كمالات علميه را نموده، خط شكسته را درست آموخته، سالها در خدمت حجة الاسلام حاجي شيخ مهدي مجتهد كجوري طاب ثراه، علوم شرعيه را اكتساب فرمود و در سال 98 [12] به درستي رفتار و راستي كردار محل وثوق گشته به منصب جليل صدارت ديوانخانه عدليه شيراز برقرار گرديد.
و از اعيان اين محله است: مقرب الخاقان حاجي عبد الحسين خان نوري سرتيپ توپخانه مباركه كه شرح حالش در ذيل سلسله نوريه در محله درب شاهزاده مذكور شود.
و از اعيان اين محله است: مقرب الخاقان ميرزا حسن مستوفي [كه] در سال 1230 متولد شده، تحصيل مراتب آدمي را نموده، خط و ربط دفتري را آموخته، سالهاست دست از خانه و ضياع و عقار خود كشيده، منافع آنها را به اقوام خود بخشيده، در دار الخلافه طهران در خدمت جناب جلالت مآب ميرزا يوسف مستوفي الممالك تقرب يافته، در شدت و رخاء با آن جناب موافقت نموده است و پدر نيكو سيرتش مرحوم ميرزا ابراهيم شيرازي مادام عمر به استيفاي ايلات فارس و ضابطي بلوك فيروز آباد اشتغال داشت و دست توسل را در طريقه درويشي به دامان قطب اقطاب و قدوه اصحاب واقف مواقف شريعت و حقيقت ميرزا ابو القاسم سكوت مي‌داشت.
و از اعيان اين محله است: فخر اماثل و اقران، عمده اعيان حاجي محمد صادق تاجر اصفهاني [كه] در سال 1251 از اصفهان به شيراز آمده، رحل اقامت انداخته، بنيان تجارت گذاشته، صيت تجارتش به اقصي بلاد رسيده، مالك ضياع و عقاري لايق گشته، در سالي چندين صد تومان در ابواب خير انفاق كند و چندين پل بر رودخانه‌هاي بزرگ بسته و چندين كاروانسرا را تعمير و احداث كرده است مانند: پل رودخانه گرگان و كاروانسراي احمدي بر سر راه دو منزلي بندر بوشهر سنگ و گچ را از يك منزلي و دو منزلي آورده، كاروانسراي وسيعي كه ز حوصله تجارت بيرون است، ساخته است و چندين عمارت خيريه در اماكن مشرفه بنا نموده است.
و عالي‌جاه، خلاصة الاشباه ميرزا محمد شفيع ولد الصدق حاجي محمد صادق در سال 1264 در شيراز متولد شد، به زيور كمالات آراسته، از علوم ادبيه بي‌بهره نمانده است، در فنون تجارت و زراعت گوي سبقت را از همگنان ربوده است.
و از اعيان اين محله است: قدوه اطباي زمان نقاوه حكماي اوان، واقف اسرار امراض، رافع استار اعراض حاجي ميرزا جعفر طبيب حكيم باشي در سال 1234 متولد گشته، تحصيل كمالات علميه طب و عمليه آن را در منزل مؤلف اين فارسنامه ناصري نمود و مدتي در طهران در آموختن طب جديد زحمت كشيده است و ولد الصدق ارجمندش ميرزا [؟] در مدرسه معلم خانه طهران مشغول تحصيل مراتب طبيه است.
و از اعيان اين محله است: عالي‌جاه و خلاصة الاشباه حاجي ميرزا كريم صراف [كه] در سال 1250 در شيراز متولد گشته، تحصيل مراتب انسانيت كرده، جمع ميانه عمل صرافي و تجارت و زراعت نموده، ضياع و عقاري لايق فراهم آورده، در مرتبه تعزيه‌داري بر خامس آل عبا، گوي سبقت را از همگنان ربوده، در سالي چندين صد تومان وجه نقد به مصرف طعام و
ص: 919
شربت در شبهاي محرم و صفر رساند.
و جد ماجد حاجي ميرزا كريم است: قطب ايام و مرشد انام، متمسك به ذيل قادر بي‌نياز آقا بزرگ خباز كه در زمان حيات به كرامات و خوارق عادات معروف بود، روزها را به روزه و شبها را به عبادت مي‌گذرانيد و جماعتي از بزرگان فارس، دست ارادت به دامنش زده، از باطن صافي طينتش استمداد جسته، دعوي وصول به مقصود مي‌نمودند و عالي‌جاه خلاصة الاشباه ميرزا محمد حسين ولد الصدق حاجي ميرزا كريم صراف در سال 1272 در شيراز متولد شده، در تحصيل مراتب علمي و صرافي و تجارت بر همگنان فائق آمده است.
و عالي‌جاه، خلاصة الاشباه حاجي محمد حسين صراف در سال 1254 متولد گشته است اگرچه خانه او در اواخر محله بازار مرغ افتاده است، ليكن به مناسبت قرب جوار و شغل صرافي و خويشاوندي با حاجي ميرزا كريم صراف كه همان نسبت فرسا رهان و رضيعا لبان «1» در ميانه آنها بود، در ذيل محله اسحق بيگ نگاشته گرديد.
و از اعيان اين محله است: خلاصه اعيان، نادره زمان، رونق محافل، مجمع فضائل حاجي يوسف تاجر مشهور به «چكمه‌دوز» [كه] در سال 1248 متولد گشته، از جوهر ذاتي خود، فنون علميه را آموخته، بر دقايق تجارت افزوده، مطالب علميه را جمع نموده، در محفل علما به وجهي لايق به خرج دهد و اشعار فارسي و عربي را از هر باب در حفظ خود آورده، به موقع و مناسب، مجالس را زينت داده، خاطرها را مسرور دارد.
و والد ماجدش مرحوم حاجي علي «2» تاجر مشهور به «چكمه دوز» در تجارت و درستكاري، عديل نداشت و از خالصه مال خود، چندين هزار تومان خالصا لوجه اللّه، خرج كرده، مسجدي وسيع و رفيع، درب ميدان علافها در اين محله احداث نموده، به طاقهاي بلند و ستونهاي سنگي يك‌پارچه به ارتفاع سه ذرع شاه و سنگهاي مربع يك ذرع و نيمي و يك ذرعي در بنيان و ازاره‌سرا و شبستان و عمارات زمستانه و تابستانه به كار برده، آن مسجد را رونقي تمام داده است و در سال 1280 و اند وفات يافت.
و از سكنه قديم اين محله است: طايفه بيات. اصل آنها از دشت قبچاق تركستان است كه در زمان قديم با ايل قشقائي كه شرح حال آن در عنوان ايلات فارس بيايد، به فارس آمده‌اند [و] دو قبيله گشته، يكي با ايل قشقائي موافقت نموده، صحرانشين شده است و ديگري در شهر شيراز توطن نموده‌اند و بيات فارس و بيات نيشابور خراساني، در اصل از يك قبيله بوده‌اند و خانه‌هاي بيات شيرازي در يك گذار از محله اسحق بيگ افتاده و به محله بياتها شهرت يافته است و اهل اين محله جز به زبان تركي تكلم نكنند و فارسي را فصيح نگويند و حرفتهاي شهرستاني را ننگ خود شمارند و شغل عمومي آنها، اسب ايراني خريدن و به هندوستان بردن و فروختن است و بعضي معامله روغن و گوسفند و پوست بره را دارند و اميران بزرگ مانند صالح خان بيات و هاشم خان بيات از اين قبيله برخاسته‌اند.
و چنانكه نگاشته شد در سال 1161 صالح خان بيات به ايالت مملكت فارس، پس به امارت سپاه مأمور فارس برقرار بود و هاشم خان بيات هم چندي به امارت سپاه و ايالت فارس،
______________________________
(1). همچون دو اسب مسابقه و دو شيرخوار از يك پستان.
(2). او از احفاد شيخ علي خان زند است. (دكتر يوسف نيري)
ص: 920
سرافراز بود تا آنكه در سال 1168 در روزي كه كريم خان، فتح شيراز نمود، شيخ علي خان زند به چوب‌دستي خود هاشم خان را بكشت.
و از اعيان قبيله بيات آقا بزرگ «1» شاعر «ذره» تخلص است. در وقتي كه نواب شاهزاده عبد الباقي ميرزا كه در شاعري «عشرت» تخلص مي‌فرمود و به حكمراني بنادر و گرمسيرات فارس مأمور بود، «ذره» در مدح او قصيده گفته، تقاضا كرده بود كه مرا در اين زمستان عبائي است كه تاروپودش از عنصر زمهرير است بايد عنايتي فرمائي و عباي بوشهري به من دهي و نواب معزي اليه، انعامي نكرده به او فرمود كه عباي زمهريري را كه مناسب گرمسيرات است بايد به من دهي، ذره اين قطعه را بديهتا بفرمود:
سروش دوش به گوش دلم چنين مي‌گفت‌اگر سلوك به بود و نبود خواهد «2» كرد
به مدح «عشرت» اگر صفحه‌اي زيان كردي‌به‌ذم او ورقي نيز سود بايد كرد
به جاي خلعت اگر آن عباي من پوشدبه اين لباس به محشر نمود خواهد كرد «3» و اين رباعي را نيز او گفته است:
نراد دغل‌باز جهان روز و شبان‌در ششدر حيرت آورد پير و جوان
تخته‌اش بود آسمان و مهره‌اش انجم‌خورشيد و مهند كعبتينش تو بدان و از اشراف اين محله است: عالي‌جاه، مقرب الحضرت ميرزا سيد احمد از سلسله سادات نسابه حسني شيراز است و مرحوم والدش ميرزا ابو الفتح، مادام عمر به مباشري محاسبات ديواني بلوك كوار مشغول بود و اين منصب تاكنون با پسر كهترش عالي‌جاه ميرزا سيد علي برقرار است و ميرزا سيد احمد سالهاست كه با خطي خوش و ربطي كامل، محاسبات مخصوصه جناب جلالت مآب صاحب ديوان را مواظبت دارد.
______________________________
(1). فرصت مي‌نويسد: (مرحوم آقا بزرگ با اينكه داراي سواد فارسي نبود شعر را بي‌غلط مي‌سرود) آثار العجم، ص 56 و غزلي از او نقل مي‌كند به مطلع:
از چه اي ماه نمي‌پرسي از آه دل من‌ستم از حد چه‌بري چيست گناه دل من
(2). در متن به اشتباه: (خواهي).
(3). رديف در متن چنين است.
ص: 921

محله دويم شيراز محله بازار مرغ‌

محله دويم شيراز، محله بازار مرغ است كه در اصل دو محله بود: يكي محله شاه چراغ و ديگري بازار مرغ و اكنون هردو را «بازار مرغ» گويند. محدود است به محله اسحق بيگ و محله لب آب و محله درب شاهزاده و محله ميدان شاه و محله درب مسجد و محله سردزك و شماره خانه‌هاي آن در سال 1301، 318 خانه و مردمان آن 1500 نفر ذكور و 1638 نفر اناث بود، كدخداي اين محله، عالي‌جاه آقا عبد الحسين است كه به سبب حداثت سن او، آقا محمد حسن را كه مردي كامل است، نايب از كدخدا قرار داده‌اند.
و از اجله اعيان اين محله است: سلسله جليله شيخ الاسلاميه: [كه] اصل آنها از قبيله تمامي احسا و قطيف است «1» از اواخر سلطنت صفويه طاب ثراهم تاكنون كه سال به 1304 رسيده است قبالجات شرعيه معتبره املاك و ضياع و عقار و اسناد شرعيه اهالي مملكت فارس به خط و مهر بزرگان اين سلسله زينت يافته است و از اهتمام و دقت فكر و تكرار نظر در عبارات قبالجات و احكام شرعيه از عهد قديم تاكنون، خدشه و خللي، ناسخ و منسوخي، تدليس و تدلسي، در محكمه اسلاميه منتسبه به اين سلسله ديده و شنيده، نگشته است و اول كسي كه ذكر سامي او زينت كتب علميه و تواريخ گشته:
جناب مستطاب صفوة محدثين و قدوه مدرسين: شيخ المشايخ السامي شيخ علي بن شيخ محمد تمامي امامي است. مولانا محمد مؤمن شيرازي صاحب كتاب طيف الخيال، در ذكر اساتيد شيرازي خود، نوشته است: فرا گرفتم علم صرف و نحو و معاني و بيان و فقه را از علامه زمان و قدوه اقران، آخر امجاد بلكه اول بقية اجواد، بلكه افضل رئيس محدثين و زبده مفسرين، مولاي اديب و اريب لبيب، استاد اعلم و ملاذ اعظم، ذي الاصل السامي، شيخ علي بن محمد تمامي لا زال كاسمه عليا و ذكره في الناس جليا «2»، شعر:
فانه الفاضل الحبر المكرم ذوالعلي علي علا علما علي الرؤسا
عين الاماثل مفقود المماثل مقصود الافاضل في تبين ما التبسا «3»
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 510.
(2). پيوسته همچون نامش بلندپايه و يادش در ميان مردم رسا باد.
(3). صورت اين دو بيت كه از لحاظ وزن و مصراع‌بندي (مضمن) است، منفصل و مشتبه بود و براي پرهيز از اشتباه،
ص: 922
و كتاب طيف الخيال در سال 1116 به انجام رسيده است.
و خلف الصدق جناب شيخ علي بن محمد تمامي است، جناب مستطاب ناصب رايات شريعت غرا، ناصر آيات ملت بيضا، محقق قوانين مقرر براهين شيخ احمد بن علي بن محمد التمامي الامامي [كه] در شهر شيراز مادام زندگاني، طلاب علوم دينيه را از نتائج افكار ابكار خود بهره‌مند بساخت و در حدود سال 1130 وفات يافت.
و خلف الصدقش جناب مستطاب جامع رياستين حكميه و حكميه، حاوي فضيلتين علميه و عمليه شيخ محمد تمامي امامي در شيراز به‌جاي پدر نشست و نوشتجات شرعيه را به خط و مهر خود مزين داشت و عبارت نقش مهرش در تصديق‌نامه بر توليت جناب ميرزا مجد الدين محمد جد حقيقي مؤلف اين فارسنامه بر موقوفات مدرسه منصوريه چنين است:
«فوضت امري الي اللّه الاحد الصمد و انا ابن احمد التمامي الامامي، محمد سنه 1130».
و در دولت نادر شاهي چون شيخ محمد امين، شيخ الاسلام مملكت فارس وفات يافت، منصب و لقب او را كه قبائي دوخته به اندام جناب شيخ محمد تمامي امامي بود به او عنايت نمودند و در حدود سال 1170 و اند، وفات يافت.
و خلف الصدقش، جناب شيخ مشايخ زمان، قاضي قضات اوان، صاحب حسب ظاهر، وارث نسب باهر، شيخ محمد باقر تمامي شيخ الاسلام مملكت فارس، مانند والد ماجد خود به نشر علوم شرعيه مشغول بود و قبالجات را به خط و مهر خود زينت مي‌داد و نقش مهرش در تصديق‌نامه مذكور چنين بود: «فوضت امري الي اللّه الصمد التمامي الامامي باقر بن محمد سنه 1138» و نقش مهر ديگر را به اين عبارت ديدم: «افوض امري الي اللّه الاحد الصمد محمد باقر- التمامي الامامي ابن احمد سنه 1161» و براي آنكه عبارت مهر را گاهي برخلاف ترتيب نقش كنند، معلوم اين بنده نگشت كه باقر بن محمد التمامي الامامي ابن احمد است كه نقش كلمه «ابن» در كاغذ ممهور ظاهر نگشته يا آنچه نگاشته گشت صحيح باشد يعني شخص باقر، ابن محمد، غير از محمد باقر ابن احمد است و وفات آن جناب در حدود سال 1197 يا 8 [119] اتفاق افتاد.
و خلف الصدق آن جناب است شيخ مشايخ و طور شامخ، ناصر ملت، حافظ شريعت، فقيه نافذ الاحكام شيخ محمد حسين شيخ الاسلام، بعد از تحصيل مراتب علميه و تكميل مقامات يقينيه و سزاواري به احكام شرعيه، سالها در شيراز به فصل مشاجرات و قطع مرافعات بين العباد اقدام فرمود و در حدود سال 1225 يا 6 [122] وفات يافته، به رحمت ايزدي پيوست.
و برادر كهتر والا گهرش شيخ انام و مبين احكام حلال و حرام شيخ محمد امين شيخ الاسلام به‌جاي برادر خود بر مسند قضاوت و احكام نشست و در حدود سال 1248 و 49 [12] به مغفرت خدائي پيوست.
و جناب مستطاب، كاشف حقايق امور، مصلح مصالح جمهور، ملاذ انام و مرجع خاص
______________________________
پيوسته ضبط شد. (معني شعر): او دانشوري دانا و گرامي و بلندپايه است، ارجمندي است كه به دانش بر سروران برتري يافته، چشم آنهاست كه نكوترند، بي‌همال است و مقصد دانشوران در حل مسائل علمي.
ص: 923
و عام، قاضي محكمه اسلام، فقيه نافذ الاحكام حاجي شيخ ابو القاسم شيخ الاسلام «1» خلف الصدق غفران مآب، شيخ محمد حسين شيخ الاسلام در سال 1211 در شيراز متولد گشته، بعد از تحصيل مقاصد علميه، در تكميل مراتب علم فقه و حديث و تفسير كوشيده، سرآمد همگنان گرديد و بعد از وفات عم ماجد خود بر مسند حكومت شرعيه، در محكمه اسلاميه نشست و مادام زندگاني به نشر علوم دينيه و فتاوي و احكام شرعيه اشتغال نمود و در سال 1285 به مكه معظمه رفته، بعد از اداي مناسك حج، در مدينه طيبه به زيارت قبور مطهره خاتم انبيا و اولاد امجادش صلوات اللّه عليهم مشرف گشته، در شهر محرم سال 1286 در مدينه طيبه به مغفرت ايزدي پيوست و در پهلوي بقعه مباركه ائمه بقيع مدفون گرديد.
و خلف الصدقش جناب شيخ مشايخ زمان، جامع مكارم اوان، سالك مسالك شريعت، واقف مواقف حقيقت، حافظ قوانين شرع، مؤسس قواعد اصل و فرع، علام فهام، ذو المجد و الاحترام نافذ الاحكام: حاجي شيخ محمد حسين شيخ الاسلام «2» نعم الخلف آمده و در سال 1251 در شيراز متولد گرديد و در مكتب‌خانه ادبيه كسب آداب و رسوم را نمود و بعد از تحصيل مقدمات علميه در خدمت والد ماجد خود و جنابان مجتهدان حاجي شيخ مهدي كجوري كه شرح حالش در ذكر محله درب شاهزاده بيايد و آخوند ملا محمد علي محلاتي كه در ذيل محله اسحق بيگ نگاشته گرديد، مطالب كتب فقهيه و اصوليه و تفسير و حديث را استفاضه نمود و با آنكه به مكه معظمه و مدينه طيبه مشرف گشته بود، باز در خدمت والد ماجد خود عود به حرمين شريفين نمود، پس به اماكن مشرفه عراق آمده، بعد از حصول زيارت بازگشت به شيراز فرموده به ارث و استحقاق به لقب جليل شيخ الاسلامي كه جامع فضايل دنيوي و اخروي است مسرور و مبتهج گرديد و تاكنون به نشر مسائل علميه و احكام دينيه و انجام مهمات جزئيه و كليه شرعيه و تدريس كتب تفسير و فقهيه اشتغال دارد و آن جناب را پنج نفر پسر است:
اول آنهاست: جناب فايز القاب عالم فاضل، عنوان صحيفه كرم، قدوه صناديد امم، صاحب حسب ظاهر و نسب طاهر شيخ محمد باقر «3» [كه] در سال 1278 متولد شده است با آنكه در عنفوان جواني است، زحمت تحصيل مقدمات علميه و علوم دينيه و مراتب يقينيه و كمالات لايقه را كشيده است و زماني از تعليم و تعلم باز نمانده، گوي سبقت را از همگنان ربوده است. «4»
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 510.
(2). در آثار العجم، ص 510، نيز ذكر او آمده است و در زمان تاليف آثار العجم به قضاوت مشغول بوده و باغ شيخ از املاك او به حساب مي‌آمده است. و در شعر (صفا) تخلص مي‌كرده است و اين ابيات از اوست:
اي يار جفا پيشه وفا نيز گهي كن‌بر جانب دلسوختگان هم نگهي كن
اي ناله به آن شاه ز حالم خبري ده‌واي آه به آن ماه بهر حيله رهي كن ر ك: آثار العجم، متن و حاشيه 2، ص 510، و همچنين ر ك: سفرنامه حاجي پير زاده، ص 23 و 24 و 25.
(3). در آثار العجم، حاشيه ص 510، آمده است كه (وفا) تخلص مي‌كند و اين اشعار از اوست:
چشم من بر روي تو اي ماهرو فتاددر صولجان زلف تو دل همچو گو فتاد
تا دست من ز موي ميان تو شد رهادل از غمت در آتش و هجران چو مو فتاد
تا شهره شد به عشق تو اندر جهان (وفا)بدنام خاص‌وعام شد، از آبرو فتاد
(4). در زمان مرحوم فرصت او به نيابت از پدر گاهي بر مسند قضا مي‌نشسته و (در محكمه ايشان تاكنون ديناري به رشوه اخذ نشده). آثار العجم، ص 511.
ص: 924
پسر دويم و سيم [و چهارم و پنجم] جناب حاجي شيخ الاسلام شيخ محمد علي و شيخ ابو القاسم و شيخ عبد الحسين و شيخ عبد العلي‌اند كه در سن طفوليت به آموختن هنرهاي كودكان پرداخته‌اند.
و از اعاظم و اشراف اين محله است: سلسله جليله سادات حسيني مشهور به ميرزايان فسائي [كه] بعد از آنكه املاك محال بلوك فسا، ملك زرخريد اين سلسله گرديد، اشتهار به فسائي يافتند و اجداد اين سلسله در محله دشتك شيراز كه اكنون با محله سردزك يكي شده، همه را سردزك گويند، توطن داشتند و متون كتب علميه و تواريخ از اسامي اجداد آنها كه سادات دشتكي‌اند، مشحون است و شرح حال آنها بر سبيل اجمال و تفرق در گفتار اول اين فارسنامه به مناسبت زمان، نگاشته گرديد و تفصيل حال آنها در ذيل ذكر محله سردزك در شرح احوال اين نگارنده فارسنامه ناصري بيايد.
و اول كسي كه از اين سلسله در محله بازار مرغ توطن نمود، ملك اعاظم سادات، متحلي به اقسام سعادات، زبده اعاظم، قدوه افاخم، ناصر آيات شريعت غرا، ناصب رايات ملت بيضا، صدر صدور زمان، ميرزا سيد علي خان صدر الدين الحسيني الحسني المدني «1» مولد المكي، موطنا الدكني الهندي مسكنا الشيرازي اصلا دويمين جد نگارنده اين فارسنامه ناصري است و شرح تنقلات و كتابهاي مؤلفه آن جناب را به مناسبت اجداد كرامش در ذيل ذكر سادات دشتكي در محله سردزك شيراز مي‌نويسم. «2»
و بر سبيل اختصار: در سال 1116 از مكه معظمه به شيراز آمد و در محله بازار مرغ خانه‌اي مشتمل بر چندين طرف عمارت بزرگ و كوچك و اصطبل و حمام و ساير لوازم، پاره‌اي را به آبادي خريد و پاره‌اي را احداث فرمود و در سال 1118 در شيراز وفات يافته، قرين رحمت الهي گشته، در بقعه مباركه حضرت شاه چراغ (ع) در جوار مزار مغفرت مآب سيد ماجد مجتهد بحريني قاضي شيراز مدفون گرديد و جناب محدث كامل و فقيه فاضل شيخ يوسف بحريني آل عصفور در كتاب كشكول خود تاريخ وفات سيد علي خان طاب ثراه را «سر مقر شيراز» نگاشته است.
و خلف الصدق آن حضرت است جناب مستطاب، خلف اعاظم اسلاف، شرف اشراف آل عبد مناف، مخدوم اهل علوم، ممهد قواعد حدود و رسوم، سيد ممجد ميرزا مجد الدين محمد جد حقيقي نگارنده اين فارسنامه ناصري در سال 1105 در بلده حيدر آباد پايتخت مملكت دكن هندوستان متولد گرديد و در سال 1111 در خدمت والد ماجد حضرت فضايل توأمان سيد- علي خان طاب ثراه، از شهر حيدر آباد دكن به مكه معظمه و مدينه طيبه، پس به شيراز آمده،
______________________________
(1). ر ك: مقدمه رياض السالكين في شرح الصحيفة السجاديه، السيد علي خان المدني الشيرازي، ص 1 و 2، چاپ انتشارات رسالت، اصفهان. از آثار ديگر اوست: طراز اللغه، از عربي به عربي، و شرح فوائد صمديه بنام الحدايق النديه معروف به شرح كبير و بعدا شرح صغير صمديه را به نام الفرائد البهيه، نوشت. او دو كتاب ديگر به نام (موضح الرشاد) در شرح ارشاد و كتاب (الزهره) دارد. تاريخ ادبيات صفا، ج 5، بخش اول، ص 414، و ر ك: دانشمندان و ... فارس، ج 3، ص 213.
(2). ر ك: مقالات الشعراء، مير علي شير (قانع) تتوي، متوفي به سال 1203 كه خود از اين خاندان بود و در صفحات 531 تا 573، چاپ كراچي، سال 1957، و ر ك: ذريعه، ج 1، ص 108.
ص: 925
متوطن گرديد و بعد از فتنه افاغنه در ايران در سال 1136 با اهل و عيال از شيراز به فسا رفته در قلعه قصر كرم وقفي اجدادي خود، توقف فرمود كه خبر رسيدن لشكر افغان را به قصبه فسا آوردند و آن جناب از اين خبر مضطرب و مضطر گشته از راه كوه توده به اصطهبانات كه هفت فرسخي قصر كرم است رفته و مدت سالي توقف فرمود و از كوچكي منازل و بسياري عيال و نوكر به تنگ آمده، در صحراي مزرعه دولت آباد رونيز بالا كه ملك اربابي جناب فضيلت انتساب، جامع معقول و منقول، حاوي فروع و اصول، آخوند ملا شاه محمد دارابي كه پدرزن جناب ميرزاي معزي اليه بود، قطعه زميني را كه مبذر دويست من بذر گندم بود، انتخاب نمود و قلعه‌اي در كمال استحكام بنا فرمود و در داخل حصار آن قلعه، شصت هفتاد درب خانه و حمام و نارين قلعه احداث نمود. پس با عيال و نوكر از اصطهبانات وارد آن قلعه گرديده، در مدت برآميختگي ممالك ايران در آن قلعه بياسود و اين قلعه تا سال 1245 به آبادي برقرار بود و رفته‌رفته از رونق آن كاسته، خرابه و ويرانه گرديد و بعد از فتنه افغان كه دهات معموره فارس خراب و بي‌رونق ماند و حضرت نادر شاه در تدارك آبادي آنها برآمد، جناب ميرزا مجد الدين محمد، عموم دهات و مزارع بلوك فسا را كه مالك بيشتر آنها، اهالي اصفهان بودند به قيمت نازلي خريد و بتدريج آباد و معمور نمود و در سال 1181 در قلعه رونيز فسا، احداثي خود، وفات نموده به رحمت ايزدي پيوست و در قريه رونيز در بقعه مشهوره به بقعه ميرزا مدفون گرديد و مزارش تاكنون زيارتگاه اهالي آن سامان است و از آن جناب هفت پسر كه اخلاف صدق سبعه بودند باقي بماند:
اول آنها: جناب سيادت انتساب ميرزا سيد علي مشهور به ميرزا بزرگ است [كه] در سال 1126 در شيراز متولد گرديد و به‌سبب شوريدگي و پراكندگي مردم شيراز از فتنه افغان و انقلاب زمان دولت نادر شاهي، تحصيل كمالات را به‌حد لايق ننمود و در سال 1185 وفات نمود و ذكر اعقابش در ذيل بلوك فسا گفته شود.
پسر دويم ميرزا مجد الدين محمد، ميرزا صدر الدين محمد مشهور به ميرزا كوچك است [كه] در سال 1128 در شيراز متولد گرديد و بعد از سن طفوليت كه اول زمان تربيت است به‌سبب غلبه افغان بر ممالك و درهم آميختگي مردم ايران، او را مجال تحصيل مراتب علميه به درجه كمال نبود اما به فطرت اصليه و قابليت ذاتيه خود را از مقاصد علوم عربيه و ادبيه بي‌بهره نداشت و در سال 1199 در قريه رونيز فسا، وفات يافت و در جوار مزار والد خود مدفون گرديد و از مآثر او قنات و مزرعه صدرآباد و باغ صدر آباد واقعه در ناحيه نوبندگان فساست و ذكر اولاد او در ذيل بلوك فسا بيايد.
پسر سيم ميرزا مجد الدين محمد است: صاعد ذروه مناقب، عارج رتبه مفاخر ميرزا محمد حسين مشهور به ميرزا جاني فسايي «1» [كه] در سال 1136 در شيراز متولد گرديد و به علو نسب و سمو حسب و ازدياد جلال و كثرت مال و قدم دودمان و اصالت خاندان، از عموم اهالي مملكت فارس، امتياز و برتري داشت و مكارم اخلاق و خصايل حميده و وفور كرم و فضائل پسنديده، لواي اشتهار افراشته، كمالات صوري را بر محاسن معنوي بيفزود و
______________________________
(1). ر ك: روزنامه كلانتر، ص 62، 90، 103، 117، در موارد متعدد و مختلف.
ص: 926
شعر فارسي را نيكو مي‌گفت و خط شكسته را چنان درست نوشت كه سرمشق شكسته‌نويسان گرديد و در اواخر دولت نادر شاهي و اوايل سلطنت كريم خان زند، طاب ثراه به منصب جليل استيفاي ديواني رسيد و جناب معالي انتساب، حاوي معقول و منقول حاجي اكبر نواب شيرازي در كتاب دلگشا كه از مؤلفات اوست، در عنوان حرف ياء به قلم مشكين رقم نگاشته است:
«ميرزا جاني اسم شريفش ميرزا محمد حسين از اجله سادات حسيني شيراز و از احفاد مير صدر الدين محمد و مير غياث الدين منصور و ميرزا سيد علي خان دشتكي است كه اركان حكمت و فضيلتند و ليكن ميرزاي معزي اليه با آنكه از علوم بي‌بهره نبود از طريقه اسلاف خود استعفا نموده به مشاغل ديواني و ضبط بلوكات فارس مشغول گرديد و چون از جمله بلوكات مفوضه به ايشان بلوك فسا بود، او را به فسائي اشتهار دادند و از اعيان و بزرگان خاك پاك شيراز است و در ثبات محبت با دوستان و دوام عداوت با دشمنان مشهور و در مراتب سخا و كرم محسود نزديك و دور.
ترسلات را به شيوه خوش نوشتي و به دست تدبير طينت حل و عقد امور ملكي را بر احسن وجوه سرشتي و براي مصلحت‌جوئي اهالي مملكت فارس، در انقراض دولت زنديه و تمكن سلطنت قاجاريه كه امري بود مقدر به‌قدر مقدور سعي و اهتمام نمودي تا آنكه تدبير موافق تقدير آمد و با اسلاف حقير يك‌جهت و يك‌دل بود و گاهي از روي تفنن شعري مي‌فرمود و اين دو بيت از او ثبت گرديد:
ياد تو مرا از دل پرخون نرودو انديشه‌ات از خاطر محزون نرود
ويران شده خاك دل چو دامنگير است‌هر غم كه در او نشست، بيرون نرود و بعد از وفات كريم خان زند طاب ثراه، از شوريدگي سلسله زنديه، زحمتها كشيد و در زمان جعفر خان زند، قليل مدتي به حكمراني دار السلطنه اصفهان برقرار گرديد و از سوء تدبير بزرگان قبيله زند كه هر روزي كسي را به سلطنت برداشته، هنوز چشمي نگشوده كه ديگري را برپا نموده، به جاي او نشاندندي و به اين وسيله خرابي در ملك و اهالي روزبروز زياده گرديد تا كار به جائي رسيد كه بزرگان شهري و سركردگان لشكري خود را صاحب جان و مال و عيال نمي‌دانستند، پس ارباب حل و عقد امور ملكي در خانه ميرزا جاني انجمني نمودند و بعد از اتفاق آراء متفق الكلمه حضرت خاقان معدلت شعار آقا محمد شاه قاجار را كه گويا دست قدرت ايزدي، قباي پادشاهي را بر اندام او دوخته و در صفحات مازندران و طهران و اصفهان رايات اقتدار افراشته بود، به دعوت سلطنت فارس و كرمان استدعاي حضور مباركش را نمودند و بعد از تشريف‌فرمائي به فارس و استقلال در سلطنت و بروز خدمتهاي كلي از ميرزا جاني، او را دعوت به ملازمت ركاب فرمود و ميرزا جاني متمسك به كبر سن و ضعف پيري گشته، از ملازمت ركاب استعفا نموده، مقبول افتاد، پس مرجع امورات ملكي فارس گشته، به خدمتگزاري حضرت اقدس والا فتح علي خان جهانباني مشهور به بابا خان فرمانفرماي مملكت فارس مأمور گرديد و وزارت آن مملكت و رجوع محاسبات ديواني به ميرزا نصر اللّه علي آبادي مازندراني قرار گرفت و چون حضرت اقدس والا، رايات جهانگيري و جهانداري را از شيراز به جانب طهران برافراشت و فرمانفرمائي فارس را به ولد ارجمند خود نواب اشرف والا محمد علي ميرزا كه كودكي بود نه ساله واگذاشت و ميرزا جاني و ميرزا نصر اللّه را بر كارهاي محوله مقرر بداشت و بعد از چند ماه
ص: 927
حكومت فارس به نواب حسين قلي خان برادر كهتر اعليحضرت شهرياري برقرار گرديد و نواب معزي اليه در هوس تاج و تخت افتاده، ادعاي سلطنت نمود و ميرزا جاني و ميرزا نصر اللّه و آقا محمد زمان كلانتر شيراز، هرچه او را به نصايح حكيمانه منع نمودند، به قاعده الانسان حريص علي ما منع سودمند نگشته، آن جماعت را مخل سلطنت خود، دانسته، همه را محبوس بداشت و ميرزا جاني را در محبس مسموم نموده، در سال 1212 به رحمت ايزدي پيوست و تفصيل اين وقايع در گفتار اول از اين كتاب فارسنامه نگاشته گرديد و او را چهار نفر پسر است:
اول آنهاست: عاليجاه مقرب خاقان، سيد جليل الاصل جميل الوصف ميرزا اسمعيل [كه] به زيور كمالات آراسته و به‌وفور كياست محسود خويش و بيگانه بود [و] در سال 1208 كه به فرمان پادشاه گيتي‌ستان آقا محمد شاه طاب ثراه به عنوان گروگان از شيراز عازم طهران بود، در اصفهان در وقت جواني وفات يافت.
و خلف الصدقش، طره ناصيه سيادت و غره جبهه نجابت، مقرب خاقان ميرزا اسمعيل خان، در كنف عم ماجد خود جناب وزارت مآب ميرزا هادي تربيت يافته و سالها به سر كردگي هزار نفر تفنگچي بلوكي فارس برقرار بود و در سال 1268 در شيراز وفات نمود.
و نبيره او خلاصة الاشباه و سلالة السادات الانجاب، مقرب الحضرت الوالا ميرزا علي اكبر «1» تحصيل كمالات لايقه را نموده، خط شكسته و تحرير و سياق را خوب نوشت [و] سالهاست مواظب انشاء رسائل و محاسبات جناب جلالتمآب معتمد السلطان، محمد رضا خان قوام الملك گشته، از درستكاري محسود اقران است و او را سه پسر است:
سيادت و نجابت اكتسابان ميرزا اسمعيل خان و ميرزا عبد الحسين و ميرزا ابو الحسن، اولين آنها نزديك به سن بلوغ است و ديگران در سن كودكي باقيند.
و ذكر بازماندگان ديگر مرحوم ميرزا اسمعيل در ذيل بلوك فسا بيايد.
پسر دويم مرحوم ميرزا جاني است: مظهر انوار نامداري، مصدر آثار كامگاري، ثاني حاتم طائي ميرزا محمد تقي فسائي «2» كه شرح حالش در ذيل بلوك فسا مذكور شود.
پسر سيم ميرزا جاني است: خلاصه اولاد رسول، نقاوه احفاد بتول، زينت عترت مصطفويه، جمال زمره مرتضويه، سيد مجتهدين و رئيس محدثين، ملاذ اعاظم علما، ملجأ اكارم فضلا، صاحب قواعد معقول و منقول، ناظم معاقد فروع و اصول حاجي ميرزا ابراهيم مجتهد [كه] در سال 1173 در شيراز متولد شد و در مبادي زندگاني كه بالطبع از امور ديواني اعراض داشت، در شيراز علوم عربيه و ادبيه را كسب فرموده، گوي مسابقت را از همگنان ربود [و] رتبه برتري بيافت، پس فنون رياضي و علم كلام و حكمت را كما ينبغي آموخته، سرآمد اهل عصر خود گرديد و بعد از وفات ميرزا اسماعيل، برادر بزرگتر خود به فرمان خديو زمان شهريار گيتي‌ستان آقا محمد شاه، سه سال تمام به عنوان گروگان در طهران توقف نموده، طلاب علوم را از نتائج افكار خود بهره‌مند مي‌ساخت و در سال 1211 از طهران به عتبات عاليات مشرف شده، در خدمت
______________________________
(1). ر ك: وقايع اتفاقيه، ص 339 و 340. او مدتي هم نيابت داراب را داشت (وقايع اتفاقيه، ص 353). (و ركن الدوله به سبب تحريك فسائيها مي‌خواست او را (طناب بيندازد) ص 461.
(2). در ذيل بلوك فسا نام او: (ميرزا تقي) آمده و متولد سال 1170 در شيراز است. او جد محمود خان نعمت شاعر فسائي است. ر ك: دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ص 691.
ص: 928
استاد علما و خاتم فقها، آقا مير سيد علي طباطبائي «1» صاحب كتاب رياض مشهور به شرح كبير مشغول تحصيل و استفاضه علم فقه و اصول شده، در اندك زماني سررشته آن دو علم را يافته آن رشته‌ها را درهم بافته، به زيور اجتهاد مزين گرديد و در سال 1216 كه شيخ سعود وهابي چنانكه نگاشته شد كربلاي معلي را غارت نمود و اهلش را بكشت جناب حاجي ميرزا ابراهيم در كربلا مشغول تحصيل كمالات علميه بود، پس عود به شيراز فرمود و در سال 1223 به مكه معظمه و مدينه طيبه مشرف گرديد و بعد از فراغت از اعمال واجبه و مستحبه عود به شيراز نمود و در سال 25 [12] به مصاحبت برادر مهتر خود ميرزا تقي از طريق يزد و طبس به زيارت آستانه رضويه علي صاحبها الف ثناء و تحيه مشرف گشته عود به شيراز فرموده به نشر علوم دينيه و مقاصد يقينيه پرداخت و به سبب مناقشتي كه فيمابين آن جناب و برادرزاده خود ميرزا محمد حسين وكيل الملك اتفاق افتاد و ديوانيان جانب وكيل را منظور داشتند، مدت سه سال در قصبه اصطهبانات تشريف داشت و جماعتي از اهل علم و طلاب با او موافقت كرده به نشر علوم مشغول بودند، پس نواب اشرف والا حسين علي ميرزا فرمانفرماي مملكت فارس، جماعتي از اركان شيراز را روانه داشته، آن جناب را از اصطهبانات عود به شيراز دادند و در ماه ربيع اول سال 1255 نداي كريمه يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً «2» را به گوش هوش شنيده، داعي حق را لبيك اجابت گفته، از شيراز به روضه رضوان خراميد. و چون شرحي از حالات آن جناب نگاشته شد، لازم آمد كه برخي از گزارش «3» يوميه و ليليه‌اش به تحرير درآيد: كه آن جناب از سن شانزده سال تا دو شب قبل از ارتحالش به غرفات جنان، نماز شب را به عمدا ترك نفرمود و تمام نوافل را به جا مي‌آورد و ذكر ركوع و سجود را به هفتاد مرتبه مي‌رسانيد و از كثرت قيام و ركوع و سجود، در مواضع هفتگانه‌اش پينه و ستبري بود و چون آفتاب غروب كردي، تجديد وضو نموده، بعد از حصول مغرب فريضه و نوافل مغرب و عشا را به جا آوردي و مخصوصا نماز عشا را چنان طول مي‌داد كه نزديك به دو ساعت مي‌رسيد پس شام شب را صرف كرده، استراحت مي‌فرمود و ميلش به روغن طعام بيشتر از گوشت بود به مفاد لا تجعلوا بطونكم قبور الحيوانات. «4»
و در زمستان، بعد از پنج شش ساعت و در تابستان بعد از چهار پنج ساعت از شب گذشته، برخاسته، وضو ساخته تهجد را به عمل مي‌آورد و چون صبح كاذب ظاهر و صبح صادق طالع شدي، نوافل و فريضه صبح را به جا مي‌آورد و بعد از تعقبات مأثوره تا طلوع آفتاب، تلاوت قرآن مجيد مي‌نمود، پس تجديد وضو كرده به مجلس درس مي‌آمد و تا سه ساعت كتب مؤلفه خود را درس مي‌فرمود، پس اقدام به فصل مرافعات بين الانام مي‌نمود پس به خلوتخانه
______________________________
(1). سيد علي بن محمد علي بن ابو المعالي اصفهاني، دانشمند بزرگ شيعه، متولد در سال 1161 در كاظمين متوفي به سال 1213 از شاگردان علامه بهبهاني بود. از آثار اوست: شرح بر مفاتيح كه كتاب الصلوة آن از مسوده به مبيضه نقل شده و در آن جميع اقوال فقها را گردآورده، شرح بر نافع به نام (رياض المسائل في بيان احكام الشرع بالدلائل)، رساله‌اي مختصر در اصول پنجگانه شريعت. (معين)
(2). آيه 28، سوره فجر.
(3). در متن: (گذارش).
(4). شكمهايتان را مقبره حيوانات مسازيد.
ص: 929
رفته، بعد از صرف غذا، خواب قيلوله نموده، مقارن ظهر وضو ساخته، نوافل و فريضه و تعقبات را به جا آورده، در كتابخانه مشغول تأليف مي‌گشت و يك ساعت به غروب آفتاب مانده، احباب را ملاقات مي‌فرمود و مكالمات حكمت‌آميز و مطايبات فرح انگيز كه موجب انبساط و مزيل انقباض بود مي‌نمود.
و از مؤلفات آن جناب، كتاب بحر الحقايق در علم فقه كه همه مسائل را به استدلال و ذكر اخبار وارده و اقوال متقدمين و متأخرين را در آن كتاب ذكر فرموده است و حاشيه مدونه بر كتاب معالم الاصول و حاشيه مدونه بر شرح لمعه است.
و آن جناب را پسري بود ميرزا علي نام كه در مراحل علم و عمل شباهتي به آن پدر نداشت چنانكه گفته‌اند:
عفت مساو «1» تبدت منك واضحةعلي محاسن ابقاها ابوك لكا
لقد تقدمت ابناء الكرام به‌كما تقدم آباء اللئام بكا و در سال 1289 وفات يافت و او را اولاد ذكوري نبود.
پسر چهارم مغفرت مآب ميرزا جاني است: صاحب مجد و كرم، كافل مصالح امم، قطب فلك نامداري، مركز دايره بزرگواري: ميرزا محمد هادي مشهور فسائي [كه] در سال 1182 در شيراز متولد گرديد و بعد از كسب كمالات لايقه، در زمان زندگاني والد ماجد خود حكومت چندين بلوك را قبول نمود، پس به منصب استيفاي ديواني برقرار گرديد و بعد از واقعه هايله پدر بزرگوار خود، چنانكه نگاشته شد، اعليحضرت، خاقان گيتي‌ستان، فتح علي شاه قاجار طاب ثراه، جميع مناصب و اعمال ديواني والد ماجدش را به او عنايت فرمود و بي‌مشاورت از ميرزا هادي، حكمي در كليات امور فارس نفرمود و اختيار عزل و نصب حكام جزء مملكت فارس را در كف كفايت او، واگذاشت و در سلام عام مكرر مي‌فرمود: «ميرزا هادي رفيق قديم شاه است.» و بعد از وفات والد ماجدش مادام زندگاني، تلخي عزل از مناصب را نچشيد و از تمامي امرا و بزرگان فارس به مزيد جاه و جلال و افزوني حشمت و مال و قدم دودمان رتبه برتري را داشت و هريك از اعيان فارس براي پيشرفت در كار خود، نوعي به او توسل جسته، سر از اطاعتش نپيچيد و مدت 23 سال متوالي، در كمال عزت و جلال، بزرگي نمود و در سال 1230، صبيه مرضيه جناب كمالات اكتساب، مقبول دولت سلطاني، منظور نظر خاقاني، جامع مناقب زكيه، حاوي مراتب سنيه، دستور اعظم، مدبر امور امم، انسان السادة، عين انسان السياده، ميرزا عبد الوهاب موسوي معتمد الدوله اصفهاني را، در عقد ازدواج ولد ارجمند خود ميرزا محمد حسين وكيل الملك درآورد و منابعي خطير در اين عيش و عشرت صرف نموده، عروس را به احترامي تمام از دار الخلافه طهران به شيراز آوردند و در سال 1235، شاهزاده خانم صبيه مرضيه نواب اشرف والا، حسين علي ميرزا فرمانفرماي مملكت فارس را در عقد
______________________________
(1). در متن: (مسيا) به قرينه محاسن در مصراع دوم، تصحيح قياسي شد و (مساو) در اصل (مساوي) بوده است كه جمع كلمه (مساءه) به معني كار زشت است و معني شعر چنين است: بدكاريهائي كه از تو آشكارا سر زد، بر آن نيكوكاريها كه پدر برايت باقي گذاشت، فزوني يافت. كارهاي پدر سبب شد كه تو بر بزرگزادگان پيشي‌گيري هم بدانگونه كه رفتار تو موجب گشت تا پدرت از پدر فرومايگان سبقت گيرد. (دكتر جعفر مؤيد شيرازي).
ص: 930
ازدواج پسر ديگر خود ميرزا ابو الحسن خان درآورد و به اندازه سزاواري اين عروس، مبلغي خطير بيشتر از عروسي ميرزا محمد حسين وكيل در عيش و عشرت مخارج نمود و در سال 36 [12] در شيراز وفات يافته، به رحمت ايزدي پيوست.
و از مآثر او كاروانسراي مهارلو و كاروانسراي باجگاه دو فرسخ شمالي شيراز و حمام ميرزا هادي «1» در اين محله است كه در همه شيراز بعد از حمام كريم خان زند، مانندش ديده نگشته است و او را چهار نفر پسر است:
اول آنهاست: مقرب خاقان، ملاذ طوايف، مظهر آثار عواطف، ثمره شجره سيادت و سعادت ميرزا محمد حسين وكيل الملك [كه] در سال 1212 در شيراز متولد گرديد، پس كمالات لايقه را بياموخت و خط شكسته را به وجهي درست نوشت كه خط شناسان، رقعه- جاتش را قطعه كرده، ضبط مي‌نمودند و در سال 1238 علاوه بر منصب استيفاي ديواني، به لقب جليل وكيل الملكي سرافراز گشته، مشهور به «وكيل» گرديد و چون از عهده تمامت مشاغل متعلقه به والد ماجدش برنيامد به حكومت بلوك فسا كه عموم املاكش از بني اعمام او بود قناعت نمود و گاهي معزول و گاهي منصوب بود و در سال 1273 در قصبه فسا به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش عالي‌جاه، مقرب الخاقان ميرزا محمد علي در خلق و خلق و ربط و كمالات معنوي، اقتدا به والد ماجد خود نموده در سال 1253 در شيراز متولد شده، در قصبه فسا توطن نموده، به منفعت املاك موروثي و وظيفه ديواني قناعت كرده، در خدمت فقرا و درويشان مساعي جميله نمايد.
پسر دويم مرحوم ميرزا محمد هادي است: ممهد قواعد رأي و تدبير و مشيد مباني تقرير و تحرير، طره ناصيه سيادت، غره جبهه سعادت، امير ممجد ميرزا محمد مشهور فسائي «2» در سال 1220 در شيراز متولد شده، در مبادي زندگاني كسب كمالات صوري و معنوي را نموده، مقدمات عربيه و ادبيه را به وجه احسن آموخته، تصرفات نيكو، در الفاظ و معاني اشعار فارسي و عربي مي‌نمود و اشعار را در محاورات و مكالمات به مناسبت مي‌خواند.
در وقتي كه دولت بهيه انگليس در سال 1272 اخبار جنگ با دولت عليه ايران در بندر بوشهر دادند، نواب اشرف والا مؤيد الدوله، طهماسب ميرزاي قاجار حكمران مملكت فارس، احمد خان تنگستاني را كه مردي دلير و طايفه‌اي جنگجو داشت، به شيراز خواسته، در وقت سلام عام براي تشبيب خاطر احمد خان، بياني از نيكوئي اندام و شجاعت او فرمود و او را ترغيب به جنگ مي‌نمود، ميرزا محمد اين بيت را از گفته طغرائي بخواند:
و عادة النصل أن يزهي بجوهره‌و ليس يعمل الا في يدي بطل «3» حضرت مؤيد الدوله يك ثوب شال ترمه كشميري، به ميرزا محمد عنايت فرمود و در سال
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 505.
(2). وقايع اتفاقيه، ص 580.
(3). ر ك: زندگاني استاد مؤيد الدين طغرائي اصفهاني، مجله دانشكده ادبيات طهران، امرداد 1344، تاليف دكتر مظفر بختيار، ص 63. معني شعر: شمشير عادة به جوهري كه در اوست گرامي است و با اينهمه، كاري از آن ساخته نيست مگر آنكه در دست دلاوري قرار گيرد.
ص: 931
1238 حكومت داراب را قبول نمود و در سال 41 [12] به سبب بقاياي ديواني داراب، سفر خراسان نمود و نزديك به سالي توقف فرمود و جناب آصف الدوراني ميرزا عبد الوهاب معتمد الدوله اصفهاني «1»، امورات او را اصلاح فرموده، از خراسان عود به شيراز نمود و در سال 1242 ضابطي حومه شيراز را كه به استحقاق و ارث از پدر و جد خود سزاوار بود، قبول نمود و در سال 47 [12] در خدمت نواب اشرف والا حسين علي ميرزا از شيراز به كرمان رفته، خدمات لايقه نمود و در سال 48 [12] حكومت محال فسا را ضميمه ضابطي حومه نمود و در سال 1251 جناب مقرب الخاقان منوچهر خان معتمد الدوله، پيشكار مملكت فارس، به مصلحت ملكي او را و محمد علي خان ايلخاني را، چند ماه در ارگ وكيلي شيراز محبوس داشت، پس آنها را روانه طهران فرمود و بعد از ورود به قصبه آباده، از جانب سني الجوانب، اعليحضرت شاهنشاه اعظم، محمد شاه قاجار طاب ثراه، فرمان مرخصي و خلعت مرحمتي براي آنها رسيد و خلعت را زينت خود كرده، به طيب خاطر به دار الخلافه طهران رفتند و ميرزا محمد به منصب جليل استيفاي ديواني و هزار تومان مواجب سرافراز گرديد و در سال پنجاه و [؟] كه اعليحضرت خاقان گيتي‌ستان براي تنبيه طوايف تركمان گرگان، از طهران حركت فرمود بر حسب الحكم، ميرزا محمد حسين وكيل الملك شيرازي و ميرزا محمد ملازم ركاب شدند و در سال 1252 از طهران عود به شيراز نمود و نواب اشرف والا، فريدون ميرزا فرمانفرماي مملكت فارس درباره او عنايتها فرمود و ضابطي حومه شيراز و بلوك فسا و محال داراب و اصطهبانات و نيريز را به او تفويض نمود و در سال 63 و 4 [126] مقرب الخاقان حسين خان نظام الدوله، حكمران مملكت فارس، حكومت كازرون و دشتي و دشتستان و خشت و نواحي ممسني و كوه‌گيلويه و بهبهان را به ميرزا محمد واگذاشت و اكثر اوقات به ضبط فسا و داراب و حومه اشتغال داشت و به حسن سلوك، رضاي خالق را بر رضاي مخلوق مقدم مي‌داشت و گاهي از مال دنيا ذخيره ننهاد، آنچه از هر جهت رسيدي به ايثار ارباب استحقاق و تحفه و هديه دوستان رسانيدي [و] در سال 1277 در شيراز وفات يافته، به رحمت ايزدي پيوست و از او چهار نفر پسر باقي بماند:
اول آنهاست: مقدم ابناي زمان، مالك زمام بيان، ناظم امور، مرتب مصالح جمهور ميرزا علي اكبر خان وكيل الملك مملكت فارس [كه] در سال 1250 در شيراز متولد شده، كمالات علميه و ادبيه را به وجهي نيكو بياموخت و مسائل و مطالب حكمت و كلام را اندوخته، به معاشرت شياطين آدمي صورت، با پدر محترم خود كاوش و بي‌احترامي نمود و به اعانت ديوانيان موجب خسران و زيان او گرديد و در سال 82 و 3 [128] به حكومت نواحي داراب و فسا برقرار بگشت و در سال 1284 به سبب منافرتي كه بالطبع ميانه عمال و ضباط بلوكاتست، معادل دوازده هزار تومان بر اصل هشت هزار و صد و شصت تومان ماليات ديواني بلوك فسا افزودند و ميرزا علي اكبر خان به شكايت و دادخواهي به دار الخلافه طهران برفت و بعد از زحمت بسيار مبلغ 8000 تومان از 20160 تومان را از خدمت امناي دولت موقوف بداشت و جمع ماليات فسا را 12000 تومان برقرار داشته، در دفاتر ديواني ثبت و ضبط گرديد
______________________________
(1). شاعر نامدار دوره فتح علي قاجار كه لقب منشي الممالكي داشت و در سال 1175 در اصفهان متولد شد و در سال پنجم ذي حجه سال 1244 در طهران درگذشت.
ص: 932
و در همين سال به لقب جليل وكيل الملكي فارس كه لقب عم كامگار او ميرزا محمد حسين وكيل بود، سرافراز گشته، او را ميرزا علي اكبر خان وكيل الملك گفتند. پس عود به شيراز نمود و در سال 1287 به مرض شقافلوس و سكته، زندگاني را بدرود نموده، به مغفرت الهي پيوست.
پسر دويم مرحوم ميرزا محمد، ميرزا اسمعيل است كه از اوائل عمر به مرض ماليخوليا، مبتلا شده، سالها بماند و از غرايب اعمال او اينكه پير زني كه در طفوليت او را پرستاري نمود [و] شايد براي تربيت، او را آزاري كرده بود، دشمني آن زن را در دل داشت و بعد از چهار سال از ديوانگي، كه او را در حبس و قيد داشتند، صبح زود برخاسته به پرستاران خود بگفت در شب گذشته، جماعتي از اولياي حق در اين منزل فرود آمده، دست مرحمتي بر سر و تن من كشيده، همه ديوانگي را از من بيرون نمودند و للّه الحمد ديگر باكي ندارم، پس رخت حمام خود را خواسته به حمام برفت، پس خدمت اقوام و عشاير خود رسيد و مطلب را به همان منوال بگفت و جز كلمات عاقلانه نگفت و تفتيش از ملك و مال خود نموده، در مقام محاسبه آنها برآمد و در چند روز به مهماني برفت و هم مهماني نمود، پس خواهش كرد كه مادر سيد محمد را يعني همان پيره زني كه در اوائل حال مربي او بود بياوريد تا از آن آب گوشتهائي كه در زمان طفوليت من مي‌ساخت، بسازد و چون اين خبر به مادر سيد محمد رسيد در كمال اضطراب گفت من از چشمهاي ميرزا اسمعيل مي‌ترسم كه مرا بكشد و چند روز ديگر بگذشت تا عاقلي ميرزا اسمعيل به درجه شهرت رسيد، مادر سيد محمد به منزل ميرزا اسمعيل آمده، آبگوشت را آماده كرده، بزودي عود به منزل خود نمود و چون چند بار آمد و شد كرد و نشان ديوانگي از او نديد، شبي توقف نمود و صبح آن روز هركس آمد، درب خانه ميرزا اسمعيل را بسته ديد، پس همسايگان از بام به زير آمده، مادر سيد محمد را كشته، به چوبي آويخته، ديدند و ميرزا اسمعيل كف زنان و رقص كنان، مكشوف العوره، مي‌گويد: چند روز زحمت كشيدم و خود را به ديوانگي زدم تا آنكه قصاص زمان طفوليت خود را از اين پيره زن بدبخت گرفتم، پس پرستاران ميرزا اسمعيل را گرفته، در حبس و قيد بداشتند و در سال 99 [12] وفات يافت.
پسر سيم مرحوم ميرزا محمد است: ثمره شجره سيادت و نجابت، ميرزا ابراهيم «1» [كه] در سال 1295 در شيراز متولد شد و به ذكاوت و كياست معروف بگشت و چندي به حكومت نواحي كازرون برقرار گرديد و مبالغي باقيكار ديوان، گشته، املاك موروثه خود را به قيمتي ارزان فروخته، در عوض باقي، بداد، پس مسافرت به دار الخلافه طهران كرده، سود و فايده نبرده، عود به شيراز نمود و در سال 1293 وفات يافت.
و ولد الصدق او، نور حديقه سيادت و نور حدقه نجابت «2» ميرزا محمد در سال 1284 در شيراز متولد شد و بعد از وفات والد او جناب مستطاب ملجأ و مرجع انام، علام فهام حاجي شيخ محمد حسين شيخ الاسلام به مناسبت خواهرزادگي، او را تربيت مي‌نمايد.
پسر چهارم مرحوم ميرزا محمد است: جليل الاصل و جميل الوصف ميرزا هادي [كه] در سال 1268 در شيراز متولد شده، كمالات لايقه بزرگ‌زادگان را آموخت [و] با آنكه گاهي
______________________________
(1). بموجب وقايع اتفاقيه، ص 9 و 14 و 25: او در ربيع الثاني سال 1291 به حكومت كازرون منصوب شد و در محرم 1292 در نتيجه شكايتي كه از او شده بود معزول گشت و فرارا به شيراز بازگشت.
(2). در متن: (تحابه).
ص: 933
پيرامون ضابطي بلوكات نگشته است، 12 هزار تومان ملك ارثي خود را فروخت و قرضهاي برادر را ادا نمود.
پسر سيم مرحوم ميرزا محمد هادي مشهور فسائي است: جناب مستطاب مخدوم اهل علوم، مقنن قواعد حدود و رسوم، حلال مشكلات و كشاف معضلات، خلف اشراف و شرف اخلاف، مجتهد الزمان ميرزا ابو الحسن خان. در سال 1221 در شيراز متولد گشته، حسن صورت را مزيد محاسن سيرت داشت، جمال حالش به علو نسب و تصرف در معقول و منقول آراسته، طبع سليمش، مدرك مخفيات مؤلفات متقدمين و ذهن مستقيمش مظهر مخزونات مصنفات متأخرين بود و چنانكه گذشت والد ماجدش در سال 1235 شاهزاده خانم دختر خجسته اختر نواب اشرف والا حسين علي ميرزاي فرمانفرما را به ازدواج او درآورد پس حضرت فرمانفرما، ميرزا ابو الحسن خان را چون پسران خود محترم مي‌داشت و در ارقام و نوشتجات، او را، «فرزند مقام نواب ميرزا ابو الحسن خان» مي‌نگاشت.
و در اوايل مراحل زندگاني با آنكه به كثرت مال و عزت و جمال مرفه الحال و فارغ البال بود اگر به مقتضاي جواني و مصاحبت شاهزادگان در مقام هوي و هوس، قدمي مي‌زد، باز وقت را غنيمت شمرده، به استفاده و استفاضه مقاصد علميه مي‌كوشيد و در سال 47 [12] حكومت نواحي فسا را مباشرت نمود [و] با عيال به قصبه فسا برفت و در آخر اين سال جماعتي از نوكرهاي ميرزا محمد حسين وكيل كه در دستگاه وكيلي به فراغت بال، تحصيل مالي كرده، آبي بي‌لجام خورده بودند، بر ميرزا ابو الحسن خان شوريده، قلعه فسا را كه مقام حكومت بود، محاصره نمودند و از هردو جانب سه چهار نفر كشته گشت، پس شاهزادگان مانند نواب والا، امام قلي ميرزا، از سروستان و نواب جهانگير ميرزا، از داراب، با چندين نفر تفنگچي به جانبداري او به فسا آمده، جماعتي را كه منشأ فساد بودند، به سياست رسانيدند و آقا علي نام را كه زبان به دشنام شاهزاده خانم، عيال ميرزا ابو الحسن خان گشوده بود، از چشم و زبان بي‌بهره نمودند و آقا، برادر آقا علي را از يك چشم نابينا كردند.
و بعد از وفات فرمانفرما طاب ثراه، دست از جميع اعمال كشيده، تمام اوقات خود را صرف تحصيل علوم كرده و در خدمت قطب فلك معقول و مركز دايره منقول، عارف به اوضاع افلاك دايرات و واقف بر حركات سيارات، حاجي ميرزا جواد شيرازي كه در هر فني مانند مرد يك فن بود، تحصيل علوم مختلفه را نمود، پس در خدمت عم ماجد خود رئيس المجتهدين حاجي ميرزا ابراهيم «1»، در تكميل علم فقه و اصول كوشيده و در خدمت عالم رباني و حكيم صمداني آخوند ملا محمد تقي خراساني استفاضه مقاصد علوم حكميه را نمود، پس به عتبات عاليات عراق رفته، علما را ملاقات نمود، پس به اصفهان آمده، اگر عقده‌اي داشت، گشوده گشت و همگي، اجتهادش را مسلم بداشتند، پس عود به شيراز فرموده، هر صبح و عصر، طلاب علوم را از نتائج افكار ثاقبه خود، بهره‌مند مي‌نمود و بعد از وفات حضرت مغفرت مآب حاجي ميرزا- ابراهيم طاب ثراه كه نوبت توليت موقوفات مدرسه منصوريه به جناب مستطاب ميرزا سيد محمد برادر بزرگ نگارنده اين فارسنامه رسيد، جناب ميرزا ابو الحسن خان آن موقوفات را در مدتي
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 526.
ص: 934
معين اجاره نموده، تصرف فرمود و آخوند ملا محمد رونيزي كه عالمي بي‌عمل و فقيهي دغلكار بود، براي حصول معيشت خود به جناب ميرزا علي ولد حضرت مغفرت مآب، حاجي ميرزا ابراهيم- طاب ثراه، بگفت موقوفاتي را كه سالها در تصرف والد ماجد تو بود ميرزا ابو الحسن خان تصرف نمود و درب ننگ و عار را بر تو گشود، اگر سخن مرا بشنوي، ترا به عتبات عاليات مي‌برم و با آنكه از علم بهره‌اي نبرده‌اي، بزودي ترا در شماره مجتهدين مي‌آورم و موقوفات را براي تو برمي‌گردانم، پس جناب ميرزا علي و آخوند ملا محمد رونيزي از شيراز به عتبات عاليات رفتند و به حيله و تزوير چند نفر از بيدينان كه رئيس آنها، ملا محمد بود، خدمت علما رسيده، به شهادت دروغ، احكام توليت ميرزا علي را صادر نمودند و آن احكام را برداشته، به دار الخلافه طهران بردند و بر طبق آنها فرمان شاهي شرف صدور يافت كه املاك موقوفات را از جناب ميرزا ابو الحسن خان گرفته، به تصرف ميرزا علي بدهند و معادل ده هزار تومان در عوض اجرت المثل زمان تصرفي او بازيافت نموده، به ميرزا علي رسانند و بعد از اطلاع ميرزا ابو الحسن خان بر اين واقعه، تكليف خود را حركت از شيراز به جانب اصطهبانات بديد و در ماه جمادي دويم سال 1263 وارد قصبه اصطهبانات گرديد و در خانه شمس الدين- قصاب پنهان شد و در بين جناب حاجي ميرزا باباي اصطهباناتي كه از اجله علماي مملكت فارس بود و در خيرخواهي خلق معروف، در ميان افتاد و قرار تصالحي فيمابين جناب ميرزا ابو الحسن و ميرزا علي، بداد كه قريه قصر كرم وقفي فسا و مزرعه سختويه وقفي حومه، در شيراز در تصرف ميرزا علي باشد و قريه سهل آباد وقفي را مجرد، در تصرف ميرزا ابو الحسن خان و بر اين، قرارداد نوشته، داد و ستد گرديد و ميرزا ابو الحسن خان در ماه شوال سال 64 [12] عود به شيراز نمود و در سال 72 [12] به اصرار نواب اشرف والا، طهماسب ميرزا مؤيد الدوله حكمران مملكت فارس مداخلتي در كار حكومت بلوك فسا نموده آن را به ميرزا عبد الرزاق نام فاموري كه نوكر ميرزا ابو الحسن خان بود واگذاشت و در سال 79 [12] باز در امر حكومت بلوك فسا، مداخلت فرمود و در وقتي كه نواب اشرف مؤيد الدوله، به طهران رفته بود، ميرزا علي اكبر خان وكيل از شيراز به فسا رفته، انواع بي‌احترامي را نسبت به عم ماجد خود نمود و ميرزا ابو الحسن خان عود به شيراز كرده، در ماه ذي حجه سال 1279 به رحمت ايزدي پيوسته و از مآثر علميه آن جناب حواشي بر شرح لمعه و حواشي بر شرح تجريد و شرح هدايه ميبدي كه هيچيك در جلد در نيامد و آن جناب را پنج نفر پسر است:
اول آنهاست: خلاصه سلسله عليه علويه و ثمره شجره هاشميه محمد مهدي ميرزا [كه] به مناسبت مادر او كه شاهزاده خانم دختر نواب اشرف والا حسين علي ميرزا، فرمانفرماي فارس است، كلمه «ميرزا» را در آخر اسم او كه خاصه شاهزادگان است گفتند و در سال 1238 در شيراز متولد شده، منشأ هيچ اثري نگرديد و در سال 94 [12] بدرود زندگاني را نمود و او را چهار نفر پسر است:
سيد علي خان و ميرزا محمود و ميرزا عبد الحميد و ميرزا عبد المجيد، عمر خود را در بيهوده‌كاري مي‌گذرانند.
پسر دويم جناب ميرزا ابو الحسن خان مجتهد است: طره ناصيه سيادت و غره جبهه نجابت ميرزا صدر الدين خان [كه] در سال 1266 در شيراز متولد شده، جواني است پاكيزه سيرت و
ص: 935
پاك سريرت، به خلاق حسنه موصوف و در اعراض از لوازم جواني مشهور، بعد از وفات والد ماجدش، مجالي در تحصيل علوم به وجه كمال نداشت و به قاعده ما لا يدرك كله لا يترك كله «1» خود را بالكليه معاف نگذاشت و در كمالات غير علمي گوي سبقت را از همگنان ربوده است و او را يك نفر پسر است:
نور حدقه سيادت و سعادت ميرزا محمد علي خان [كه] در سال 1296 در شيراز متولد گشته است، اميد چنان است كه در كنف تربيت والد ماجدش، اعلي درجه كمالات صوري و معنوي را دريافت كند و مادر او دختر مرحوم حاجي ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك وزير فارس است كه او را جز ميرزا محمد علي خان نبيره نيست.
پسر سيم ميرزا ابو الحسن خان است: كريم الاصل، جميل الوصف ميرزا منصور خان [كه] در سال 1268 متولد شده و از سال 93 [12] سر به آستانه مباركه حضرت اسعد والا، مظفر الدين ميرزا، وليعهد دولت عليه ايران دام اقباله فرود آورده، قرين عزت و سرافرازي است.
پسر چهارم و پنجم جناب ميرزا ابو الحسن خان مجتهد است: عالي جاهان، نجابت و اصالت اكتناهان، سلاله سادات: ميرزا نظام الدين و ميرزا جلال الدين [كه] هر يك در عنفوان جوانيند.
پسر چهارم مرحوم ميرزا محمد هادي مشهور فسائي است: عالي‌جاه، بلند جايگاه، سلاله سادات عالي درجات ميرزا عبد اللّه خان سرهنگ [كه] چندين سال به سرهنگي فوج سرباز شيراز برقرار بود و خط شش دانگ نسخ تعليق را چون او كسي ننوشت و در سال 1223 متولد شده، در سال 74 [12] وفات يافت.
و ولد ارجمندش: ميرزا مهدي خان در طهران متوطن گشته است و ذكر سه نفر پسر ديگر ميرزا مجد الدين محمد طاب ثراه در ذيل بلوك فسا بيايد و پسر هفتمينش كه والد ماجد نگارنده فارسنامه است، در ذيل ذكر محله سردزك شيراز در تعداد اعيان سادات عالي درجات دشتكي طاب ثراهم بيايد.
و از اجله و اعيان اين محله بازار مرغ است: سلسله جليله مدرسها [كه] اصل اين سلسله چنانكه افضل علماي زمان حاجي اكبر نواب «2» طاب ثراه كه مادام زندگاني رئيس اين سلسله بود، در كتاب تذكره دلگشا در بيان نسب خود فرموده است: «اجداد امجاد اين احقر عباد از خراسان و عراق عجم به اصفهان آمده، توطن نمودند و در زمان فتنه افغان از اصفهان به شيراز آمده، توطن نموده‌اند.» و آنچه دانسته مي‌شود اول كسي كه از اين سلسله به شيراز آمده، جناب جامع فروع و اصول، حاوي معقول و منقول آقا خليل مدرس است [كه] بعد از ورود به شيراز در جوار مدرسه حكيم منزلي گرفته، مدرس آن مدرسه گرديد.
و خلف الصدقش جناب افادت انتساب، كمالات اكتساب، آقا اسمعيل مدرس به جاي پدر نشست و او را دو نفر پسر است:
اول آنها وارث مواريث صديقين، مجمع فضائل روحانيين آقا بزرگ مدرس است [كه] عمر خود را در عبادات و رياضات شرعيه مصروف داشت و جماعتي از بزرگان، دست ارادت
______________________________
(1). ر ك: امثال و حكم دهخدا، ص 1390.
(2). و همچنين رجوع شود به آثار العجم، ص 243.
ص: 936
به دامنش زدند و در استشفاي مرضي، ادعيه مأثوره را مي‌نوشت و خلقي را به شفا مي‌رسانيد و مادام زندگاني مرجع اعيان و حكمروايان مملكت فارس بود و به عزت و قناعت معيشت نمود و او را دو نفر پسر است:
يكي قدوه اخيار و اسوه اصحاب حاجي ابراهيم مدرس و او را سه نفر پسر بود:
اول آنهاست: جامع فضائل و باسط شمايل آقا حسن مدرس، جماعتي از بزرگان او را شرف العلما گفتند.
و ولد الصدقش جناب مقدس القاب آقا نصر اللّه اشرف العلما نعم الخلف آمده در سال 1250 متولد شده است.
پسر دويم حاجي ابراهيم است: حاوي مفاخر و مرجع اكابر: حاجي مهدي مدرس (كه) جماعتي را به ارادت با خود داشت و استشفاي مرضي را به ادعيه مأثوره مي‌نمود و در سال 64 [12] به رحمت ايزدي پيوست و او را سه نفر پسر است:
اول آنهاست: عالي جناب مقدس القاب ميرزا جواد مدرس: جماعتي استمداد همت از او خواهند و ادعيه مأثوره را در استشفاي مرضي به مردم دهد و فايده‌ها بخشد.
پسر دويم حاجي مهدي است: عالي جناب كمالات اكتساب، فضايل انتساب ميرزا فتح علي مدرس [كه] سالها در تحصيل و تكميل علوم كوشيده و مرتبه زهد و تقوي را يافته، گذراني به قناعت نموده، شب و روز مشغول به عبادت است.
پسر سيمش: عالي جناب، مقدس القاب حاجي ميرزا محب علي است [كه] در سال 1260 متولد شده، بسزاواري خود كسب كمالي نموده است.
پسر سيم حاجي ابراهيم مدرس است: جناب مستطاب حاوي فروع و اصول آقا اسد اللّه ملا باشي: در سال 1220 در شيراز متولد شده، پس تحصيل كمالات نموده، در خدمت جناب سيد المجتهدين حاجي ميرزا ابراهيم مجتهد كه شرح حالش در ذكر اين محله گذشت، تكميل مراتب فقه و اصول نمود و در سال 51 [12] به دار الخلافه طهران رفته، در خدمت نواب اشرف فريدون ميرزا، تقربي يافته، به لقب ملا باشي مسرور گرديده در خدمت نواب معزي اليه، عود به شيراز نمود و در سال 87 [12] به رحمت ايزدي پيوست و او را يك نفر پسر است:
عالي جناب، مقدس القاب، خلاصه صداقت و سلاله نجابت آقا شكر اللّه ملا باشي، بعد از وفات والد ماجدش به لقب ملا باشي ملقب گرديد و مدتي ناگذشته كه رنود در لباس اهل علم از جوانبش درآمده، بي‌آنكه او را به لهو و لعب اندازند در اندك زماني اموال و املاك والد ماجدش را كه از جمله چند پيت «1» چوبي يعني ظرفي كه معادل سه چهار من گندم را جا دهد پر از امپريال‌هاي روسي و اشرفي ايراني كه به چندين ده هزار تومان مي‌رسيد از وارث به حوادث دادند و آن مرد صادق را مديون نمودند و از چندين قريه جز مزرعه مختصري براي او باقي نگذاشتند، پس هريك از دوستان دغلكار بعد از تهي شدن كاسه و كيسه آن جناب را در ششدر حيرت گذاشته، اظهار نفرت از او نموده، خداحافظ ناگفته، تا مرد صادقي ديگر به دام آورند، از پي كار خود رفتند.
______________________________
(1). در متن: (پيپ).
ص: 937 مرد خردمند هنرپيشه راعمر دو بايست در اين‌روزگار
تا به يكي تجربه آموختن‌با ديگري تجربه بردن به كار «1» و ولد الصدقش عالي جناب مقدس القاب ميرزا ناصر الشريعه در سال 1282 متولد شده، ااميد آنكه اين نام از مقوله الاسماء تنزل من السماء باشد.
پسر دويم آقا بزرگ مدرس است: جناب مستطاب كاشف حقايق امور، مصلح مصالح جمهور، افضل اكمل اورع متفرد به منصب اعلي و محل ارفع حاجي محمد جعفر مدرس كه در مرحله جود و سخا، گوي سبقت را از ابناي زمان ربود و در خيرخواهي و نصيحت بزرگان و حمايت مظلومان در خدمت فرمانروايان كه سخنش را مي‌پذيرفتند به قدرت طاقت خود مي‌كوشيد [و] در خدمت حكمرانان مملكت فارس وجهي وجيه و مكانتي تمام داشت و سنين عمرش از 70 بگذشت و چندين قريه و مزرعه را در بلوك بيضا مالك بود و مداخل آنها را آنچه زائد از معيشت عيال بود، ايثار در راه خدا مي‌نمود و در سال 1257 از شيراز به روضه رضوان خراميد و او را سه نفر پسر است:
اول آنها عالي جناب مقدس القاب حاجي حسين مدرس در سال 66 [12] وفات يافته، به رحمت ايزدي پيوست.
و ولد الصدقش عالي جناب مقدس القاب، قدوه اخيار و اسوه ابرار آقا علي اصغر مدرس در سال 1237 در شيراز متولد شده، تحصيل مراتب كماليه را نموده، خط نسخ را خوش نويسد، مدتهاست درب آمد و شد را بر خلق بسته و انزوا و گوشه‌گيري را اختيار كرده، نه به دوستان آويزد و نه بر دشمنان ستيزد [و] به وظائف بندگي ايزد متعال پرداخته است و گويا در حق او فرموده‌اند:
آني كه دلت به درگه حق پيوست‌وز زحمت آشنا و بيگانه برست پسر دويم حاجي محمد جعفر مدرس است: جناب مستطاب كمالات اكتساب، فضائل- انتساب، سلاله علماء محدثين، نقاوه اعاظم مدرسين، كاشف مشكلات، فاتح معضلات حاجي هدايت اللّه مدرس [كه] در سال 1247 متولد شده، كسب كمالات لايقه علما نموده، به عزتي تمام و احترامي ما لا كلام و معيشتي به اندازه مي‌گذراند، نان سفره خود را از خويش و بيگانه مضايقه نكند.
ولد الصدقش عاليجناب مقدس القاب ميرزا عباس مدرس در عنفوان جواني در ظل تربيت والد ماجدش، به احترام تمام زندگاني دارد.
پسر سيم حاجي محمد جعفر مدرس است: جناب سلالة الانجاب، نقاوة الاطياب، كمالات اكتساب آقا محمد رحيم مدرس برادر كهتر حاجي هدايت اللّه، به عزت و احترام معيشتي به اندازه نمايد.
ولد الصدقش جناب مستطاب فخر الاماثل آقا مرتضي مدرس در كنف تربيت والد ماجدش به سرپرستي املاك خود اشتغال دارد.
پسر دويم جناب آقا اسمعيل مدرس است: سالك مسالك شريعت و طريقت، واقف مواقف
______________________________
(1). از سعدي است در گلستان.
ص: 938
حقيقت آقا علي مدرس: عمرش را در خدمت فقرا و گوشه نشينان و اولياي حق صرف نمود و به احترام تمام بين الانام زندگاني فرمود و رتق و فتق تكاياي خارج شهر شيراز جنت طراز، راجع به او بود و او را سه نفر پسر است:
اول آنهاست: جناب مستطاب مجتمع كمالات حسنه و مستجمع فضائل مستحسنه، جامع منقول و معقول حاوي فروع و اصول، زبده علما و نخبه فضلا، خواجه نصير الدين زمان: حاجي اكبر نواب فضيلت توأمان: و آن جناب شرح حال خود را در كتاب تذكره دلگشا به اين عبارت نگاشته است: «حقير فقير سراپا تقصير مسمي به علي اكبر متخلص به «بسمل» در خاك پاك شيراز تولد يافته، در مدرسه حكيم شيراز كه مدرس آن بعضي از گذشتگان اين فقير بودند، مسكن داشتم و از بخشايش خالق اكبر به قدر الحال به كسب كمالات و تحصيل علوم به متابعت اسلاف خويش خاطري گماشتم و مدتي عمر را صرف نحو نمودم و زماني زبان به منطق گشودم، روزي چند گوي معاني بديع را از ميدان بيان ربودم [و] در فنون رياضي، رياضات كشيدم و گلهاي بي‌خار، از رياض دفاتر استادان چيدم، از حكيمان دانشمند قواعد عقلي را به ادله و براهين شنيدم تا آنكه اشاراتم شفاي دل دردمندان شد و درك مقاصدم نجات جان مستمند، شوارق تجريد را به حكمت عين رسانيدم و هدايتم به مواقف مشاعر و مشارق انوار كشيد، اسفارم مجلي مرآت عقل آمد و دلم پس از آن، جوياي مدارك نقل، مدارك مسالك شرايع را طالب گشتم و مفاتيح مجالس دروس را راغب، لمعه ارشاد را به مناهج كافي جستم و به وسائل بحار رسائل، زنگ شكوك از مرآت دل به نهجي وافي شستم تا منتهاي معالم اصولم در تهذيب قوانين مسائل به كف كفايت رسيد و از فحول استادان رجال، صحت و ضعف خبري چند شنيدم [و] با گوشه نشينان صوف‌پوش و ديوانگان عالم هوش، گاهي نشستم و در خلوت استفاده، در خودبيني را بر روي دل بستم تا آنكه از بخشايش بخشاينده بي‌منت به قدر مقسوم، از علوم بهره‌ور شدم و نخل مرادم به اثمار خوشگواري دانش و بينش مثمر آمد، گاهي از تعليم و تعلم فارغ نبودم، در تمام عمر جز طريق كسب هنر نپيمودم، هميشه مجالستم با ارباب حال و صاحبان كمال بود و خاطرم را از تضييع عمر گرامي ملال، فحمدا للّه ثم حمدا للّه.
اي دريغا كه رفت عمر شريف‌نوبهار مرا رسيد خريف
رو به پنجه نهاد عمر، اي واي‌نايد از كاروان صداي دراي مؤلف اين فارسنامه گويد: از اين بيت دانسته مي‌شود كه تولد آن جناب در سال 1187 بود براي آنكه تاريخ تأليف كتاب دلگشا در سال 1237 است و اين قصيده از آن جناب در مدح امير مؤمنان علي بن ابيطالب عليه السلام نگاشته گرديد:
شد از فيض بهاران باغ و صحراروان بخشا چو انفاس مسيحا «1»
ميان آب عكس آتش گل‌فروزان چون دل قنديل ترسا
دم روح القدس شد باد و گلبن‌از آن لرزان كه ان كنت تقيا
شد آبستن ز فيضش مريم شاخ‌ولي از تهمت يوسف، مبرا
نواي بلبلان از دل برد غم‌چو شعر من به مدح شاه والا
______________________________
(1). اين قصيده بر وزن و قافيه قصيده ترسائيه خاقاني سروده شده است.
ص: 939 امير المؤمنين حيدر كه خيزدز دستش جود چون لؤلؤ ز دريا
مطيع حكم او درويش و سلطان‌شفاعت خواه از او احياء و موتي
تو بودي علت غائي وگرنه‌نديدي روي صورت را هيولي
به آن كت نور پاك از نور او بودبه آن كت زنگ دل گشتي مجلي،
محمد مهبط لولاك كافتادز مولودش ز طاق كعبه بتها،
به دربان درت يعني به جبريل‌به شمع محفلت يعني به زهرا،
به آن الفاظ جان بخشاي احمدكه در يوم الغديرش كردانشا،
به آن حرفي كه عيسي گفت در مهدبه آن اسمي كه اكمه كرد بينا،
كه بر حالم دمي از لطف بنگربر اين مسكين بي‌سامان ببخشاي و از مآثر آن جناب است «1»: شرح سي فصل «2» خواجه نصير الدين طوسي عليه الرحمه در علم نجوم و كتاب تذكره دلگشا «3» كه حالات شعرا و اشعار آنها را در آن نگاشته است و رساله‌اي در اثبات واجب تعالي و رساله‌اي در اثبات نبوت خاصه «4» و حاشيه‌اي بر تفسير قاضي بيضاوي و تفسير فارسي بر قرآن مجيد و تعليقات بر مدارك «5» شرايع و كتاب سفينة النجات «6» در [؟] مجلد، دو رساله اندرزنامه و مجلدات بحر اللئالي و حمام متصل به خانه آن جناب مشهور به حمام نواب.
و در سال 1263 به رحمت ايزدي پيوسته، در جوار مزار امام‌زاده سيد مير محمد (ع) مدفون گرديد و تاريخ وفات او را جناب حاجي ميرزا عبد الرحيم عشرت تخلص، پسر عم نگارنده اين فارسنامه فرموده است:
چون غم فوتش ز غمهاي دگر افزون بدي‌عقل تاريخ وفاتش را «غم اكبر» گرفت و از آن جناب دو پسر باقي بماند:
اول آنهاست: جامع معقول و منقول، حاوي فروع و اصول، علام فهام، ملجأ الانام، جناب فضايل انتساب ميرزا ابو طالب نواب «7»: [كه] در سال 1231 در شيراز متولد گرديد و والد ماجدش، نهايت بذل جهد را در تربيتش فرمود، آنچه را ديد آموخت و آنچه را شنيد، اندوخت، خط تحريرش بين الاماثل معروف، مضامين رسائل رقعه‌جاتش مرغوب. در اواخر زندگاني والد ماجدش، مدت شش سال تمام هر روزه در مجلس درس حجة الاسلام حاجي- شيخ مهدي كه شرح حالش در محله درب شاهزاده بيايد، حاضر شده، تكميل علم فقه و اصول
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 244، كه علاوه بر آنچه فوقا گفته شد به رساله قبله و تحفة السفر در علم معاني و بيان و بديع به فارسي اشاره كرده است.
(2). در علم نجوم.
(3). تذكره شعراست. كه نويسنده اين حواشي آنرا مقابله و تصحيح كرده است و انشاء الله بزودي منتشر مي‌شود.
(4). اين رساله به نام: (نور الهدايه في اثبات الرساله) است.
(5). حاشيه‌اي است بر شرايع از سيد شمس الدين محمد از شاگردان ملا احمد اردبيلي. (ر ك: آثار العجم، حاشيه ص 244).
(6). نواب در سرلوحه مجموعه آثار خود كه در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران موجود است از كتاب ذخيره النجات في ميراث الاموات نام مي‌برد.
(7). ر ك: آثار العجم، ص 244.
ص: 940
و رياضي را نمود و بعد از وفات والد ماجدش، چندين كتاب را درس مي‌گفت، پس در مجلس حكومتي حاضر شده، به قدر طاقت خود فريادرسي دادخواهان نمود و در خلوت و جلوت و سفر و حضر، محرم اسرار فرمانروايان و چندين سفر به دار الخلافه طهران رفته زحمتها كشيد و در سال 1301 در شيراز قرين مغفرت الهي گرديد و آن جناب را شش نفر پسر است:
اول و دوم آنها كه رضيعا لبان و فرسا رهان‌اند جنابان مستطابان، جامعان فضائل و باسطان شمايل، حاويان اساليب عربيه و ناهجان مناهج ادبيه ميرزا صدر الدين نواب «1» و احمد ميرزا «2» كه از جانب مادر نبيره نواب اشرف والا حسين علي ميرزا فرمانفرماي مملكت فارسند در سال 2 و 1251 متولد شده، در كنف تربيت والد ماجد خود، تحصيل مراتب علميه از فنون عربيه و ادبيه و حكمت و كلام و فقه و اصول به قدري لايق نموده، محسود اماثل و اقران گشته‌اند و در سال 302 [1] از جانب سني الجوانب، اعليحضرت اقدس شهرياري ادام اللّه عمره و شوكته، خلعت آفتاب طلعت و فرمان لقب جليل نوابي را براي ميرزا صدر الدين آورده او را مخلع و ملقب نمودند.
و ولد الصدق جناب ميرزا صدر الدين نواب است: نور حدقه نجابت و نور حديقه سيادت شيخ جلال الدين [كه] در سال 1286 در شيراز متولد شده، به قدر رتبه خود تحصيل كمالات نموده است.
پسر سيم و چهارم و پنجم و ششم جناب ميرزا ابو طالب نواب است: عالي جاهان، كمالات انتسابان، نجابت و اصالت اكتناهان: محمود ميرزا «3» و محمد صالح ميرزا و داود ميرزا و عنايت اللّه ميرزا هريك به اندازه رتبت و استعداد، تحصيل كمالات نموده‌اند و تمام آنها برادر اعياني جناب ميرزا صدر الدين نوابند.
پسر دوم جناب حاجي علي اكبر نواب اول است: جناب مستطاب قدوه افاضل و زبده اماثل، سند اعالي و مسند ارباب معالي، جامع معقول و منقول، علام فهام، نادره ايام ميرزا علي صدر العلماء مملكت فارس كه علاوه بر حليه علم به زيور شاعري و خوشنويسي خط نسخ و شكسته زينت يافته است و در مبادي عمر «عالي» تخلص مي‌نمود و مدتهاست «ناصري» تخلص فرمايد. در كنف تربيت والد ماجدش تربيت يافته، در علوم عربيه و ادبيه و فنون حكمت و رياضي و كلام و فقه و اصول، گوي سبقت را از همگنان ربوده است و ولادت با سعادتش در سال 1238 در شيراز اتفاق افتاده است، در سال 66 [12] به دار الخلافه طهران رفته، به لقب جليل «صدر العلماء» ملقب گرديد و در سال 87 [12] به عتبات عاليات مشرف گشته، عود به شيراز ناكرده، از طهران گذشته، مدت سه سال در شهر مشهد مقدس توقف نموده، عود به شيراز فرمود و در زاويه قناعت نشسته، گاهي به مطالعه كتب علميه و گاهي به نوشتن حواشي بر فنون متفرقه اشتغال دارد و از حداثت سن با نگارنده اين فارسنامه ناصري، رفيق و در شادي و غم شفيق است و اين چند شعر از آن قدوه احباب به يادگار ثبت گرديد:
______________________________
(1). در آثار العجم: صدر الدين ميرزا، ص 244.
(2). ر ك: آثار العجم، ص 244.
(3). در آثار العجم، محمود ميرزا نديم باشي. (ص 244).
ص: 941
[مسمط]
اي سرو سهي مهر توأم تا به سر افتادجان و دل و دينم همگي در خطر افتاد
سوزي كه ز هجر تو مرا در جگر افتادپنهان بدوانيدم [و] از «1» پرده در افتاد
بازآ و بكش زارم كز كف سپر افتادبيرون رود از معركه آنكس كه جبان است
دور از تو نگارا فرح و سور نمانده‌از اين دل غمديده، الم دور نمانده
ملك دلم از هجر تو معمور نمانده‌زين بيش دگر تاب به مهجور نمانده
از گريه دگر چشم مرا نور نمانده‌از دوريت اي يار دلم در هيجان است
عشاق مجازي همه را رو به حجاز است‌ما را خم ابروي تو محراب نماز است
ز آنگه كه مرا با تو سر عجز و نياز است‌مهر من و تو قصه محمود و اياز است
اين خسته ز هجران تو در سوز و گداز است‌رحم آر بر اين زار كه بي‌تاب و توان است ***
بيا كه از غم ايام نوش من نيش است‌چه زخمهاي نهانم كه بر دل ريش است
چه سخت روز و شبي دارم از سياه و سفيدكه آن سياهي بخت و سفيدي ريش است
به كنج گنج قناعت نشسته را غم نيست‌از اين كه چرخ صدش تير كينه در كيش است و جناب ميرزا علي صدر العلما را سه نفر پسر است:
اول آنهاست: كاشف اسرار اطباء، مظهر رموز حكماء، جالينوس ثاني، مقرب حضرت خاقاني ميرزا علي اكبر خان. در سال 1264 در شيراز متولد گشته، در خدمت والد ماجد خود تحصيل مراتب كماليه را نمود و در سال 87 [12] به دار الخلافه طهران رفته، در تحصيل لغت فرانسه و طب جديد به اقصي غايت جهد كوشيده، ترقيات لايقه نمود و چند نفر از استادان اين [فن] تصديق بر مهارت او كرده، به نشان دولتي سرافراز گرديد و تاكنون در طهران توقف دارد.
پسر دوم و سيم جناب صدر العلماء است: نور حديقه نجابت محمد ولي ميرزا مشهور به آقا شاهزاده و نور حدقه اصالت محمد علي ميرزا مشهور به شاهزاده آقا. والده ماجده آنها صبيه مرضيه نواب والا، شاهزاده آزاده نادر ميرزا، خلف الصدق نواب اشرف والا حسين علي ميرزا فرمانفرماي سابق مملكت فارس است، در سال 1279 و 89 [12] در شيراز متولد شده‌اند و تحصيل كمالات به اندازه مساعدت زمان نموده، در تكميل فضل و دانشمندي ساعي و جاهد و در كنف تربيت والد ماجد خود قائم و ثابتند.
پسر دوم آقا علي مدرس است: عالي جناب، مقدس القاب آقا علي اشرف مدرس «2». جناب حاجي اكبر نواب در كتاب دلگشاي خود او را در زمره شعرا شمرده و چنين فرموده است كه: «اسمش آقا علي اشرف برادر كهتر حقير است، از دفاتر عرفا با خبر و از قواعد ارباب تصوف مستحضر، از زخارف دنيوي به قليلي قانع از كثير است و پيرو صوفيان صافي ضمير. او را از علوم ظاهري نصيبي
______________________________
(1). در متن: (ز غم از).
(2). متخلص به آگه.
ص: 942
است و مونس هر بي‌كس غريبي، خط شكسته را خوب نويسد. و گاهي شعري گويد و اين چند شعر از اوست:
من كه روزم همه در آه و فغان مي‌گذردخود گرفتم كه شبم را سحري خواهد بود
نشوي محرم اسرار سراپرده عشق‌تا ز هستي تو «آگه» اثري خواهد بود
اي دلبر عاشق كش ديرينه من‌هر چند گرفته‌اي به دل كينه من
راضي نشدم كه با كسي شرح دهم‌آن درد كه از تو بود بر سينه من پسر سيم جناب آقا علي مدرس است: مستجمع حقايق علوم و مستنبط دقايق حدود و رسوم، فتاح مشكلات و كشاف معضلات، مجتهد الزمان آقا لطف علي مدرس. بعد از تحصيل مقدمات علميه و تصرف در فنون علوم در خدمت جناب حجة الاسلام في زمانه حاجي محمد حسن- مجتهد قزويني كه شرح حالش در ذيل ذكر محله ميدان شاه بيايد، تكميل علم فقه و اصول را نموده، به زيور اجتهاد زينت يافت و مادام زندگاني طلاب علوم را از نتايج افكار خود بهره‌مند نمودي و فتاوي و احكام شرعيه را بر خلق القا فرمودي و در سال 1266 در شيراز عالم فاني را بدرود نمود و جناب حاجي اكبر نواب در كتاب دلگشا، آن جناب را از خيل شعرا گفته و «فگار» تخلص داشته و چنين فرموده است: «فگار، اسمش آقا لطف علي، حقير را برادر كهتر و از «آگه» كوچكتر است، جواني است در نهايت ذكا و استعداد كمالاتش در ترقي و ازدياد و همواره به تحصيل علوم و اكتساب حدود و رسوم مشغول و اكثر اوقاتش مصروف فقه و اصول و در اين دو فن با نصيبي وافي است و در فنون ديگر كافي. از مراتب عقلي باخبر و از قواعد حكما مستحضر، خط نسخ را خوش نويسد و به اقتضاي طبع موزون شعر بسياري گفته و مي‌گويد و اين چند شعر از اوست:
بربط مريضي پر محن‌رگهاش پيدا از بدن
در هر رگش مطرب به فن‌آهنگ ديگر يافته
خط چو «فگار» سر زند بر رخ همچو ماه اوفرق كند ز بلهوس، عاشق پاكباز را
گناه چشم نظرباز ماست هرچه رسدوگرنه غمزه شوخ ترا گناهي نيست
درد هركس را چو مي‌داني و مي‌بخشي دوادردمندان غمت را حاجت اظهار نيست و از اجله اشراف اين محله است: جناب قدوه افاضل و اسوه قبايل حاجي ميرزا علي خلف الصدق غفران مآب حاجي ميرزا رحيم حكيمباشي فخر الدوله كه شرح حال او و ابناء كرامش به مناسبت در ذيل ذكر محله ميدان شاه، در ذيل سلسله جليله سادات موسوي ملاباشي بيايد.
و از اشراف و اعيان اين محله است: سلسله جليله سادات شريفي حسيني متولي آستانه مباركه حضرت سيد مير احمد مشهور به شاه چراغ (ع) و اين سلسله از احفاد جناب مير سيد شريف-
ص: 943
علامه جرجاني شيرازي «1» كه از غايت شهرت بي‌نياز است از اوصاف، مي‌باشند و چنانكه در گفتار اول اين فارسنامه ناصري نگاشته گرديد، در سال 777 جناب مير سيد شريف از دار الملك جرجان وارد فارس گرديد و حضرت شاه شجاع مظفري، مقدم او را گرامي داشته، مدرس مدرسه دار الشفاي شيرازش فرمود و در سال 795 كه اعليحضرت صاحبقران امير تيمور گوركان، مملكت فارس را از آل مظفر بگرفت، جناب مير سيد شريف و جماعتي از ارباب كمال و حرفه را كه هريك در فن خود يگانه روزگار بودند، چنانكه عادت آن پادشاه بود، روانه دار الملك خود شهر سمرقند فرمود و كتاب شرح مواقف را در سمرقند به انجام رسانيد چنانكه در خاتمه آن كتاب فرموده است: «قد وقع الفراغ من تأليفه في اوائل شوال سنه سبع و ثمان مأه بمحروسه سمرقند» و بعد از وفات حضرت صاحبقران، جناب مير سيد شريف عود به شيراز فرمود و بعد از گذشتن از هفتاد و شش مرحله زندگاني در سال 816 در شيراز وفات يافت و اسامي تصانيف و مؤلفاتش مشهورتر از آن است كه در اين فارسنامه گفته شود و اين قطعه را در تاريخ وفات او گفته‌اند:
سلطان جهان شريف ملت‌اندر ششم ربيع دويم
در هشتصد و شانزده ز هجرت‌زين دار فنا به چارشنبه
فرمود به دار خلد رحلت
و اين سلسله جليله شريفي تاكنون كه سال به 1304 رسيده است، به عزت و احترام تمام در شيراز مقام داشته‌اند و بعضي به زيور علم آراسته و بعضي به مناصب ديواني رسيده‌اند مانند:
جناب مستطاب قدوه ارباب دانش و اسوه صاحبان بينش، عالم فاضل ميرزا حبيب اللّه شريفي شيرازي سالها به نشر علوم و مواعظ اقدام داشت و در سال 907 در مسجد جامع شيراز، بعد از اداي خطبه، نام ائمه اثني عشر را بگفت و چون اين خبر به شاه سلطان مراد آق قوينلوي تركمان رسيد، حكم فرمود، او را زجر نموده، خانه‌اش را غارت كردند و در سال 909 كه حضرت شاه اسمعيل صاحبقران به شيراز آمد و اين واقعه را شنيد، زيانهاي او را تدارك فرمود و توليت آستانه حضرت شاه چراغ را به او واگذار داشت و جناب ميرزا حبيب اللّه، ضياع و عقاري از خود، وقف آن آستانه نمود و مدرسه‌اي بساخت و نام آنرا حبيبيه گذاشت، پس توليت آستانه را به شاه خليل اللّه پسر بزرگ خود داد و توليت مدرسه را به شاه ابو القاسم پسر ديگر خود واگذاشت و اوائل زمان افغاني، اولاد ذكور شاه خليل اللّه به ميرزا بديع الزمان نام، تمام گشت و توليت آستانه را ميرزا محمد حسين صاحب اختيار شريفي كه از اولاد ذكور شاه ابو القاسم بود
______________________________
(1). مير سيد علي بن محمد جرجاني در سال 740 در گرگان متولد شد و در سال 816، در شيراز درگذشت. وي در حكمت و عرفان و علوم ادبي دست داشت. سعيد الدين تفتازاني او را در سال 779 در قصر زرد به شاه شجاع مظفري معرفي كرد و شاه او را با خود به شيراز برد و وي را مامور تدريس در مدرسه دار الشفا كرد پس از فتح شيراز بدست تيمور اين پادشاه او را به سمرقند برد و وي پس از مرگ تيمور بار ديگر به شيراز آمد و در همان شهر به سن 76 سالگي درگذشت. مقبره او اكنون در محله سردزك زيارتگاه است وي با سعد الدين تفتازاني مناقشات علمي داشت از آثار اوست: رساله الكبري في المنطق، رساله‌اي در مراتب وجود، حاشيه بر شرح مطالع، شرح مواقف عضد الدين ايجي. (معين).
ص: 944
تصاحب نمود و تاكنون در ميانه برادرزادگان اوست و از مدرسه حبيبيه هيچ خبري نيست.
و از متأخرين اين سلسله است، جناب امارت و حكومت دستگاه، داعي رعيت پناه، امير- كامگار ميرزا محمد حسين شريفي صاحب اختيار «1» مملكت فارس، خلف اعلم اقدم احسب النسب ميرزا محمد قاسم شريفي شيرازي.
و از اين سلسله جليله است، صاحب عز و تمكين، معتمد سلاطين ميرزا محمد كلانتر مملكت فارس «2» خواهرزاده جناب صاحب اختيار و شرح حال اين دو بزرگوار در گفتار اول اين فارسنامه در ذيل وقايع سال 1142 تا سال 1200 هجري متدرجا به مناسبت هر سالي نگاشته گرديد.
و خلف الصدق جناب ميرزا محمد كلانتر است: شرف اولاد رسول و زبده احفاد بتول، قدوه زمره علويه، اسوه عترت نبويه، افصح بلغاي عصر و ابلغ فصحاي دهر، ميرزا محمد حسين «3» «عالي» تخلص [كه] از افكار ابكار خود ديواني ساخته و گلستاني پرداخته است و در سال 1240 و اند به روضه رضوان خراميد و اين چند شعر از ديوان او تيمنا نگاشته گرديد:
اي داده روي و موي تو از روز و شب نشان‌وي لاله‌ات ز سنبل تر كرده سايبان
خد تو ارغوان و قدت سرو، اي عجب‌هرگز نبود بار سهي سرو، ارغوان
گشته خجل ز نور جبين تو مشتري‌تا سوده‌اي به خاك در خسرو زمان
كسري نشان حسين علي ميرزا كه چرخ‌در آستان بارگهش گشته پاسبان
بينا ز فيض مكرمتش هر كه را بصرگويا به ذكر محمدتش هر كه را زبان
گردون به آستان رفيعش كند نظرزآن‌سان كه از زمين نگرد كس به آسمان «4»
عمر را خواهيد اگر بر گردن افكندن كمندبا سهي قدان دلكش دست در گردن كنيد
رسد چو تير قضاي خدا پناهي نيست‌اگرچه هست سراي جهان وسيع فضا
تو نيز باش رضا گر امان همي خواهي‌كه نيست تير قضا را سپر به غير رضا
تا تواني «عالي» از بي‌دانشان دوري گزين‌زآنكه جز بي‌حاصلي زيشان نگردد حاصلت
مشكلي را صحبت ايشان كجا آسان كندبلكه هر ساعت فزايد مشكلي بر مشكلت و جناب ميرزا محمد حسين عالي را دو نفر پسر بود:
اول آنهاست: جناب قدوه اخيار و زبده ابرار سيد سادات و مجمع سعادات، نادره زمان، ناظم در و مرجان ميرزا احمد «روشن» تخلص، متولي آستانه مباركه حضرت سيد مير احمد مشهور به شاه چراغ (ع)، در سال 1215 در شيراز متولد گشته، كسب كمالات نموده، در مراتب شاعري
______________________________
(1). ر ك: روزنامه كلانتر، ص 6، 53، 94، 104، 105، 108، 110.
(2). ر ك: روزنامه كلانتر، ص (ب).
(3). ر ك: آثار العجم، ص 446.
(4). اين ابيات در نسخه خطي ديوان عالي متعلق به نگارنده اين حواشي موجود است.
ص: 945
گوي سبقت را از همگنان ربود و در سال 61 [12] به رحمت ايزدي پيوست و او را پسري نبود و اين چند شعر از او [به] يادگار ثبت گرديد:
«روشن» از ياران جدا و زنده‌ام‌گرچه بي‌جان زندگاني مشكل است
هر كه شد سوخته عشق ننالد ز فراق‌آنكه نالان بود از هجر تو خامي دارد
حلقه كعبه سر زلف تو گر نيست بر آن‌از چه خلقي پي حاجات درآويخته‌اند
عقده دل باز شد از گريه‌هاي زارزارطرفه سيلي بين كز او آباد شد ويرانه‌ام پسر دوم جناب ميرزا حسين عالي است: صاحب حسب ظاهر و نسب طاهر ميرزا محمد- باقر [كه] خط نسخ را خوش مي‌نوشت و در سال 1270 و اند، وفات نمود.
و او را پسري است ميرزا محمد حسين نام، در زمره سادات عالي درجات است.
و از اين سلسله سادات شريفي است: عالي‌جاه حاجي ميرزا سيد حسن خان پسر ميرزا نصر اللّه پسر ميرزا جواد پسر ميرزا جعفر پسر مرحوم ميرزا محمد كلانتر [كه] سالي است كه مشغول حساب ديواني بلوك فساست و سي سال از عمر او گذشته است.
و از اجله سلسله سادات شريفي است، سلاله سادات علويه و نقاوه خاندان مرتضويه، سالك مسالك طريقت، واصل مراتب شريعت و حقيقت، قطب فلك درويشي ميرزا عبد النبي- شريفي حسيني خلف الصدق جناب ميرزا ابو القاسم شريفي، برادر جناب ميرزا محمد حسين شريفي حسيني، صاحب اختيار فارس است و آن جناب را دو نفر پسر است:
اول آنهاست ناظم ابيات بديعه، مستخرج لآلي از اصداف قريحه، معتمد السلطان ميرزا فضل اللّه شريفي حسيني «خاوري» «1» تخلص [كه] در حدود سال 1190 و اند در شيراز متولد شده، بعد از كسب كمالات، نديم مخصوص نواب اشرف والا حسين علي ميرزا فرمانفرماي فارس گرديد، پس مسافرت به جانب طهران نمود و جناب حاجي اكبر نواب در كتاب «دلگشا» حالات او را چنين نگاشته است كه: «ميرزا فضل اللّه خاوري، از شيراز، رخت به جانب طهران بست و در آنجا با بزرگان نشست و برخاست دست داد و در خدمت ميرزا شفيع مازندراني كه وزيري بود فلاطون ضمير و پيري عطارد نظير، راه و اعتباري يافته، محل اعتماد گرديد و به تحرير رسائل و تسطير فرمايشات او مشغول گشت و رفته‌رفته معروف حضرت شاهنشاهي و منظور رأفت ظل اللهي گرديد و بعد از فوت ميرزا شفيع وزير، برحسب امر اقدس شهرياري به وزارت شاهزاده همايون ميرزا، والي نواحي نهاوند برقرار گرديد و از بدايت عمر، اختر سخن را طبعش خاور و خاور فكرت را ضميرش اختر صاحب ديوان است و در قصيده‌سرائي استاد.» اين چند شعر از ديوان او نگاشته آمد:
زهي رزاق انس و جان، زهي خلاق جان‌بخشاخداوند خداوندان، جهانبان و جهان آرا
خمار از اوست در سرها، نشاط از اوست در دلهاهم او مينا هم او ساغر، هم او ساقي هم او صهبا
______________________________
(1). ر ك: مجمع الفصحا، ص 182.
ص: 946 تقاضاي نظام اين شد كه تلخي آيد از حنظل‌تمناي قوام اين شد كه زردي آيد از صفرا
همه خواهان يك مقصد همه جوياي يك منزل‌يكي عارف يكي عامي يكي مؤمن يكي ترسا
يكي در گلستان ما عرفنا گشته دستان زن‌يكي در دعوي اني انا اللّه شد بلند آوا
معلق كرد بي‌بنيان سپهري مجمع اركان‌مطبق ساخت بي‌آلت زميني متصل اجزا
نخستين گوهري كامد، طفبلش عالم و آدم‌نخستين خلقتي كامد، مراد از آدم و حوا
بود ذات شريف شهريار خطه امكان‌بود نور وجود شهسوار عرصه لو لا
محمد زبده امكان، حبيب حضرت يزدان‌كفيل رزق انس و جان، وكيل خالق يكتا
الا اي باغ ملت را خوش الحان نغمه‌خوان بلبل‌الا اي قاف قدرت را همايون بال‌زن عنقا
عطائي از تو و گيتي همه پرگوهر احمرحديثي از تو و عالم همه پرلؤلؤ لالا
به روزگار مرا روزگار ميمون است‌كه روزگارم در سايه همايون است
كجاست آنكه مرا گفت عيش ناباب است‌كجاست آنكه مرا گفت بخت وارون است
كنون سرايان بختم، كه چهره گلفام است‌كنون نوازان چنگم، كه باده گلگون است
فرو شد جام مه آمد برون آئينه بيضافلك طي كرد رسم جم گرفت آئين اسكندر
رسيد اين مشعل رخشان و شد افسرده صد مشعل‌رسيد اين لاله نعمان و شد پژمرده صد عبهر
عجب دارم كه نبود بيضه‌اي را پروبال اماگرفت اين بيضه بيضا، جهان در زير بال و پر
بود نيلوفر اندر چشمه آب و شگفتي بين‌كه اكنون چشمه آتش برون آمد ز نيلوفر
برآمد پادشاه اختران بر منظر گردون‌و يا شد شاه انس و جان پي نظاره بر منظر
سپهرش تخت و مهرش تاج و دهرش ملك و جيش انجم‌زهي تخت «1» و زهي تاج و زهي ملك و زهي لشكر و در تاريخ جلوس اعليحضرت، شاهنشاه اعظم محمد شاه غازي قاجار فرموده است:
محمد شاه را تاريخ دولت‌از اين اخراج و ادخال است حاصل
چو شد فتح علي از تخت خارج‌محمد شاه دوم گشت داخل و تاريخي بهتر از اين، در اين باب نيز فرموده كه در ذيل سال 1250 در گفتار اول از اين كتاب، نگاشته گرديد و از مآثر او كتاب تاريخ قاجاريه مسمي به تاريخ ذو القرنين است. «2»
پسر دوم جناب ميرزا عبد النبي است: سيد مرشد و شيخ موحد، قدوه اولي النفوس و اسوه
______________________________
(1). در متن: (بخت).
(2). هدايت در مجمع الفصحا، ص 182، مي‌نويسد: (تاليفاتش بسيار است مانند نور الهدايه و شرح سي فصل خواجه نصير و حاشيه بر مدارك و حاشيه بر تفسير قاضي بيضاوي و تذكره دلگشا مشتمل بر نظم و نثر). نگارنده اين حواشي تصحيح تاريخ ذو القرنين را در دست تحرير دارد.
ص: 947
ذوي القلوب، ظاهر الاحساب، طاهر الانساب ميرزا ابو القاسم شريفي حسيني «راز» تخلص، مشهور به ميرزا باباي درويش ذهبي متولي آستانه مباركه حضرت شاه چراغ و شيخ طريقه سلسله ذهبيه كه از جانب مادر نبيره جناب شيخ مشايخ طريقت، پيشواي اهل حقيقت آقا هاشم درويش ذهبي «1» است كه روزگاري در شيراز در سلسله ذهبيه، مذهب اوراق قلوب و فيض خدمتش مرتاضان را مطلوب بود و جناب ميرزا بابا از اول عنفوان جواني پيرو اهل طريقت ذهبيه گرديده، رياضات شاقه را كه در اين سلسله متعارف است، متحمل گشته، تحصيل علوم را به‌وجه كمال كرده، تعليقاتي بر تفسير امام حادي عشر صلوات اللّه عليه نوشته، مدون داشته است «2» و در سال 1286 در وقت مراجعت از ارض اقدس و مشهد مقدس در منزل مورچه‌خورت ميانه اصفهان و كاشان به رحمت ايزدي پيوست «3» و براي تاريخ وفات آن جناب گفته‌اند: «همين بس است كه تاريخ او غفور آمد» و اين چند شعر از او نگاشته گرديد «4»:
دلا تا كي به حيراني نمائي طي منزلهاخدا را در جهان كم جو، بجو در كعبه دلها
دو عالم بر سر درياي دلها همچو خس پويان‌هر آن گم شد در اين دريا نبيند روي ساحلها
به راه عقل سالك راست بر دل عقده بيحدكه اندر عشق منحل گردد از حلال مشكلها
علي آن شمس وجه حق، عيان از اوج يكتائي‌كه از نورش شده مكشوف راه حق ز باطلها
نه تنها خاكيان را از جمالش وجد مستيهابه بزم قدسيان وصف كمالش زيب محفلها
ندانم كس نشاني يافت از آن بي‌نشان يا نه‌همي بينم در اين ره بارها افتاده بر گلها
به بزم عشق آن شه مست و بيخود «راز» مي‌گويدالا يا ايها الساقي ادر كأسا و ناولها و از جناب ميرزا بابا، شش نفر پسر باقي مانده است:
اول آنهاست، جناب سيادت انتساب، جليل الاصل، جميل الوصف، نور حدقه نجابت و نور حديقه اصالت، عارف دقايق جذبه و سلوك، مزيل اوهام و شكوك، سيد ممجد مجد الاشراف- ميرزا جلال الدين محمد ذهبي «5» متولي آستانه مباركه سيد مير احمد مشهور به شاه چراغ (ع) [كه] در سال 1249 متولد گشته، در كنف تربيت والد ماجدش تحصيل علم حديث و تفسير نمود و در خدمت علماي متشرعه، علم فقه و اصول را بياموخت و قدري لايق از مسائل علوم رياضي را از اين مؤلف فارسنامه ناصري اخذ نمود، پس در طريقت سلسله ذهبيه سير و سلوك كرده، مدتي در مشهد مقدس مشغول رياضات شرعيه و تهذيب اخلاق گرديد، پس به لقب جليل مجد الاشراف شادمان و مسرور گشته، برحسب وصيت والد ماجدش، مقتداي سلسله ذهبيه شده «6»، بساط ارشاد را گسترده، جماعتي از سفره افاداتش بهره برده‌اند و آن جناب همه
______________________________
(1). تاريخ حيات ميرزا محمد هاشم قطب سلسله ذهبيه را راز شيرازي نوشته و در دو مجلد (كوثرنامه) چاپ تبريز آمده است. ر ك: دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ص 559.
(2). در كتاب دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ص 560، تاليفات وي را 51 جلد نوشته است و از 14 كتاب نام‌برده است.
(3). (جسدش را به اصفهان بردند و در آنجا امانت گذاشتند و سال بعد به مشهد برده دفن كردند). كتاب دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ص 560.
(4). نمونه‌هاي بيشتر از اشعار او را در صفحات 561 تا 565 دانشمندان ... فارس، بخوانيد.
(5). ر ك: آثار العجم، ص 448. شرح حال ايشان را در اوصاف المقربين نوشته جناب وحيد الاولياء آقا ميرزا احمد عبد الحي مرتضوي، شيراز، مطبعه احمدي 1338 قمري بخوانيد.
(6). نص و تعيين ركن در سلسله ذهبيه معمول نيست و نوشته مؤلف احتمالا از منابع غير ذهبي گرفته شده است.
(دكتر يوسف نيري).
ص: 948
خطوط را خصوصا نسخ تعليق را خوش نويسد.
پسر دوم و سيم و چهارم و پنجم و ششم ميرزا باباي درويش ذهبي است: ميرزا محمد رضا- نايب التوليه و ميرزا هاشم «1» «اديب» تخلص و ميرزا سيد علي و ميرزا ابو الفضل و ميرزا فتح علي [كه] هريك به‌قدر استعداد خود، تحصيل خط و كمال را نموده‌اند و اين بيت از ميرزا هاشم اديب ثبت گرديد:
يار هر روزه كند جلوه به صدگونه لباس‌نيست يك بنده در اين ملك خداوندشناس و از اعيان سلسله شريفي است: سيادت انتساب، كمالات اكتساب ميرزا علي رضاي- خوشنويس [كه] خط نسخ تعليق را به‌وجه كمال نويسد.
و از اشراف اين محله است سلسله سادات انجوي و انجوي كسي را گويند كه مباشر و عامل املاك انجو، يعني خالصه ديواني باشد. جد اعلاي آنها كه از مكه معظمه به شيراز آمده است، طره ناصيه سيادت و غره جبهه سعادت ابو قتاده زيد اسود بن ابراهيم بن محمد بن- قاسم بن ابراهيم طباطبا بن اسمعيل بن ابراهيم بن حسن مثني بن امام السر و العلن، ابي محمد الحسن بن- امير المؤمنين علي بن ابي طالب عليهم السلام و اولاد ابراهيم بن طباطبا را سادات طباطبائي گويند و در كتاب وقفنامه املاك موقوفه سادات انجوي شيراز نوشته است: «سالي كه شاهنشاه فنا خسرو امير عضد الدوله ديلمي، براي اداي حجة الاسلام، وارد مكه معظمه گرديد ابو قتاده معروف به زيد اسود را ملاقات فرمود و در برابر آن بزرگوار ايستاد و خدمت نمود، بعد از زماني در ميان محاورت زيد اسود چنين فرمود كه در فلان شب جد ممجد خود حضرت رسالت- پناهي (ص) را در خواب ديدم كه زني را به فلان نشانه به من تزويج فرمود و چون شاهنشاه عضد الدوله آن نشانه را شنيد، دانست كه آن نشانه در خواهر خود اوست و از غرائب آنكه خواهر عضد الدوله، قبل از اين سفر حج در خواب ديده بود كه حضرت رسول (ص) او را در ازدواج سيدي به فلان نشانه، درآورد و اين خواب را به تفصيل خدمت عضد الدوله گفته بودند و عضد الدوله آن نشانه‌ها را در زيد بديد و فورا «فاطمه خاتون» خواهر [خود] را در عقد ازدواج زيد درآورده، او را به مصاحبت خود در سال 352 از مكه معظمه به شيراز آورد و فاطمه خاتون، بقعه وسيعي و گنبد رفيعي بر قبر امام‌زاده علي بن حمزة بن امام موسي كاظم (ع) بنا نمود و بعد از مدتي وفات يافت پس عضد الدوله دختر خود، «شاهان دخت» را در ازدواج زيد اسود درآورد و املاكي چند در مملكت فارس وقف نمود و توليت آنها را به اولاد ذكور زيد، نسلا بعد نسل واگذاشت و املاك اين سادات طباطبائي در مملكت فارس بسيار گرديد.» و هم در آن كتاب نوشته است كه بعد از استيلاي سلاطين مغول در فارس، تمام املاك اولاد زيد اسود طباطبائي را تصرف نمودند و آن املاك را «انجو» گفتند يعني خالصه ديوان، پس سلطان العارفين، قطب المحققين سيد ابو الميامن حسن طباطبائي حسني براي استرداد املاك خود و عشيره خود، از شيراز به درگاه سلطان سلاطين زمان آباقا خان برفت و كمال احترام را از پادشاه
______________________________
(1). (ميرزا هاشم ناظم التوليه متخلص به اديب سيدي است اريب و از علم سلوك با بهره و نصيب اين رباعي را از ايشان به خاطر دارم:
بگرفته بر اطراف رخت مشك سياه‌يعني در توبه را ببسته است گناه
مات است به رخساره نيكوي تو شاه‌ما شاء اللّه ثم ما شاء اللّه (آثار العجم، ص 448)
ص: 949
بديد و يرليغ خاني براي ترخاني او صادر گرديد و مدتي بماند و كاري از پيشش نرفت، پس در حضور امناي دولت خاني و اهالي شرع نبوي نيمه آن املاك را به‌وجه شرعي در سال 679 منتقل نمود به شاهزاده آزاده، ارغون خان و نيمه ديگر آن را بعد از حقوق طايفه خود به ولد ارجمند خود سيد قطب الدين احمد منتقل فرمود و چون اباقا خان تخت سلطنت را بدرود نمود و پادشاهي به سلطان اعظم، احمد خان قرار گرفت، سيد ابو الميامن حسن در ملازمت شاهزاده- ارغون خان در خراسان بماند و قدرت عود به شيراز را نداشت، باز تمامي املاك سادات طباطبائي شيراز را «انجو» يعني خالصه شاهي نمودند تا آنكه سلطنت بر شاهزاده ارغون خان قرار گرفت و در سال 686 يرليغ شاهي صادر گرديد كه نصف آن املاك انجو باشد و نيمه ديگر را به سيد قطب الدين احمد طباطبائي واگذارند و از زماني كه سيد ابو الميامن حسن براي استخلاص املاك خود به درگاه اباقا خان و ارغون خان رفت تا مراجعت به شيراز، نزديك به هفده سال رسيد و چون خبر وفات سيد ابو الميامن به حضرت ارغون خان رسيد، حكم به صدور يرليغ فرمود كه نيمه املاك سادات طباطبائي شيراز را به ملكيت در تصرف سيد قطب الدين احمد واگذارند و نيمه ديگر را كه سيد ابو الميامن حسن به حضرت شاهنشاه ارغون خان بخشيده بود، به عنوان انجو به تصرف سيد قطب الدين احمد دهند و از آن زمان اولاد و احفاد سيد قطب الدين احمد را انجوي گفتند.
در كتاب شيرازنامه نوشته است: سيد قطب الدين احمد «1» مركز دايره سيادت و غصن شجره نبوت، صاحب امارت و ايالت مملكت فارس گرديد و بي‌اذن او، هيچ امري متمشي نمي‌گشت و در سال 695 درگذشت.
در كتاب ديگر نوشته‌اند: نور حدقه سيادت و سعادت مير فضل الله انجوي شيرازي از تلامذه ملا سعد الدين تفتازاني بود و از شيراز به هندوستان رفت و به سبب دانشي كه داشت، صدر الممالك دولت سلطان محمود شاه بهمني، پادشاه دكن گرديد و در خدمت پادشاه، توصيفي از خواجه حافظ شيرازي نمود، چنانكه شرح آن در احوالات خواجه حافظ، در عنوان «2» بقاع شيراز نگاشته شود و در سال 820 مير فضل اللّه، در جنگ سلطان محمود شاه، با جماعت هنود، شجاعتي فوق العاده نمود و عاقبت به دست مرد هندوئي كه سالها خدمتگزار مير بود به غدر، كشته گشت.
و از اعيان اين سلسله است: جناب محامد اكتساب شاه حسن انجوي شيرازي كه بعد از تحصيل كمالات علميه، به هندوستان رفته، در مملكت گجرات توقف نمود و در سال 928 برهان نظام الدين شاه هندي او را از گجرات به ولايت احمدتگر خواسته، مسائل و احكام مذهب اثني عشريه را از او بياموخت.
و از اجله اين سلسله است: سيد شاه فتح اللّه انجوي شيرازي، سيدي صحيح النسب و قاضي با علم و ادب بود، در شيراز به افادت و عبادت مي‌گذرانيد، پس به جانب هندوستان برفت و تا سال 988 در قيد زندگاني باقي بود.
و جناب كمالات اكتساب، علام فهام امير ابو الولي انجوي شيرازي مدتي در دولت
______________________________
(1). ر ك: شيرازنامه، به اهتمام واعظ جوادي، ص 97.
(2). در متن: (عنفوان).
ص: 950
اعليحضرت شاه عباس ثاني جنت مكان صفوي به منصب صدارت برقرار بود و اكنون كه زمان نگاشتن كتاب فارسنامه ناصري است از شأن و رتبه سلسله سادات انجوي شيراز كاسنه، بعضي را معيشت از املاك موروثه اجدادي است و جمعي در محكمه‌هاي شرعيه به نوشتن مستندات و قباله‌جات مشغولند و اگر ذكر هريك از آنها شود، سخن به درازا كشد.
و از اجله اين سلسله است نور حدقه سيادت و نجابت ميرزا ابو القاسم خوشنويس انجوي «1» شيرازي كه خط شكسته را چون او كسي درست ننوشت و جناب حاجي اكبر نواب كه از معاصرين او بود در كتاب دلگشاي خود نوشته است: ميرزا ابو القاسم از سادات عاليات انجوي شيراز است، در علو حسب و نسب از همگنان ممتاز، نسيم روح‌بخش اخلاقش راحت دل و از كلام غم كاهش، نشاط روان حاصل، هرگز شيشه خاطري را به سنگ جفا نشكسته و رشته محبتي را نگسسته نه بر عيب كسانش كاري و نه بر خاطري از او غباري اباعن جد به منصب توليت مسجد جامع عتيق شيراز، برقرار بود، به احترامي تمام معيشتي لايق داشت و از طبع موزون اشعاري چون لؤلؤ آبدار به رشته نظم كشيده است، و اين چند بيت از او انتخاب شده، ثبت گرديد:
بگذشت يار بر من و از پي برفتمش‌آري نمي‌توان ز پي عمر رفته، رفت
تركي كه دلم به دام او در بند است‌خاطر ز غم عشق ويم خرسند است
يك بوسه نمود وعده، شادم كه «يكي»آن ترك به فارسي نداند چند است
گفتي كه اساس عجب را برپا كن‌از بهر سرت عمامه‌اي پيدا كن
شيخا به سر تو اين بلائي است عظيم‌چون من تو هم از سر اين بلا را واكن
با فلان گفتم اي پسر، پدرت‌جز به تاريكي از چه نان نخورد
گفت ترسد ز روشني كه مبادسايه‌اش دست توي كاسه برد و در سال 1258 در شيراز، بعد از صد و ده سال زندگاني به بهشت جاوداني انتقال نمود.
و خلف الصدقش، عالي جناب، كمالات اكتساب، ميرزا اسمعيل خوشنويس انجوي «2» نعم الخلف آمده، خط شكسته را چنان خوب نويسد كه كسي از ابناء زمانش، چون او ننويسد، در سال 1237 در شيراز متولد گشته و در خدمت والد ماجد خود كسب مراتب كماليه را نموده، در گوشه خانه قناعت خود نشسته، در خانه را بر احباب گشوده، از حق توليت مسجد جامع عتيق شيراز كه به وراثت حق شرعي اوست به معيشتي ضنكاء «3» گذراني نمايد.
و ولد الصدق عالي جناب ميرزا اسمعيل خوشنويس انجوي شيرازي است: نور حدقه سيادت ميرزا ابو القاسم انجوي [كه] در سال 1272 متولد گشته و خط شكسته را خوب نويسد.
و از اعيان اين سلسله است: صاحب كمالات ميرزا صادق خوشنويس انجوي [كه] خط
______________________________
(1). در اطلس خط، ص 612، او از جمله مروجان و استادان خط شكسته دانسته شده است.
(2). ر ك: اطلس خط، ص 612، كه در آنجا آمده است كه تا سال 1269 مي‌زيسته است.
(3). به معني معيشتي تنگ يا روزي اندك.
ص: 951
شكسته را خوب نوشته است «1» و در سال 1245 وفات نمود.
و خلف الصدقش ميرزا علي نقي در عمل آبله كوبي اطفال، مهارتي تمام دارد و در هر سالي چندين صد نفر اطفال شهري و بلوكي فارس را از مرض كوري و زشتي آبله‌روئي برهاند.
و از اعيان اين سلسله است: عالي جناب سيادت انتساب حاجي ميرزا آقا انجوي خلف الصدق مرحمت‌پناه، حاجي ميرزا محمد حسين انجوي [كه] در خدمت علما و بزرگان به احترام مي‌گذراند.
و از اعيان محله بازار مرغ است: عالي‌جاهان، خلاصة الاشباهان ميرزا علي رضا خان و ميرزا علي اكبر: ولادت آنها در سال 1227 و 31 [12] در شيراز اتفاق افتاده است و والد ماجد آنها: عالي‌جاه معلي جايگاه، ميرزا اسمعيل مستوفي، خلف الصدق جناب مستطاب عالم فاضل حاجي محمد سعيد، شيخ الاسلام كوه گيلويه است كه اباعن جد به اين منصب جليل برقرار بوده، در «ده دشت» كه قصبه كوه گيلويه است، توطن داشتند و بعد از خرابي «ده دشت» كه شرح آن در ذيل عنوان كوه گيلويه بيايد، جناب حاجي محمد سعيد به بهبهان رفته، رحل اقامت بينداخت و در سالي كه اعليحضرت شاهنشاه فتح علي شاه قاجار، والي مملكت فارس بود و او را جهانباني مي‌گفتند، تشريف‌فرماي بهبهان گشته، جناب حاجي محمد سعيد را ملاقات فرمود و چون او را لايق مصاحبت خود ديد، به منادمت خاصه خود برقرار نموده، او را به شيراز آورده، جا و منزل براي او معين فرمود و دختر سيادت انتساب ميرزا ابراهيم مستوفي والد جناب ميرزا محمد علي كه بعد از چندين سال ديگر به لقب جليل مشير الملك و منصب وزارت مملكت فارس سرافراز گرديد، در عقد ازدواج حاجي محمد سعيد درآمد و بعد از چند سال، جناب حاجي براي تعليم و ادب‌آموزي نواب اشرف والا حسين علي ميرزا فرمانفرماي فارس، برقرار گرديد و خلف الصدقش ميرزا اسمعيل به مناسبت خالوي خود، ميرزا محمد علي مشير الملك، وزير فارس از لباس اهل علم خارج شده، به منصب استيفاي ديواني سرافراز گرديد و مدتها به احترام گذرانيد و عالي‌جاه ميرزا علي رضا خان را سه نفر پسر است:
عالي‌جاهان خلاصة الاشباهان: ميرزا عبد اللّه خان و ميرزا محمد علي خان و ميرزا حسين خان و ميرزا عبد اللّه خان چندين سال است سر به آستانه مباركه حضرت اسعد، ظل السلطان، سلطان مسعود ميرزا ادام اللّه بقائه فرود آورده، قرين افتخار است.
و عالي‌جاه ميرزا علي اكبر را دو نفر پسر است: عالي‌جاهان خلاصة الاشباهان: ميرزا محمد و ميرزا احمد هم در انتظار گشايش ايزديند.
و از اعيان اين محله است: سلسله حاجي اسد بيگ، جد اعلاي آنهاست: عمده اعيان و زبده اقران، حاجي اسد بيگ تاجر شيرازي [كه] در اواخر دولت صفويه اعتباري تمام داشته، در حدود سال 1100 و اند بازاري در اين محله ساخته، به طاقهاي بلند افراشته، يك جانب او را كارخانه كاغذگري و ديگر جانبش را به بازار بزرگ حريم آستانه مبارك حضرت سيد مير محمد (ع) رسانيده و در ميانه چهار سوقي پهن به طاقي بلند بنا كرده است و تاكنون اين بازار، باقي‌مانده و به «بازار حاجي» شهرت يافته است.
______________________________
(1). در اطلس خط فضائلي، ص 612، آمده است كه (سيد محمد صادق انجوي شيرازي تا سال 1248 حيات داشته و از مروجان و استادان خط شكسته بوده است).
ص: 952
و عالي‌جاه، خلاصة الاقران، مستكمل قوانين امور، مرجع امور جمهور آقا محمد اسمعيل، مشهور به استاد خلف الصدق مرحوم آقا محمد تاجر شيرازي پسر مرحوم حاجي عبد الغفور تاجر شيرازي، نبيره مرحوم حاجي اسد بيگ معزي اليه است و آقا محمد اسمعيل در بدايت حال به بزرگتري كل اصناف شيراز، اقدام نمود، او را استاد بزازان گفتند و چون برادر مادري او جناب ميرزا ابو الحسن خان مشهور به ايلچي، به وزارت دول خارجه برقرار گرديد، آقا محمد اسمعيل از شيراز به طهران رفته به منصب نيابت وزارت امور خارجه، سرافراز آمد و بعد از مدتي از نيابت وزارت استعفا نموده، وزير وظائف و مستمريات مملكت فارس گشته، به مناسبت حب وطن عود به شيراز نمود، پس از وزارت وظائف گذشته، سالها به عزت و احترام گذرانيده، در سنه 1062 كه 82 سال زندگاني نموده بود، وفات يافت و او را دو نفر پسر است:
اول آنهاست: عالي‌جاه عزت اكتناه، اسوه اماجد و جامع مناقب حاجي ميرزا اسد اللّه [كه] در سال 1224 در شيراز متولد گشت، بعد از كسب كمالات به منصب وقايع‌نگاري مملكت فارس تا آخر عمر برقرار بماند و در سال 1280 و اند در شيراز وفات يافت و او را دو نفر پسر است:
اول آنهاست: عالي‌جاه، مقرب الخاقان، عمدة الاعيان ميرزا محمد خان كارگزار «1»: در سال 1252 در شيراز متولد شده، در حداثت سن، علوم عربيه و ادبيه را بياموخت و خطوط را خصوصا نسخ تعليق خوش نويسد و در سال 87 [12] كارگزار بندر بوشهر شده، به حسن سيرت و درستكاري امور محوله به خود را به احسن وجوه انجام داده، محسود اماثل گرديد و در سال 89 [12] كه اخبار ساختن راه آهن در ايران شهرت گرفت، در بندر بوشهر در كناره دريا چندين خانه خراب و آباد را بخريد و چندين ذرع از زمين دريا را خشك انداخته، مبلغي خطير كه شايد هفده يا هيجده هزار تومان شود از مال خود خرج نمود و سه طرف خانه وسيع عالي از سنگ و گچ بساخت و تاكنون بيفايده، به آبادي باقي است و در سال 94 [12] به منصب رياست تجار شيراز سرافراز گرديد و در سال 301 [1] به كارگزاري مملكت فارس و وزارت وظائف و مستمريات برقرار گرديد.
و ولد الصدقش، عالي‌جاه ميرزا اسمعيل خان كه نزديك به 23 سال از عمرش گذشته است، در اين سال 301 [1] كارگزار بندر عباس گرديد.
پسر دويم مرحوم حاجي ميرزا اسد اللّه است، عالي‌جاه، مقرب الخاقان، عمدة الاعيان ميرزا احمد وقايع‌نگار در سال 1253 متولد شده، در كمالات صوري و معنوي با برادر ارجمند خود ميرزا محمد خان هم‌عنان و فرسا «2» رهانند مگر آنكه طبعش از مناصب ديواني خسته و قيود ابناء زمان را از خود گسسته، اوقات را در انتظام املاك موروثه و مكتسبه خود، صرف كند و بي‌معيشتي وسيع و آسايشي فسيح، محسود اقران گشته است.
و ولد ارجمندش ميرزا آقا خان در سال 1282 متولد شده، مشغول تحصيل كمالات لايقه است.
پسر دويم آقا محمد اسمعيل است: دستور اكرم و آصف اعظم، مقرب الخافان
______________________________
(1). در متن: (كارگذار).
(2). در متن: (فرصا).
ص: 953
ميرزا محمد علي خان «1» وزير دول خارجه. در شيراز نشوونما نموده و خط نسخ تعليق را به پايه ميرزا محمد عليخان شيرازي كه در خاندان ميرزا ابراهيم كلانتر پرورش يافت و به نهايت وزارت امور خارجه در زمان عمش ميرزا ابو الحسن خان ايلجي رسيد.
______________________________
(1). در كتاب حقوق بگيران انگليس، ص 70 تا 80، از او به عنوان: (رسواترين وزير محمد شاه كه در گرفتن رشوه و حقوق و مستمري از خارجيان پيشقدم ديگران بود) ياد شده است. ميرزا محمد علي خان شيرازي همشيره‌زاده ميرزا ابو الحسن خان ايلچي است. از بودجه حكومت هند مستمري مي‌گرفت و ... سالي 50 تومان مقرري به او پرداخت مي‌شد و هروقت خبر مهمي به وزير مختار انگليس مي‌داد مبلغي نيز از بودجه محرمانه سفارت دريافت مي‌داشت ...
و روسها و انگليسها هردو با انتصاب او به وزارت امور خارجه موافق بودند و در دوره وزارت، تمام اسرار وزارتخانه خود را در اختيار مكدونالد وزير مختار انگليس مي‌گذاشت).
ص: 954
استادان خوشنويس رسانيد، پس به طهران رفته، نائب عم اكرم خود جناب ميرزا ابو الحسن وزير دول خارجه گرديد و بعد از وفات عم ماجدش، امناي دولت عليه، لوازم وزارت خارجه را به او رجوع فرموده، در اواخر زندگاني او را وزير دول خارجه گفتند و در سال 1268 در طهران وفات نمود.
و خلف الصدقش عاليجاه، مقرب الخاقان ميرزا عبد الوهاب خان «1» به لقب نائب الوزاره برقرار است.
و از اعيان اين محله بازار مرغ است: جناب وزارت انتساب، اسوه اماجد آفاق، مستجمع مناقب علي الاطلاق، وزير آصف مكان حاجي ميرزا ابو الحسن خان ايلچي وزير دول خارجه، برادر كهتر مادري آقا محمد اسمعيل استاد كه مادر اين دو نفر خواهر اعياني جناب جلالت مآب اجل اكرم افخم، حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله شيرازي است و شرح نسب و حسب و تنقلات جناب حاجي ميرزا ابو الحسن خان ايلچي در ذيل وقايع 1224 در گفتار اول اين كتاب نگاشته گرديد و در سال 62 [12] در طهران وفات نمود.
و از اعيان اين محله است: افصح بلغاي عصر در انشاء اشعار و ابلغ فصحاي دهر در افشاي اسرار، نادره اهالي، ناظم در و لآلي حاجي محمد مهدي «حجاب» تخلص، شاعر تاجر شيرازي، پسر مرحوم آقا محمد تقي تاجر، خلف الصدق مرحوم حاجي محمد صالح تاجر شيرازي، در سال 1224 در شيراز متولد شده، كسب كمالات نموده، پس مقدمات عربيه و ادبيه را بياموخت و مسائل منطق و كلام و حكمت را اخذ نموده «2»، بيندوخت و خط تعليق را چون او كسي ننويسد، مدتها در بندر بمباي هندوستان براي تجارت رحل اقامت انداخت و قدري لايق از مال حلال اندوخته، عود به شيراز نموده از عمل تجارت، دست كشيده، به اندازه گليم قناعت كاران، پا را دراز كند و بر سبيل تفنن در خريد و فروش جواهرات قيمتي مداخلتي نمايد، بيشتر اوقاتش را صرف بندگي ايزد متعال و صحبت اهل حال فرمايد و اين چند شعر را از آن صاحب صفا و وفا نگاشتم:
گران شد بار و ره دشوار و در پا خار و حيرانم‌كه دست خسته مي‌گيرد كه ديگر رفت نتوانم
به پيري ز اشك خونين پاي تا سرگشته پنهانم‌بدم يك خوشه مرواريد و اينك شاخ مرجانم
ز ياد چشم او در چشم خلق از لاغري، شخصم‌چنان آمد كه پندارند مردم موي مژگانم
______________________________
(1). حقوق بگيران انگليس در ايران، ص 71.
(2). در كتاب دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ج 2، ص 230، آمده است كه: پي سپر عرفان شد و دست ارادت به ميرزا ابو القاسم سكوت داد و به تزكيه نفس پرداخت و در سال 1304 درگذشت و در دار السلام مدفون گشت.
و پسرش سحاب تاريخ فوتش را چنين سروده است:
چو كرد عزم حريم وصال، گفت سحاب‌حجاب پرده برافكند و بي‌حجاب برفت: (1304) (ص 231) و از اشعار او در صفحات 231، 232، ج 2 همين كتاب آمده است.
ص: 955 ز دل بريان و از خون باده دارم عيش پنهان بين‌كه اندر كنج خلوت كرده تنها عشق مهمانم
ز گفت دلنشين با آنكه دارم چون كمان قامت«حجاب» از شست «1» خوبان گوئي امشب راست پيكانم
جان به بر تو باختم بهتر از اين نبرد كس‌زنده جاودان شدم، بهتر از اين نمرد كس
زاد ز هجر و صبر و غم، وصل و مراد و خرمي‌شهد ز زهر جانگزا، بهتر از اين نخورد كس
فتنه‌جوئي كه به خون اينهمه مشتاق آيدآه اگر در دلش انديشه عشاق آيد
تندخو، عربده‌جو، تيرفكن، خنجرزن‌كس نديدم چو «2» او مجمع اخلاق آيد
طاق افتاده به پيرامن «3» ابروي تو خال‌هر كه زآن جفت رهد، بسته اين طاق آيد
جز عتاب تو كه جان سوزد و جان بخشد باززهر قاتل نشنيديم كه ترياق آيد
دفتر عشق ز هم ريخت «حجاب»، آه كه نيست‌كس به شيراز كه شيرازه اوراق آيد
اي مير شكار افكن، دارم دل و دين و جان‌يك تير نگاه انداز، اين يك دو سه باهم زن و ولد الصدقش، نور حدقه نجابت و اصالت آقا محمد تقي است «4». لغت فارسي و عربي و انگليسي را به‌وجه كمال آموخته، در يكي از مدرسه‌هاي بمباي، هر روزه جماعتي را از دانسته‌هاي خود بهره‌مند سازد و در اوقات مخصوص به شغل و عمل تجارت بپردازد و هنوز در عنفوان جواني باقي است.
و از اهالي اين محله است: اديب اريب ميرزا محمد طبيب «5» شاعر، «مشفق» تخلص مشهور به شفعنطوس براي آنكه كلمه شفعنطوس را قافيه شعري كرده بود، در سال 1252 وفات يافت، اين چند بيت از اوست:
چو «مشفق» كس غزل شيرين نگويدندارد طعم شكر هر گياهي
آرام و عافيت را گر كس نشانه جويدآن در دم نهنگ است، اين در دهان اژدر و از اعيان اين محله است: عالي‌جاه مقرب الخاقان: سليمان خان جهرمي و ولد الصدقش عالي‌جاه مقرب الخاقان: محمد حسن خان جهرمي كه شرح حال آنها در ذكر بلوكات، در عنوان جهرم بيايد.
______________________________
(1). در متن: (شصت).
(2). در متن: (چه).
(3). در متن: (پيراهن).
(4). او در شاعري (سحاب) تخلص مي‌كرد. در كتاب دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ج 3، ص 62، آمده است كه:
او: (به هندوستان رفته و در بمبئي مدرسه‌اي تاسيس كرد و خود تدريس مي‌كرده است، فرصت الدوله زبان انگليسي را از او آموخت.)
(5). در كتاب دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ج 4، ص 439، نام او: (ميرزا محمد علي طبيب شيرازي) آمده است.
ص: 956
و از اعيان اين محله است: مقرب الخاقان، جامع اشتات امور، عارف مراتب جمهور حاجي ميرزا عبد اللّه خان كارگزار سواحل درياي فارس، در سال 1254 در بندر بوشهر متولد شده [و] والدش از اهل كنگان است، بعد از پريشاني آن سامان به بندر بوشهر آمده، توطن كرده، ولد ارجمند خود را به معلم عرب فارسي‌دان سپرد و در تعليمش بسي كوشيد و بعد از تحصيل خط و ربط، مداخلتي در امر تجارت نمود، پس مدتي در بندر بمباي توقف كرد، پس به شيراز آمده، تقاضاي خدمت ديواني نمود و چون زبان عربي و عجمي را، نيكو مي‌دانست، امناي دولت عليه، او را كارگزار مسقط و بر عمان فرمودند و چون به احسن وجوه از عهده لوازم آن شغل برآمد، كارگزاري خارجه بندر عباس را قبول نمود و چون وارد گشت، مداخلتي در حكومت آن سامان نمود و روزبروز بر عزتش افزود و در سال 99 [12] كارگزاري عموم بنادر فارس را قبول نموده، متوقف بندر بوشهر گرديد.
و از اشراف و اعيان اين محله است: عالم فاضل و فاضل عالم، اكمل متورعين و اشرف متشرعين ميرزا محمد حسين صالح حسيني خلف الصدق زاهد عابد متورع حاجي ميرزا علي نقي صالح.
بعد از تحصيل مقدمات علميه، مدتها در تكميل علم فقه و اصول، در خدمت حجة الاسلام حاجي شيخ مهدي مجتهد كجوري كوشيده، گوي مسابقت را از همگنان ربود و مدتي است از قيود ارباب علوم ظاهره رسته، بختش مساعد آمده، از رنج تجارتي، هر سالي در روزها و شبهاي متبرك اطعام عام كند و مبلغي در اين راه صرف نمايد.
و برادر ماجدش، سلاله سادات حسيني حاجي ميرزا اسد اللّه مصري، در قاهره مصر، چندين سال است به شغل تجارت مشغول است.
و از اشراف و اعيان اين محله است: فخر الاماثل، سلاله سادات حسيني حاجي ميرزا محمد علي و حاجي ميرزا بزرگ تاجر خلفان صدق مرحوم حاجي ميرزا سيد محمد تاجر شيرازي كه پدر بر پدر مشغول تجارت بوده به درستكاري معروف گشته‌اند.
و ولد الصدق حاجي ميرزا محمد علي است: سلاله سادات ميرزا آقا تاجر، در اين چند ساله كه متاع تجارت، كاسد و بازار معاملات، فاسد گشته، از سرمايه خود «1»، ضياع و عقاري در بلوكات فارس، خريده‌اند و حصه ديگر را در معامله تجارت ترياك كه نزديك به ده سال است رواجي گرفته، انداخته‌اند و به اين جهت اين جماعت را، تاجر ترياكي گويند و حاجي ميرزا محمد علي ساكن بندر هنگان چين گشته، تجار ايراني، عموم ترياك اصفهان و يزد و فارس را به حواله او روانه چين نمايند.
و از اعيان اين محله است: مقرب الحضرت الوالا حاجي علي اكبر تاجر شيرازي، خلف الصدق مرحوم حاجي لطف علي تاجر مشهور به سمسار: در كنف تربيت والد خود تحصيل مراتب انسانيت را نموده، در عمل تجارت، محسود اقران گرديد و از سي سال پيشتر، ساكن دار الخلافه طهران گشته، به اعتبار و درستكاري معروف است و مرحوم حاجي لطف علي در زمان زندگاني خود، در خدمت فرمانروايان فارس، اعتباري تمام داشت و علاوه بر مال التجاره، صاحب ضياع و عقاري لايق گرديد و بيشتر املاكش، در بلوك خفر بود و مدتها به احترام
______________________________
(1). در متن: (خود را).
ص: 957
گذرانيد و در اواخر زندگاني كه عمرش نزديك به هشتاد سال رسيد و از معاشرت اعيان خسته گرديد و از جانب ديوانيان كه طمعكار املاكش بودند، زحمتها كشيد و عاقبت آن املاك را از دست بداد.
و پسر ديگر مرحوم لطف علي است: زبده اماثل آقا بزرگ. گاهي به تجارت و گاهي به زراعت اشتغال دارد.
و از اعيان اين محله است: جمال مجامع فحول، كمال محافل اصحاب عقول، مقبول سلاطين حاجي درويش حسن نقيب و خلف الصدقش، جامع اشتات امور، عارف مراتب جمهور، اديب اريب حاجي ميرزا احمد نقيب «1». ولادتش در سال 1238 اتفاق افتاد و وفات حاجي درويش حسن در سال 1260 و وفات حاجي ميرزا احمد در سال 1302 در اصفهان واقع گرديد.
كسي مانند اين پدر و پسر حكم مواعظ را در لباس افسانه و اندرز و نصايح را در سخنان پراكنده نگفته است و حاجي ميرزا احمد نقيب، تحصيل كمالات علميه را نمود و از طبع موزون به حليه شاعري زينت يافت «2» و اين چند شعر از او به يادگار ثبت گرديد:
اي بسي در پاي دل بر سر كشيدم ماجرامن قفاي دلبران اينك، بلايم در قفا
همدم رنج و عنايم، محرم درد و تعب‌بسته بند بلايم، خسته خار جفا
با طبيب خويش درد خويش پنهان چون كنم‌بعد از اين دست من و دامان شاه اوليا
عيد غدير خم شد و هنگام خم راح‌ترويح روح كن به صبوحي در اين صباح
در اين صباح مژده حي علي الصبوح‌آمد قرين به دعوت حي علي الفلاح
داور بود هماره، غفور اين سه روزه عمردر كودكي، جواني و پيري بنوش راح و از حاجي ميرزا احمد نقيب، دو نفر پسر باقي است: ميرزا مهدي «ناظم» تخلص «3» و حاجي ميرزا علي طبيب و ميرزا مهدي به لقب و منصب نقابت برقرار است و خطبه و قصيده عيد و وقت سلام ايالت فارس را مي‌خواند و اين دو بيت از ميرزا مهدي ناظم است:
زآن لب شيرين مرا شوري به جان افكنده‌اي‌ني به جان من به جان انس و جان افكنده‌اي
از قيامت شور و غوغاي قيامت شد به‌پاشورش از يك جلوه در پير و جوان افكنده‌اي و از اعيان اين محله است: جالينوس ثاني، مستخرج قانون معاني ميرزا محمد طبيب (مشفق) خلف الصدق مرحوم آقا محمد باقر طبيب خلف الصدق مرحوم آقا عبد اللّه طبيب خلف الصدق مرحوم آقا علي عسكر جراح شيرازي الاصل: ولادت ميرزا محمد در سال 1272 اتفاق افتاده است.
______________________________
(1). در آثار العجم، ص 262: (نقيب الممالك).
(2). (از افاضل زمان خود بوده، علوم ادبيه و عربيه را به نهايت درجه كمال رسانيده و در فنون شعريه از امثال و اقران درگذرانيده، نظم را به لساني فصيح و بياني بليغ مي‌فرموده و ديواني مرتب ساخته و پرداخته در حدود يكهزار و- سيصد و اند وفات يافته در مشهد مقدس مدفون است.) آثار العجم، ص 262، (او را مثنوي است بنام (ده دفتر) و يك نسخه ناتمام از ديوان اشعارش در كتابخانه مجلس موجود است، او از ندماء ناصر الدين شاه قاجار بود ...) ر ك:
دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ج 4، ص 710.
(3). ر ك: آثار العجم، ص 263. مرحوم فرصت قانونچه طب را در محضر او مي‌خوانده است. از اشعار او در ص 630 تا 632، دانشمندان و سخن‌سرايان فارس آمده است. او تا سال 1305 حيات داشته است.
ص: 958
اين بيت از آقا عبد اللّه طبيب است:
نكند حادثه دور فلك تأثيري‌در دياري كه در آن خانه خماري هست و از خانواده‌هاي قديم محله بازار مرغ سلسله آتشيهاست. گويا وقتي در شيراز غوغا و آشوبي شده، مردم شهر بضاعت خود را در خانه حاجي عبد النبي آتشي كه مردي دولتمند و محترم بود به امانت گذاشتند، اتفاقا شبي حجره‌اي از خانه او را آتش فرو گرفت و اهل محله جمع شده، خاموش داشتند و اموال بسياري از مال حاجي عبد النبي بسوخت و كسان حاجي به خيال افتاده كه اموال امانتي را تصاحب كرده، به صاحبان مال بگويند: «اموال سوخته از شما بود». و بعد از اطلاع حاجي عبد النبي بر كنكاش كسان خود، در همان شب بر بام خانه رفته، فرياد برآورد كه: «مسلمانان باز آتش گرفتم» و چون جماعتي حاضر شدند معلوم شد كه آتشي نيست و حاجي عبد النبي واقعه را بيان نمود و از آن زمان كه اواخر دولت صفويه بود اولاد حاجي عبد النبي را آتشي گويند و در اين زمان بيشتر از اين سلسله، مشغول تجارت و حرفتند و از اعيان اين سلسله است:
جناب محامد انتساب، سلمان زمان و ابو ذر دوران حاجي محمد تقي آتشي تاجر شيرازي، پدر مادر نگارنده فارسنامه ناصري در سال 1244 بعد از طي هشتاد مرحله از زندگاني در قريه رونيز فسا به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش جناب مستطاب علام فهام آقا محمد كاظم مجتهد آتشي در سال 1208 متولد گشته، سالها تحصيل مراتب علميه را نموده، به زيور اجتهاد زينت يافت و در سال 45 [12] از شيراز به جانب كرمان رفته، در شهر كرمان رحل اقامت را افكنده سالها به نشر علوم و امامت مسجد گنجعلي خان اقدام نمود و در سال 89 [12] به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش جناب مستطاب علام فهام، جامع فروع و اصول و حاوي معقول و منقول حاجي ملا عبد اللّه آتشي در سال 1248 در شيراز متولد شد و سالها در خدمت علماء، تحصيل مراتب علميه را چنان نمود كه در هر فني مانند مرد يك فن گرديد و سالها در شيراز اهل علم را از نتائج علميه خود بهره‌مند نمود و در سال 99 [12] در عتبات عاليات به رحمت الهي واصل گرديد.
و از اعيان اين سلسله است: جناب فضائل مآب، علام فهام حاجي ملا عباس آتشي:
مدتي است در قصبه ارسنجان، باعث رونق مدرسه آن گشته، هر روزه جماعتي از اهل علم را از نتائج علميه خود بهره‌مند نمايد.
و از مآثر سلسله آتشي در شهر شيراز مدرسه مقيميه واقعه در محله لب آب و مسجد آتشيها در محله بازار مرغ و باز مسجد آتشيها در محله لب آب است «1» و چندين قريه و مزرعه در حومه شيراز و مرودشت، از موقوفات اين سلسله را در زمان نادر شاه خالصه ديوان نمودند و چون در اين دولت خداداد، عموم خالصجات را به اربابي دادند، جماعتي كه آن موقوفات را تصرف نمودند، چيزي از منافع آنها به اهل اين سلسله مي‌دهند.
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 434.
ص: 959

محله سيم شيراز محله بالا كفت است‌

و كفت به كسر كاف عربي و سكون فاء و تاء دو نقطه، در لغت فارسي به معني دوش و سردوش را گويند كه به عربي كتف به تقديم تا، بر، فا باشد و اين محله را: بالا كت و بال كت و بال كد نيز گويند و از زماني كه پادشاه عصر كريم خان زند، حصار شيراز را كوچك نمود محله باغ نو و اين محله را يك محله فرمود و همه را بالا كفت گفتند.
در كتاب مزارات شيراز كه در سال 800 و اند تأليف شده، نوشته است، مزار كثير الانوار سيد علاء الدين حسين بن امام معصوم موسي بن امام جعفر الصادق و مزار شيخ ابو محمد روزبهان فسائي بقلي «2» و مزار شيخ ابو زرعه اردبيلي «3» و مزار زاهده خاتون مشهور به خاتون قيامت، همه در محله باغ نو شيراز است و اين بقاع اكنون در محله بالا كفت افتاده است و اين محله ميانه مشرق و جنوب شيراز، محدود است: به محله درب شاهزاده و باروي شهر و محله اسحق بيگ و محله لب آب. و شماره خانه‌هاي آن در سال 1301 به 1036 درب خانه رسيده و مردم آن در آن سال 3870 نفر ذكور و 4497 نفر زن و دختر بود و كدخداي آن، عالي‌جاه آقا محمد است.
و از اعيان علماي اين محله است: عالم فاضل، علامه زمان ملا ميرزا جان باغ نوي «4».
نام شريفش حبيب اللّه. در كتاب سلم السماء نوشته است: جناب مولانا ميرزا جان، شاگردي خواجه جمال الدين محمود شيرازي كه افضل شاگردان استاد بشر، عقل حادي عشر، امير غياث الدين منصور دشتكي شيرازي بود، نمود و خواجه جمال الدين شاگردي جناب سيد المدققين امير صدر الدين محمد والد امير غياث الدين منصور نيز نموده بود
______________________________
(1). نام اين محله در شيرازنامه (بالاكت) آمده است. ر ك: ص 78 و 175 و 207، و در اين محله مزار چند تن از اولياء وجود داشته است. در آثار العجم، ص 433، اين محله به (بال كفد) و (بال كفت) خوانده شده است.
(2). ر ك: شد الازار، ص 238.
(3). شد الازار، ص 223، و ر ك: آثار العجم، ص 463: ابو ذرعه.
(4). ر ك: تاريخ ادبيات صفا، ج 5، بخش 1، ص 305 و 306. از آثار اوست: حاشيه بر اثبات واجب قديم دواني و حاشيه بر حاشيه قديم دواني بر شرح تجريد و حاشيه بر شرح ميرك بخاري بر حكمة العين نجم الدين دبيران. او متهم به انتحال آثار مير غياث الدين منصور دشتكي است. روضات الجنات، ج 7، ص 179.
ص: 960
و مولانا ميرزا جان در سنه 988 كه از شيراز عازم هندوستان بود فرموده است در بلده لار بعضي از كتب رياضي و تفسير قاضي را بر ايشان گذرانيدم و آن جناب را تأليفات و تصنيفات بسيار است و در سنه 995 در هندوستان وفات يافت.
در ميان طلاب مشهور است كه چون جناب مجتهد الزمان ملا ميرزاي شيرواني به درجه علياي علمي رسيد، عالمي از فاضلي سؤال نمود كه چه‌قدر تفاوت فضيلتي در ميانه ملا ميرزاي شيرواني «1» و ملا ميرزا جان شيرازي است؟ آن مرد فاضل در جواب فرمود كه همان تفاوت كه در ميانه زنده و مرده است يعني اگر لفظ جان را از ملا ميرزا جان بردارند ملا ميرزا شود.
و از امرا و اعيان اين محله، بلكه از امرا و اعيان مملكت فارس بلكه ممالك محروسه ايران؛ سلسله جليله هاشميه از نسل و نتيجه مقرب الحضرت حاجي هاشم خلف الصدق مغفرت توأمان حاجي محمود ولد حاجي محمد علي تاجر شيرازي، باني و واقف مدرسه هاشميه و مسجد هاشميه كه اين دو عمارت را به نام ولد ارجمند خود حاجي هاشم در سال 1030 در اين محله بساخت و املاكي چند، بر آن وقف نمود و بيشتر آنها از زمان پادشاه قهار نادر شاه افشار، خالصه ديوان گشت يا مردمان نامقيد به‌وجه غصب در تصرف دارند و آنچه باقي مانده است بر اين قرار است:
نيمه تمام مزرعه دولت آباد كوار و جمال آباد و عمرو آباد كربال و مراد آباد خفرك و قصر خواجه بيضاء و نيمه بازارچه واقعه در ميانه مدرسه هاشميه و مسجد هاشميه. و آنچه از ارباب وقوف اهل شيراز شنيده شده، هميشه اجداد اين سلسله در زمره بزرگان و مال‌داران شيراز بوده‌اند و نسب آنها را به جناب معتمد سلاطين، صاحب سرير عز و تمكين، مظهر انوار نامداري، مصدر آثار كامگاري، حاجي قوام الدين حسن شيرازي «2» ميرسانند كه خواجه حافظ عليه الرحمه فرموده است:
به عهد سلطنت شاه شيخ ابو اسحق‌به پنج شخص عجب ملك فارس بود آباد
نخست پادشهي همچو او ولايت‌بخش‌كه كام خلق روا كرد و داد عيش بداد
دگر مربي اسلام شيخ مجد الدين‌كه قاضئي به از او «3» آسمان ندارد ياد
دگر شهنشه دانش عضد، كه در تصنيف‌بناي كار «مواقف» به نام شاه نهاد
دگر، بقيه ابدال شيخ امين الدين‌كه يمن همت او كارهاي بسته گشاد
دگر قويم چو حاجي قوام دريا دل‌كه نام نيك ببرد از جهان ز بخشش و داد
نظير خويش نه بگذاشتند و بگذشتندخداي عز و جل جمله را بيامرزاد و اول كسي كه از اين سلسله، مايل خدمتي ديواني گرديد: مقرب الحضرت حاجي هاشم است كه در اوائل دولت نادر شاهي منصب كدخداباشي پنج محله حيدري خانه شيراز را كه نيمه كلانتري است قبول نمود، چنانكه شرح سلوك حضرت پادشاه با او، در ذيل وقايع سال 1160 در گفتار اول اين كتاب، نگاشته گرديد و از مرحوم حاجي هاشم شش نفر پسر باقي بماند:
______________________________
(1). (حكيمي است از مردم شيروان معاصر شاه طهماسب صفوي). (دهخدا). فارسنامه ناصري ج‌2 960 محله سيم شيراز محله بالا كفت است ..... ص : 959
(2). متوفي به سال 754.
(3). در متن: (آن).
ص: 961
اول آنهاست: صاحب اخلاق حميده و صفات پسنديده حاجي طالب [كه] در حيات پدر وفات يافت و او را سه نفر پسر بود: حاجي محمود و هادي خان و مهدي خان و از حاجي محمود، عالي‌جاه حاجي ميرزا ابو طالب باقي بماند و از حاجي ميرزا ابو طالب عالي‌جاه ميرزا محمود و از ميرزا محمود، عالي‌جاه ميرزا علي مستوفي بازمانده، در سن چهل ساله است و اين پدر و پسر، سالها در طهران بودند و مقرب الحضرت ميرزا علي، عود به شيراز نموده به منصب استيفاي ديواني برقرار است و از هادي خان، عالي‌جاه ابو الفتح خان بماند و او را پسري نبود و عالي‌جاه مهدي خان مادام زندگاني به منصب كدخداباشي محلات حيدري خانه شيراز كه ارث پدر و جد اوست برقرار بود و چون به رحمت ايزدي پيوست ولد الصدقش، عالي‌جاه، خلاصة الاشباه، كمالات اكتناه آقا محمد كدخداباشي مشهور به لله به جاي پدر برقرار بماند و چون به‌وفور عقل موصوف و به محاسن كردار معروف گرديد، نواب اشرف والا، حسين علي ميرزا، فرمانفرماي فارس، او را به منصب پرستاري و تربيت نوباوه گلستان فرمانفرمائي، نواب شاهرخ ميرزا، سرافراز بداشت و امر و نهي سكنه پنج محله حيدري خانه را كما في السابق بر رأي او مقرر فرمود و آقا محمد لله به اقتضاي طبع موزون، گاهي شعري گفته است و اين شعر از او نگاشته گرديد:
بوده از روز ازل، عشق بتان پيشه ماجز غم يار نبوده است در انديشه ما
روزگار من دل داده پريشان نشدي‌گر مرا با سر زلف تو، سروكار نبود
با عاشقان دل شده، دست از جفا بدارترسم شكايت از تو به داور كند كسي
افسوس كه راه خوفناكي است به پيش‌نه زاد و نه راحله مرا از كم و بيش
در وادي گمرهي به حيرت مانده‌آيا به سرم چه آيد از كرده خويش
آنم كه مدام ديده بر رحمت تست‌رويم سيه از نكردن طاعت تست
هر چند سزاي عاصيان سوختن است‌اما تو كريمي و كرم عادت تست و در سال 1255 وفات نمود.
پسر دوم حاجي هاشم است: ناظم امور عباد و كافل مهام بلاد، مقرب خافان عبد الرحيم خان. بعد از غروب دولت زنديه و طلوع سلطنت ابدمدت قاجاريه، مرجع امورات دولتي گشته، گاهي به سرداري و گاهي به حكمراني اشتغال داشت و تا سال 1215 كه رشته زندگانيش گسيخته نمودند، به ايالت دار السلطنه اصفهان برقرار بود.
و خلف الصدقش، افصح بلغاي عصر و ابلغ فصحاي دهر حسن خان طاير است، چون او را از حليه بصر عاري نمودند، خود را به زيور بصيرت بياراست، جناب حاجي اكبر نواب شيرازي در كتاب دلگشا فرموده است: «طاير» اسم شريفش حسن خان، از بزرگ‌زادگان دار العلم شيراز، خلف الصدق عبد الرحيم خان برادر اكبر حاجي ابراهيم خان شيرازي اعتماد الدوله است چون به حكم اقدس شاهنشاهي در آخر سال 1215 كار اين سلسله روي به تباهي نهاد، جمعي از
ص: 962
آنها را از مردمك ديده بينا، بي‌نصيب كرده، ديده را از ديدن بستند و برخي، به مداواي طبيب طناب و تيغ از بستر حيات برخاسته، بر خاك هلاك نشستند و خان والا شأن هم از تماشاي جهان، ديده پوشيد، صاحب سليقه مستقيم و ذهن سليم است، چندي در اصفهان با عدم بصر به تحصيل كمالات نشست و در آمدوشد را بر ابناي زمان بست پس در حضرت شاهزاده جم جاه محمد علي ميرزا «دولت» تخلص با دولت يار آمد و از وفور فراست در خدمتش به منصب منادمت خدمتگزار و در آن ديار با كمال اعتبار بود. شنيده‌ام كه با عدم بصر، شطرنج را با صاحبان بصيرت آن فن، چنان بازد كه همگي را مات سازد و پيل‌تنان را چنان به فرزين هوش از اسب فكرت پياده ساخته بر خاك افكنده كه واضع شطرنجش گويند و اين چند شعر از ديوان او ثبت افتاد:
شده است شاخ شكوفه ز پاي تا سر چشم‌چو عاشقي كه نشيند به راه وعده يار
چه درد در دل كوه است اندر اين موسم‌كه چشمه‌هاست ز چشمش همي روان به كنار
آن شب كه تيرگيش ز روزم نشانه‌اي‌راه سخن نبود به صد حيله بر زبان
زنگي ز حور و حور ز زنگي نيافتي‌با صد هزار ديده اگر ديدي آسمان
راه دهان به دست نه تنها كه گم شدي‌راه گلو به لقمه خائيده در دهان
آمد به ميان چو قصه عشق‌هر قصه كه بود از ميان رفت
گرد هنر مگرد كه بيداد روزگاربر اهل روزگار به‌قدر هنر رسد در حدود سال 1244 در بلده كرمانشاهان وفات يافت.
پسر سيم حاجي هاشم است: مقدم وزراي عالم وزير اعظم، كافي مصالح امم، وزير آصف نشان حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله. حالات تنقلات و تدرجات آن جناب را در ذيل وقايع سال 1200 كه سال وفات جناب ميرزا محمد كلانتر شيراز است و سال اول كلانتري آن جناب تا سال 1215 كه رشته زندگانيش بريده گشت، در گفتار اول اين فارسنامه ناصري نگاشته گرديد و آن جناب را پنج نفر پسر بود.
اول آنهاست: قدوه عظماء زمان، اسوه ارباب ديوان، والي ديار مجد و كرم، مالك زمام سيف و فلم، مقرب خاقان ميرزا محمد خان بيگلربيگي مملكت فارس. سالها در دولت و اقبال پدر نامدار خود به ايالت نواحي قم و كاشان برقرار بود و از سال 1213 در مملكت فارس لواي اقتدار برافراشت تا سال 15 [12] كه زمان زندگانيش را در عين جواني به آخر رسانيدند.
پسر دوم جناب حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله است، جامع آيات افتخار، نادره دهور و اعصار، مرجع افاضل و جامع فضائل مقرب خاقان حاجي اسد اللّه خان در سال 1097 كه نواب علي مراد خان زند، بزرگان فارس را با عيال به اصفهان برده بود، حاجي اسد اللّه خان در اصفهان متولد گرديد و بعد از سن طفوليت در مراتب كماليه، كوشيد و لوازم بزرگي را بياموخت و در سال 1212 به ايالت بلده قم و نواحي كاشان برقرار گرديد و در سال 14 [12] حكمران بروجرد و لرستان و عربستان گرديد و در قضيه هايله سلسله هاشميه از سخط پادشاه جم جاه،
ص: 963
طاب ثراه، از حليه چشم عاري گشته، مانند مابقي بازماندگان اين سلسله با اهل و عيال مأمور به توقف در اصفهان گرديد و با محرومي از هردو چشم در تحصيل مراتب علميه و علم انساب و تواريخ، كوشيده، سرآمد اهل زمان خود آمد و در سال 1226 كه اعليحضرت خاقان گيتي‌ستان فتح علي شاه، مراحم گوناگون و اشفاق بي‌پايان درباره عموم سلسله هاشميه مبذول فرمود كه زخمهاي ناسوري آن جماعت، به مراهم مهرباني التيام پذيرفت و هر يكي به منصبي سرافراز مي‌گرديدند، جناب حاجي اسد اللّه خان در خدمت نواب والا محمد تقي ميرزا حسام السلطنه والي بروجرد و لرستان كه شوهر خواهر حاجي اسد اللّه خان بود از اصفهان به بروجرد رفته، رحل اقامت انداخته، مدتها به احترام زندگاني نمود و در سال 47 [12] با اهل و عيال از بروجرد عود به شيراز نمود و در اول سال 1280 به رحمت ايزدي پيوست و آن جناب اگرچه از نور چشم محروم بود اما به حليه دانائي آراسته گرديد و شاهد عدل در اين باب رساله‌اي است كه در احوالات خود از زمان ولادت تا سال 62 [12] تأليف فرموده و داد فصاحت و بلاغت را از اقتباس آيات قرآني و احاديث نبوي و عبارات حكما و اشعار فارسي و عربي را داده، ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ*. و جناب حاجي اسد اللّه خان را پنج نفر پسر بود:
عالي جنابان: حاجي حسين علي خان و مصطفي قلي خان و هدايت اللّه خان مشهور به درويش خان كه جز نامي از آنها باقي نيست.
و پسر بزرگ آن جناب است: اديب اريب، مقرب خاقان محمد اسمعيل خان. در سال 1217 در اصفهان متولد گرديد و در شهر بروجرد، تحصيل كمالات لايقه را نمود و همه خطوط را خوب مي‌نوشت و در تحرير رسائل و رقعه‌جات عديل نداشت، سالها در خدمت نواب محمد تقي ميرزا به منصب خوانسالاري برقرار بود و در سال در 47 [12] در خدمت والد خود به شيراز آمده، مجاور مجلس حكمرانان مملكت فارس بود، از وفور فراست و كياست به منصب منادمت و مصاحبت مخصوصش داشته، در سفر و حضر ملازم ركابش فرمودند و در سال 1280 رخت سفر به جانب آذربايجان بسته، مدتي در محفل مينو مشاكل حضرت اسعد ارفع والا وليعهد دولت قوي شوكت سلطان مظفر الدين ميرزا، ادام اللّه شوكته، نديم مخصوص گرديد و به اين رهگذر سرمايه‌اي به هم بسته، كلمه العود احمد گفته، عود به شيراز نمود و در سال 89 [12] به رحمت ايزدي پيوست و او را دو نفر پسر بود كه هريك نور حدقه فراست و نور حديقه كياست بودند: عبد الرحيم خان و محمد قلي خان كسب كمالات لايقه را نموده، در تحصيل مراتب علميه كوشيده، هنوز حاصلي از مزرعه زندگاني نبرده، به رحمت ايزدي پيوستند و از عبد الرحيم خان سه نفر پسر باقي است كه هريك گلي از گلستان نجابت و نهالي از بوستان سعادتند:
اول آنهاست: مقرب الخاقان خان بابا خان، دوم و سيم مقربا الحضرت حاجي حبيب اللّه خان و حاجي هدايت اللّه خان در سال 1274 و 76 و 82 متولد شده، در تحصيل كمالات لايقه كوشيده از مدخول املاك موروثه زندگاني به احترام دارند پسر دوم جناب حاجي اسد الله خان است قدوه بزرگان زمان، اسوه اكابر دوران، مقرب خاقان حاجي نصر الله خان در سال 1219 در اصفهان متولد گشته، مقدمات علميه و ادبيه را آموخته، خط شكسته و نسخ تعليق را خوش نويسد، رقعه‌جاتش را ارباب كمال براي خوبي خط و ربط نگاه دارند و تا سال 47 [12] در بروجرد در خدمت نواب محمد تقي ميرزا حسام-
ص: 964
السلطنه به مناصب جليله سرافراز بود و چون به شيراز آمد به منصب مير آخوري حضرت حسين- علي ميرزا فرمانفرما مفتخر گرديد و در سال 1272 به وزارت نواب عبد الباقي ميرزا والي لارستان و سال ديگر به ايالت لارستان برقرار بود و اكنون در زاويه انقطاع نشسته، امر معاش را به مواجب ديواني و مداخل املاك موروثي مي‌گذراند و او را سه نفر نواده است:
اللّه قلي خان و مرتضي قلي خان و حسين قلي خان در سن 31 سال و 27 سال و 22 سال در كنف تربيت جد ماجد خود باقي‌اند.
پسر سيم جناب اعتماد الدوله است: ملاذ طوايف، مظهر آثار عواطف، قدوه عظماء زمان، اسوه ارباب ديوان، معتمد حضرت سلطاني، مؤتمن درگاه خاقاني: حاجي ميرزا علي رضا. در سال 1203 در شيراز متولد گرديد و در سال 15 [12] از سخط اعليحضرت شاهنشاهي از آلت تناسل عاري گشته، مدتي در اصفهان به تحصيل كمالات لايقه پرداخت و در سال 26 [12] مورد تفقدات ملوكانه شده، امين اسرار شاهنشاهي و محرم حرمسراي پادشاهي گرديده، عمر خود را در دربار معدلت مدار به عزت و اقتدار گذرانيد و املاك موروثه و مكتسبه خود را طلبا لمرضات اللّه در راه خيرات وقف نمود و قنات معروف به آب حاجي ميرزا علي رضا در دار الخلافه طهران احداث نموده، وقف بر محلات آن بلده طيبه فرمود و تاكنون اين خيرات جاريه به آبادي باقي است و در سال 1265 در طهران به رحمت ايزدي پيوست.
پسر چهارم جناب اعتماد الدوله است: قطب فلك نامداري، مركز دايره بزرگواري، حامي رعيت‌پناه، راعي رعيت دستگاه حاجي ميرزا علي اكبر قوام الملك. در سال 1203 با جناب حاجي ميرزا علي رضا توأمان تولد يافت و يازده سال در دار السلطنه اصفهان توقف نمود و در سال 26 [12] به منصب جليل كلانتري مملكت فارس كه ارثيه از پدر و عم او بود، سرافراز گرديد و در سال 45 [12] به لقب جليل قوام الملكي مفتخر آمد و در اواخر سال 1249 چند ماهي از عمل ملغي گشته، بزودي عود به ماكان نمود و در سال 56 [12] منصب كلانتري را به ضميمه لقب بيگلربيگي مملكت فارس را به اذن و اجازه ابناي دولت جاويد عدت به ولد ارجمند خود ميرزا محمد خان واگذاشت و تا آخر زمان زندگاني از اعمال ديواني اعراض كرد [و] تمامت شغل و عمل خود را به اولاد امجاد خود واگذاشته، پناهنده دادخواهان و فريادرس ستمديدگان گرديد و از اين رهگذر به آمدوشد دار الخلافه طهران، مكرر به زحمت افتاد و در آخر سال 1279 به منصب جليل توليت و خدمت آستانه مباركه رضويه، علي صاحبها الف سلام و تحيه كه جامع بزرگواري دنيا و آخرت است، سرافراز گرديد و در سال 1282 در مشهد مقدس به روضه رضوان خراميد.
آنچه در اين مائده خرگهي است‌كاسه آلوده و دست تهي است
هيچ نه در محمل و چندين جرس‌هيچ نه در كاسه و چندين مگس و از مآثر حاجي قوام الملك است: كاروانسراي ميان كتل در راه كازرون و شيراز و آب- انبار بزرگ در بندر بوشهر و تعمير بلكه احداث عمارات مسجد جامع جديد شيراز كه از مرور دهور و زلزله‌هاي پي‌درپي از حليه آبادي افتاده، خرابه باقي بود و حاجي قوام الملك از مال خالص خود، تمام عمارات آنرا احداث فرمود و مدرسه حسينيه متصل به خانه آن جناب كه در بناي هريك، مبالغي به خرج رفته و چندين ملك معمور وقف بر حسينيه فرمود و مداخل آنها را
ص: 965
بعد از حق التوليه و وظيفه طلاب و مدرس در سفره تعزيت جناب سيد الشهدا (ع) در هر هفته از ماه و سال در شب جمعه و دوشنبه و ايام عاشورا و ايام ماه صفر و مخارج تعزيت‌داري و حق ذاكر مصيبت خرج نمايند و تاكنون اين خيرات برقرار است. و آن جناب را چهار نفر پسر است:
اول آنهاست: ملجأ رعايا و مرجع برايا ميرزا محمد خان بيگلربيگي. كلانتر مملكت فارس در سال 1227 متولد شده، تحصيل مراتب آدميت را نمود و مادام زندگاني به راستگوئي و درستكاري معروف و مشهور بود اگر رعيت ضعيفي بر والد ماجد او ادعائي مي‌نمود و در واقع حق با طرف رعيت بود، البته جانب او را مقدم داشتي و حتي المقدور در احقاق حقش كوشيدي تا به ديگران چه رسد رحم اللّه معشر الماضين «1» و در سال 69 [12] به رحمت ايزدي پيوست و او را دو نفر پسر است اول آنهاست:
واسطه افاضه امن و امان، رابطه انتشار عدل و احسان ميرزا علي خان بيگلربيگي و كلانتر مملكت فارس. در سال 1251 در شيراز متولد گشته، در كنف حمايت والد ماجد خود، تربيت يافته، در سال 69 [12] به منصب كلانتري و لقب جليل بيگلربيگي سرافراز گرديد و از عهده لوازم اين شغل و لقب برآمده، رعيت و راعي را از خود، خوشنود بداشت و در عنفوان جواني در سال 84 [12] دنياي فاني را بدرود «2» كرده، به رحمت ايزدي پيوست و از او نسلي باقي نماند.
پسر دوم ميرزا محمد خان بيگلربيگي است: والي اقليم مجد و كرم، خيرخواه طوايف امم ميرزا احمد خان مؤيد الملك. در سال 1253 متولد شده، در اوايل حال در مكتب‌خانه ادبيه مراتب آداب و رسوم و علوم ادبيه و عربيه و اشعار و قليلي از نجوم و حساب را بياموخت و در تحصيل خطوط خصوصا خط نسخ تعليق و سياق دفتري سعي و كوشش كرده، بهره برده، محسود اقران گرديد و در سال 72 [12] از شيراز به دار الخلافه طهران برفت و در كنف تربيت عم ماجد خود جناب ميرزا فتح علي خان صاحب ديوان توقف نمود و به منصب استيفاي ديواني سرافراز گرديد و بعد از وفات برادر ماجدش به شيراز آمده به منصب كلانتري و لقب بيگلربيگي سرافراز آمد و در سال 1288 به طيب خاطر از منصب كلانتري استعفا نمود و از شيراز به آذربايجان رفته، به منصب «لشكرنويس‌باشي» آن مملكت و لزوم حضور حضرت اسعد اكرم ارفع اعظم وليعهد دولت عليه ايران ادام اللّه شوكته سرافراز آمد و در سال 98 [12] عود به شيراز نموده به رياست دفترخانه مباركه مملكت فارس برقرار گرديد و تاكنون بر اين منصب باقي است و او را چهار نفر پسر است:
اول آنهاست: نور حدقه نجابت و اصالت ميرزا محمد خان پيشخدمت اعليحضرت، شاهنشاه جم جاه خلد اللّه ملكه. در سال 1284 «3» در طهران متولد گشته با آنكه در اوائل سن رشد است به ميراث از علوم عربيه بهره برده و از لغت فرانسه اندكي آموخته و خط نسخ تعليق را نيكو مي‌نويسد و سه نفر پسران ديگر جناب مؤيد الملك كه هريك نور عين نجابت و عين نور اصالت و اخوان- الصفاي يكديگرند:
محمد تقي خان و ميرزا علي خان و ميرزا هاشم خان. در سال 1291 و 92 [12] و 95 [12]
______________________________
(1). ر ك: امثال و حكم، دهخدا، ص 865.
(2). در متن: (بدرو).
(3). در متن: (1084) كه مسلما غلط است و بايد 1284 باشد.
ص: 966
متولد شده‌اند «1» و هر سه نفر در دبستان آموزگاري برقرارند.
پسر دوم حاجي قوام الملك است: امير عالي‌راي و وزير عالم‌آراي، وارث سرير وزارت از روي استحقاق، خلاصه وزراي آفاق، جناب جلالت مآب اجل اكرم، مركز دايره علا، ميرزا فتح علي خان صاحب ديوان اعلي، در سال 1236 در شيراز متولد گشته، تحصيل كمالات لايقه نمود و در سال 56 [12] از شيراز به دار الخلافه طهران رفته، به منصب جليل استيفاي ديواني سرافراز گرديد، پس محاسب ممالك همدان و نهاوند و قزوين و گلپايگان و وكيل حكمروايان آن بلاد گرديد، پس مدتي حكومت بلوك خوار «2» ورامين و ايلات متفرقه فارس را در اطراف طهران، ضميمه مشاغل سابقه خود نمود، پس به لقب جليل صاحبديواني كه از القاب وزراي بزرگ است و توجيه بروات دفترخانه مباركه شاهنشاهي، سرافراز و برقرار گرديد و در سال 76 [12] به ايالت مملكت يزد و در سال 78 [12] به وزارت مملكت آذربايجان و پيشكاري حضرت اسعد ارفع امجد والا سلطان مظفر الدين ميرزا وليعهد دولت عليه، ادام اللّه شوكته، مفتخر و سرافراز آمد و در سال 84 [12] حكمران مملكت عربستان عجم و خوزستان گرديد و در سال 86 [12] صاحب اختيار مملكت اصفهان شد و در سال 92 [12] در مرتبه دويم به وزارت و پيشكاري مملكت آذربايجان مفتخر گرديد و در سال 98 [12] عامل و صاحب اختيار مملكت فارس و وزير حضرت اشرف ارفع امجد اعظم، شاهنشاه‌زاده، سلطان حسين ميرزا جلال الدوله، ادام اللّه شوكته گرديد و تاكنون كه سال به 1304 رسيده است، بر اين دو منصب جليل باقي و برقرار است.
و ولد الصدق آن جناب است: جامع مناقب، حاوي مراتب، مقرب خاقان: مؤتمن- الملك ميرزا حسين خان: در دار الخلافه طهران متولد گشته و كمالات لايقه را تحصيل نموده، در زمان وزارت والد ماجدش در آذربايجان، به مناصب جليله و حكومت محال ساوجبلاغ مكري و بلده مراغه سرافراز بود و در سال 98 [12] حكومت بلوكات تبريز و اصطهبانات و آباده و بوانات و قونقري فارس را قبول نمود و در سال 1300 حكمران نواحي بندر بوشهر و دشتستان و دشتي گرديد و در سال 301 [1] به لقب جليل «مؤتمن الملك» سرافراز آمده، حكومت ناحيه كازرون را ضميمه بلوكات سابقه نمود، و جناب مؤتمن الملك را، دو نفر پسر است:
اول آنهاست: مقرب الخاقان، معتمد السلطان حسن خان، در دار الخلافه طهران متولد گشته، تحصيل كمالات لايقه را نموده، در خدمتگزاري حضرت اسعد ارفع والا، وليعهد دولت جاويد عدت، ادام اللّه شوكته مشغول است.
و ولد الصدق ديگر جناب مؤتمن الملك است: نور حديقه نجابت و اصالت ميرزا علي اكبر خان مشهور به آقا بزرگ. در سال 1284 متولد شده، در تحصيل كمالات [ايزدي؟] «3» و زبان فرانسه، كمال كوشش را به‌جا مي‌آورد.
پسر سيم حاجي قوام الملك است: قدوه اعيان زمان، اسوه بزرگان دوران حاجي
______________________________
(1). در متن: (شدند).
(2). در متن: (خار).
(3). در متن: (ايزمي).
ص: 967
نصير الملك ميرزا حسن علي خان. در سال 1237 در شيراز متولد گشته، در مبادي عمر، كمالات لايقه و محاسبات دفتري و خط تحرير و سياق، بياموخت. از مبادي عمر تاكنون، خانه‌نشين نگشته، تمام اوقات، به ايالت و حكمراني نواحي فارس برقرار بوده و هست. اگر از ايالت لارستان منعزل شده، به حكومت كوه گيلويه سرافراز بود و اگر از كوه گيلويه صرف‌نظر مي‌نمود به حكمراني بنادر و سواحل درياي فارس برقرار مي‌شده و تاكنون اولاد ذكوري براي او نيست و از مآثر او مسجد حاجي نصير الملك است كه شرح آن در ذيل مساجد شيراز بيايد و خانه او در محله اسحق بيگ است، به مناسبت سلسله، او را در محله بالا كفت گفته‌ايم.
پسر چهارم حاجي ميرزا علي اكبر قوام الملك است: امير اعظم، مؤسس مباني مجد و كرم، جامع آيات افتخار، رافع رايات اقتدار: جناب جلالت مآب ميرزا علي محمد خان قوام الملك.
در سال 1245 در شيراز متولد گشته، در ظل تربيت والد ماجد خود، تحصيل كمالات مراتب و مردمداري را نمود و در سال 1268 به حكومت نواحي كازرون، مأمور گرديد و در سال 75 [12] به ضابطي جهرم و بلوك بيدشهر و جويم ابي احمد «1» برقرار آمد و در سال 78 [12] محال داراب را به ضميمه حكومت ايلات خمسه اينالو و باصري و بهارلو و عرب و نفر، از امناي دولت جاويد عدت در مدت ده سال تمام، از قرار سالي به مبلغي به مقاطعه قبول نمود، پس در آبادي نواحي داراب و انتظام ايلات خمسه، نهايت كوشش را به عمل آورده، به اندك زماني، شوريدگي ايلات را به انتظام و خرابي داراب را به آبادي، رسانيد و به منصب سرتيپي اول نظام سرافراز گرديد و در سال 82 [12] كه سال وفات والد ماجدش بود، به لقب جليل «قوام الملك» قرين افتخار آمد و در سال 94 [12] ايالت خطه لار و محال سبعه را ضميمه حكومت داراب و ايلات خمسه نموده، در خدمت حضرت اشرف والا، حاجي معتمد الدوله فرهاد ميرزا ادام اللّه بقاه، تعهد فتح قلعه تبر را كه در نظرها از مقوله ممتنعات بود، نمود و در شهر محرم سال 1294 از عهده تعهد خود برآمده، آن قلعه را مفتوح و قلعگيان را به داربوار فرستاد و تفصيل اين فتح در ذيل قلعه‌هاي فارس در آخر گفتار دويم اين كتاب بيايد. و هم در اين سال به لقب جليل امير توماني سرافراز گرديد و در ماه صفر سال 1301 در شيراز، زندگاني و مناصب را بدرود نمود و به رحمت ايزدي پيوست و در پهلوي حصار مغربي تكيه خواجه حافظ (رحمة اللّه عليه) مدفون گرديد.
جهان داند «2» بسي خرمن چنين سوخت‌مشعبد را نبايد بازي آموخت
كدامين سرو را داد او بلندي‌كه بازش خم نكرد از دردمندي
كدامين سرخ گل را كو بپروردندادش عاقبت رنگ گل زرد
همه لقمه شكر نتوان فرو بردگهي صافي توان خوردن گهي درد
در اين صندل سراي آبنوسي‌گهي ماتم بود گاهي عروسي
به جائي بانگ مطرب بركشد سازبه جائي نوحه‌گر بردارد آواز
تنوري سخت گرم است اين علف‌خوار[تو] خواهي پر گلشن كن خواه «3» پرخار
______________________________
(1). همان جويم بيدشهر است. ر ك: بلوكات فارس در همين كتاب.
(2). در امثال و حكم، ص 1713: (تاند).
(3). در متن: (خاه).
ص: 968 جهان بر ابلقي توسن سوار است‌لگد خوردن خرد را در شمار است
فلك چون شير جنگي تند و تيز است‌ز راهش عقل را جاي گريز است و خلف الصدق ميرزا علي محمد خان قوام الملك است: ناظم امور عباد، كافل مهام بلاد، نادره دهور، كافي امور جمهور، جناب جلالت مآب محمد رضا خان قوام الملك. در سال 1268 در شيراز متولد شده، در مبادي حال، در مكتب‌خانه ادبيه نشسته، آداب و رسوم رسميه را بياموخت، پس مشغول تحصيل مقدمات علميه گشته، گوي سبقت را از همگنان ربود «1» و در سال 88 [12] به منصب و لقب جليل كلانتري و بيگلربيگي مملكت فارس، سرافراز و برقرار گرديد و در سال 93 [12] به حكومت و ضابطي حومه شيراز و ارسنجان و كوار، مأمور شد و در سال 1301 به لقب جليل قوام الملكي و منصب امير توماني قرين افتخار آمده، ايالت خطه لار و محال سبعه و نواحي داراب و ايلات خمسه اينالو و باصري و بهارلو و عرب و نفر را ضميمه ولايات سابقه نمود و آن جناب را دو نفر پسر است:
اول آنهاست: صاعد ذروه مناقب و عارج رتبه مناصب حبيب اللّه خان بيگلربيگي كلانتر مملكت فارس. در سال 1286 در شيراز متولد گشته، بعد از سن صباوت تحصيل كمالات لايقه بزرگزادگان را نموده، در سال 1301 به منصب و لقب جليل كلانتري و بيگلربيگي سرافراز گرديده، از عهده لوازم و انتظامش به احسن وجوه برآمد.
و ولد الصدق ديگر جناب قوام الملك است: سلاله انجاب ميرزا محمد علي خان مشهور به بيوك خان در سال 1290 و اند، در شيراز متولد شده، در مكتب‌خانه عزت، در كنف تربيت والد ماجد خود، مشغول تحصيل كمالات لايقه است و در 1301 به منصب سرتيپي سواره عرب و بهارلوي فارس سرافراز گشته و برقرار است.
پسر پنجم حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله است: جامع مرتبه عزت و كامگاري، حاوي رتبه سعادت و نامداري، مقرب خاقان فتح اللّه خان، در سال 1213 در دار الخلافه طهران متولد گشته، در سال 1226 به منصب سركردگي تفنگچيان شيرازي سرافراز گرديد و در سال 42 [12] كه از شيراز به نيت زيارت عتبات عاليات حركت نمود، در ميانه بلده بهبهان و شهر شوشتر وفات يافته، به رحمت ايزدي پيوست و از او دو نفر پسر باقي بماند:
اول آنهاست: جناب مستطاب اكمل متورعين و اورع متشرعين، جامع فضايل، حاوي خصائل، قدوه اخيار، زبده ابرار، فريد زمان حاجي ميرزا عبد اللّه خان. در سال 1230 در شيراز متولد شده، در اوائل حال بعد از تحصيل مراتب خط و ربط، چند سالي سركرده تفنگچيان شيرازي بوده، پس به طيب خاطر، استعفا نموده، طبعش تقاضاي تحمل امورات ديواني را نكرد و از مداخل و منافع املاك موروثه و مكتسبه خود، سرمايه تحصيل نموده، معيشت و زندگاني را به وسعت و فراخي گذرانيده، آنچه زايد آيد، در سفرهاي پي‌درپي در اماكن مشرفه عتبات عاليات و مشهد مقدس صرف نمايد و دو مرتبه حج بيت اللّه و التثام عتبه عليه حضرت ختمي مآب و ائمه بقيع صلوات اللّه عليهم را نموده و در زمان جواني تاكنون كه سنين عمرش از هفتاد گذشته است:
______________________________
(1). او از شاگردان حكيم ميرزا عباس دارايي بود كه همچون فرصت الدوله و ميرزا صادق شيرازي از محضر آن استاد بزرگ استفاده كرده‌اند. (دانشمندان و سخن‌سرايان فارس ج 2، ص 308).
ص: 969
نوافل يوميه و نماز شب را به عمل آورده است و در سال 1280 به نيابت توليت آستانه مباركه رضويه علي صاحبها الف ثناء و تحيه سرافراز بود. پس خانه‌اي عالي در شهر كربلاي معلي ساخته، رحل اقامتش را در آن انداخته، گاهي براي سركشي املاك خود به شيراز آمده، باز، عود به كربلاي معلي نمايد و آن جناب را دو نفر پسر است:
اول آنهاست: قدوه اماجد، مستجمع مناقب: محمد صادق خان. در سال 1260 و اند در شيراز متولد گشته، كمالات لايقه بزرگزادگان را تحصيل نموده، طريقه مردمي و مردمداري را آموخته، به حسن سلوك معروف گشته، به ضابطي بلوك خفرك و مرودشت برقرار است.
پسر دوم جناب حاجي ميرزا عبد اللّه خان است: طره ناصيه نجابت و غره جبهه اصالت:
ميرزا ابو القاسم خان مستوفي در سال 1274 در شيراز متولد گشته، در كنف تربيت والد ماجدش، تحصيل كمالات نموده، محاسبات دفتري را بياموخت و در سال 1302 به منصب استيفاي ديواني سرافراز گرديد.
پسر دوم فتح اللّه خان است: قدوه اعيان و اسوه اهل زمان حاجي ميرزا مهدي خان در سال 1233 در شيراز متولد گشته، انواع كمالات را آموخته، خط نسخ تعليق را به اعلي درجه خوش نوشت و مادام زندگاني پيرامون مناصب ديواني نگرديد و چون قناعت كاران از منافع ملكي و رنج تجارتي گذراني لايق نمود و در سال 1290 به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش، خلاصه اعيان زمان هدايت اللّه خان، هنوز از سن طفوليت نگذشته است.
پسر چهارم مرحوم حاجي هاشم كه اين سلسله هاشميه را به او نسبت دهند: جامع مراتب كامگاري، حاوي مراحل نامداري آقا محمد زمان كلانتر شيراز است. در سال 1213 كه نواب حسين قلي خان قاجار برادر اعليحضرت شاهنشاهي، به هوس خام، در طلب سلطنت افتاده بود، چنانكه در گفتار اول اين فارسنامه نگاشته گرديد، به تسويلات نفساني خود، جناب ميرزا جاني فسائي كفيل مملكت فارس و آقا محمد زمان كلانتر را مخل در كار سلطنت خود دانسته، آقا محمد زمان را مكفوف البصر و جناب ميرزا را مسموم و معدوم الاثر، نمود و به اين سبب زماني كه تمام سلسله هاشميه مورد سخط اعليحضرت خاقان زمان شدند و آنها را در اصفهان توقف دادند و تمامت املاك و خانه‌هاي آن سلسله را ضبط ديوان نمودند، آقا محمد زمان در شيراز بماند و املاك خاصه او را در تصرفش باقي گذاشتند و مواجب و مرسومات ديواني او را كما في السابق در حق او برقرار داشتند و مادام زندگاني معيشتي قرين عزت نمود و در سال 1247 به رحمت ايزدي پيوست و از او چهار نفر پسر باقي بماند:
محمد صالح خان و حاجي محمد صادق خان و حاجي محمد يوسف خان و آقا محمد نبي كه هريك گلي از گلستان نجابت و نهالي از بوستان سعادت بودند و وفات سه نفر پسر بزرگ او در سال 1253 و 63 [12] و 66 [12] اتفاق افتاد.
پسر پنجم حاجي هاشم است: عالي‌جاه بلند جايگاه محمد علي خان، برادر كهتر اعتماد- السلطنه حاجي ابراهيم خان صدر اعظم است.
و امير عالي‌راي، آصف عالم‌آراي، ضابط امور، مدبر جمهور حاجي حيدر علي خان ولد الصدق محمد علي خان در پيشگاه حضرت اقدس اسعد نايب السلطنه، عباس ميرزا وليعهد دولت عليه ايران
ص: 970
طاب ثراه، به خدمات شايسته، بلكه گاهي به وزارت خاصه آن حضرت اختصاص داشته، قرين عزت و مباهات بود و از او دو نفر پسر باقي بماند.
اول آنهاست: قدوه بزرگان زمان، اسوه ارباب ديوان، ناظم امور عباد، كافل مهام بلاد ميرزا محمد علي خان ناظم الملك. در سال 1220 متولد شده در ظل تربيت والد ماجدش، تحصيل كمالات را نموده، خط شكسته را خوب نوشت و مدتي در آذربايجان در خدمتگزاري حضرت اسعد والا، نايب السلطنه، عباس ميرزا وليعهد طاب ثراه به منصب استيفاي آذربايجان برقرار بود و در سال 1257 به لقب جليل ناظم الملك سرافراز گرديد و در سال 71 [12] براي ايصال و وصول ماليات مملكت فارس، از دار الخلافه طهران مأمور به شيراز گرديد و از سال 71 [12] و 2 [127] و 3 [127] به حكمراني بلوك داراب و جهرم و نواحي قير و كارزين و جويم و بيدشهر برقرار گرديد و ماليات ديواني ملزمي ارباب‌داران آن بلوكات را، از اول سال موقوف- المطالبه مي‌داشت و از سرمايه خود قسطهاي ديواني را ماه‌به‌ماه مي‌پرداخت و در آخر سال از ارباب‌داران بازيافت مي‌نمود و تاكنون كه سالها گذشته است اهالي آن سامان او را به نيكنامي، ياد مي‌كنند و از سال 74 [12] از اعمال ديواني اعراض كرده، سالي به مشهد مقدس و سالي به عتبات عاليات مشرف مي‌شد و در سال 1288 در شيراز به رحمت ايزدي پيوست و از او نسلي باقي نماند.
پسر دوم حاجي حيدر علي خان است: طره ناصيه نجابت، غر جبهه اصالت حاجي ميرزا- مهدي خان. مادام زندگاني مگر چند روزي به حكومت بندر بوشهر، پيرامون امورات ديواني نگشته به مداخل املاك موروثه و مواجب ديواني قناعت كرده، گذراني وسيع مي‌نمود و در سالي كه از مكه معظمه و مدينه طيبه از راه بغداد عود شيراز مي‌نمود، نهال ميوه پرتغال را، از بغداد آورده، در باغ‌آباد شاپور بلوك خفر غرس نمود و اكنون چندين هزار درخت پرتغال از آن يك نهال، در بلوكات گرمسير فارس، عمل آورده، ثمري فراوان دهند و در سال 1271 در شيراز به رحمت خداوندي، واصل گرديد و او را دو نفر پسر است كه هريك نور حدقه نجابت و نور حديقه اصالت و جامع محاسن و مستجمع خصائل حسنه‌اند:
يكي جناب حاجي ميرزا آقا خان عز الملك و ديگري جناب حاجي فضل علي خان وكيل- الملك. در سال 1261 و 64 [12] در شيراز متولد شده‌اند و از سالي متجاوز است كه جناب حاجي ميرزا آقا خان عز الملك به منصب رياست تجار و كارگزاري امور دول خارجه برقرار است.
و از اعيان اين محله است: جناب مستطاب مجمع فضائل، مستجمع خصائل، قدوه اولي- النفوس، اسوه ذوي القلوب ميرزا علي شيرواني، خلف الصدق، مقتداي اعاظم ملوك، عارف دقايق جذبه و سلوك، قطب الاقطاب حاجي زين العابدين شيرواني «1» كه صيت سير و سلوكش آفاق را فرو گرفته و سلسله مشايخ طايفه نعمت اللهي به او منتهي گشته است و جناب ميرزا علي در سال 1253 در شيراز متولد گشته، تحصيل كمالات لايقه را نموده، معيشتي درخور فروتني،
______________________________
(1). ملقب به مست علي شاه، متوفي به سال 1253، كه پس از مجذوب علي شاه به ارشاد درويشان پرداخت از تاليفات او (بستان السياحه) (شامل اسامي شهرهاي ايران و ممالك مجاور و رجال تاريخي و كساني كه وي ملاقات كرده) و حدائق السياحه و رياض السياحه، كه در اين دو كتاب ذكر ممالك و ولايات و بزرگان هر شهر و ولايت شده است.
(معين).
ص: 971
به اندازه نمايد و چشم بصيرت را از بوارق نور احديت روشن دارد.
و از اعيان اين محله است محمود شاعر كه به اسم تخلّص داشت كه از صاحب جمالان عهد خود بود در كتاب مجمع الفصحا نوشته است: «صيت حسنش به دار الخلافه طهران رسيد، شاهنشاه فتح علي شاه قاجار، محمود را از شيراز بخواست، بعد از ورود، چندي در نظر خاقاني جلوه ايازي نمود كه شاهنشاه مي‌فرمود محمود من از اياز خوشتر، عاقبت الامر، از بخت نامحمود گشته، مردود گرديد غزال چشمش كه دل شيران را مي‌برد به نيش گزلك قهر در خون كشيده، عود به شيراز نمود و اين دو بيت از اوست:
نه پائي كه گامي گذارم به صحرانه دستي كه بيرون كشم خاري از پا
تماشاي گل خوش به مرغان گلشن‌كه بستند ما را نظر از تماشا و از اشراف اين محله است: سلالة السادات ميرزا محمد علي وجدي. اوقات را در تحرير رسائل و نوشتجات ديوانيان صرف مي‌نمود و در سال 1292 در شيراز وفات يافت و اين چند شعر از او به يادگار ثبت گرديد:
آنچه اي شيخ ترا در همه عالم رم از اوست‌چون نكو مي‌نگرم زخم مرا مرهم «1» از اوست
ساقي از باده عشقم قدحي چند بياركه جهان را همه بنياد بقا محكم از اوست
خرم از عشق نه تنها دل من شد وجدي‌كه دل هر كه تو بيني به جهان خرم از اوست
______________________________
(1). در متن: (مرحم).
ص: 972

محله چهارم شيراز محله درب شاهزاده است‌

كه از زمان نواب كريم خان زند، محله شيادان و محله موردستان يك محله گشته است و موردستان اكنون نام‌گذري از گذرهاي درب شاهزاده است و اين محله محدود است به محله بازار مرغ و محله ميدان شاه و محله اسحق بيگ و محله بالا كفت و باروي ميانه شمال و مشرق شيراز.
و شماره خانه‌هاي آن در سال 1301 معادل 1010 خانه بود و مردم آن 3489 نفر مرد و پسر و 4229 نفر زن و دختر بود و كدخداي اين محله است: عالي‌جاه، خلاصة الاشباه آقا محمد كريم «1». در سال 1275 متولد گشته، كمالاتي كه لايق اين منصب بود، تحصيل نموده است.
و والد ماجدش، خلاصه اعيان و زبده اماثل و الاقران، ناظم ابيات لطيفه و صاحب كمالات بديعه: حاجي محمد كاظم شاعر «آشفته» تخلص خلف الصدق آقا محمد جعفر كدخدا كه اباعن جد از بزرگان شيراز مي‌باشند، علاوه بر منصب كدخدائي به منصب كلانتري حومه شيراز برقرار بوده‌اند و از قديم صاحب ضياع و عقار و املاك «2» در شهر و حومه شيراز هستند و حاجي- محمد كاظم در سال 1277 كه نواب اشرف والا سلطان مراد ميرزا حسام السلطنه، از فرمانفرمائي فارس گذشته، به ايالت مملكت خراسان برقرار گرديد، نواب معزي اليه، حاجي محمد كاظم را از شيراز به خراسان برده، منصب كلانتري شهر مشهد مقدس را با امارت ديوانخانه عدليه خراسان به او واگذاشت و مدت چهار سال به لوازم اين منصب پرداخته، به احسن وجوه از عهده برآمده، راعي و رعيت را از خود راضي و خشنود داشته، به خلعتهاي فاخره دولتي مفتخر و سرافراز گرديد و در اوايل مراحل زندگاني، تحصيل كمالات نموده، علوم عربيه و ادبيه را آموخته، در محاسبات دفتري گوي سبقت را ربود و از طبع نقاد و ذهن وقاد و قلم مشكين رقمش ديوان شعري
______________________________
(1). آثار العجم، ص 433، توضيح بيشتري دارد: (جواني است دانا، مقبول پيروبرنا، در ترفيه حال خاص و عام، سعي و اهتمامي تمام دارد و مشار اليه خلف مرحوم حاجي كاظم، متخلص به (آشفته) است.
(2). در متن: (املاك و).
ص: 973
پرداخته «1» كه بيشتر غزلهاي آنرا ارباب طرب سروده، سروربخش خاطر غمزدگان و فرحبخش نجمن شادمانان گردد و در سال 88 [12] «2» در شيراز به رحمت ايزدي پيوست و اين چند شعر از او به يادگار ثبت گرديد:
اي خرد طفلي از دبستانت‌عقل مدهوش چشم فتانت «3»
شير، نخچير آهوي نگهت‌پور دستان اسير دستانت
خيز اي تيزهوش «4» كاتش عشق‌شرر افكند در نيستانت «5»
نار بستان اگر نجوئي به‌گر بود يار نار پستانت
آب آتش مزاج و «6» آتش رنگ‌ببرد سردي زمستانت «7»
خط سبزت به گرد لب سر زدطوطي آمد به شكرستانت
گفتي آشفته را چه «8» اسم و چه رسم‌عند ليبي است از گلستانت
دستيم نمانده كه به سر برزنم از هجراز بس كه سرانگشت به حسرت بمكيدم
كرد در پيرانه سر مجنونم اين سوداي من‌نيست زنجير جنون جز طره ليلاي من «9»
من به هر ربع و دمن پويا به سر چون گردباددر طلب فرسودم و ننمود رخ سلماي من
ياسمين رنگم، زريري، لاله‌سان داغم به دل‌رو به مسكيني نهاده نرگس شهلاي من
نه منم آن بلبل دستان زن باغ سخن‌رو سيه زاغي ز حيلت از چه بسته ناي من
من كه بودم همچو سوسن صد زبان در اين چمن‌غنچه‌وش چون بسته است اين منطق گوياي من
موج خونين خيزدم از بس ز عمان دو چشم‌سرخ چون مرجان برآمد لؤلؤ لالاي من
يوسف‌آسا كرديم از حيلت اخوان به چاه‌تا به كي گردي تو اي گردون خلاف راي من
گوهر من بشكني خرمهره دشمن خري‌روزگارا غافلي از قدرت مولاي من
آنكه ز ايزد نام جستش مصطفي، گفتا بخوان‌نام او نام علي عالي اعلاي من
آنكه نتواند رسيدن بر حضيض وصف اوتيز پر آن طاير فكر فلك‌پيماي من و از اعاظم و اعيان و اشراف و علماء اين محله، بلكه شيراز جنت طراز بلكه مملكت
______________________________
(1). ديوان شعر آشفته در اسفند 1349 در شيراز بوسيله كانون تربيت در 788 به چاپ رسيده است.
(2). در آثار العجم، ص 433، وفات او در سال 1287 آمده است.
(3). ر ك: ديوان آشفته شيرازي، ص 57.
(4). در ديوان آشفته: (شير عقل).
(5). بعد از اين بيت در ديوان يك بيت اضافه دارد:
شاهد مست شب چو پرده فكندشمع بيرون كن از شبستانت
(6). در ديوان: (و) ندارد.
(7). بعد از اين بيت يك بيت حذف شده است.
(8). در متن: (چو).
(9). اين غزل را در ديوان نيافتم.
ص: 974
فارس، بلكه ممالك محروسه ايران، بلكه اعظم علما «1» و اشراف و اعيان قاطبه مسلمانان عام و خاصه قاطنين «2» كره زمين است، حضرت ستوده خصلت، ملك اعاظم سادات، متحلي به اقسام سعادات، زين عترت مصطفويه، جمال زمره مرتضويه، خلف اعاظم اسلاف، شرف اخلاف عبد مناف، ناصب رايات ملت بيضاء، ناصر آيات شريعت غرا، مكمل علوم اولين و آخرين، متمم مقاصد متقدمين و متأخرين، مروج دين متين، مقوي شرع مبين، كاشف حقايق امور، مصلح مصالح جمهور، مطاع سلاطين، متبوع خواقين، ظهير الاسلام، مجير الانام، وارث مناصب اولياء بالاستحقاق، حجة الاسلام علي الاطلاق، سيد سند ممتحن حاجي ميرزا محمد حسن مجتهد شيرازي، ظل اللّه ظلاله علي مفارق العباد و افاض ميامن فضله علي كافة سكنة البلاد «3» تجلوني بنفحات شرع محمد (ص) احكامه في حله و حرامه.
ولادت با سعادت آن جناب در حدود سال 1230 در شيراز اتفاق افتاده، تحصيل كمالات علميه را در شيراز فرمود و در سال 48 [12] از شيراز به اصفهان رفت [ه]، تكميل علوم عقليه و نقليه را نموده، پس به عتبات عاليات، علي ساكنها السلام و التحيات، مشرف گشته، سالها در خدمت علما و مشايخ شرع مبين تعلم و طلاب علوم را تعليم و بهره‌مند فرمود، و در سال 88 [12] از طريق برنجد به مكه معظمه و مدينه طيبه مشرف گرديد و چندين سال است در بلده طيبه سر من رآي توطن فرموده ملجأ فضلا و ملجأ علماء مذهب اثني عشري علي صاحبها- الصلوة و التحيه گشته است متع اللّه المسلمين بفوايده. «4»
والد ماجدش جناب مستطاب طره ناصيه سيادت، غره جمال سعادت، ظاهر الاحساب، طاهر الانساب، ميرزا محمود حسيني شيرازي الاصل خوشنويس كه كسي بعد از مير عماد نسخ- تعليق‌نويس، اين خط را چون او ننوشت و شاهد اين خط سنگ مزار مرحوم آقا هاشم در صحن تكيه خواجه حافظ است.
برادر والا گهر حضرت حجة الاسلامي: جناب مستطاب جالينوس زمان، بقراط اوان، دافع انواع آلام، شافي اصناف اسقام حاجي ميرزا اسد اللّه طبيب شيرازي طاب ثراه. سالها در عتبات عاليات توقف فرموده، مرجع و ملجأ عموم اهالي اين سامان گرديد و در عتبات عاليات به روضه رضوان خراميد.
و از اجله علماي اين محله است: جناب مستطاب فخر افاضل، فارق ميان حق و باطل، حلال مشكلات و كشاف معضلات، ناظم قوانين فروع و اصول، صاحب قواعد معقول و منقول حجة الاسلام في زمانه حاجي شيخ مهدي مجتهد كجوري مازندراني «5». در سال 1257 از عتبات عاليات و نجف اشرف به شيراز آمده، در اين محله توطن فرمود و مادام زندگاني در شيراز، هر روزه اهل علوم را از نتايج افكار ابكار خود بهره‌مند مي‌فرمود و نگارنده اين فارسنامه ناصري سالها از خدمتش مستفيض گشته، علوم شرعيه و مقاصد كتابهاي رياضيه مانند فارسي هيئت و شرح چقميني و شرح بيست باب اسطرلاب ملا عبد العلي بيرجندي خراساني و كتاب تحرير اقليدس را
______________________________
(1). در متن: (علماي).
(2). ساكنان و متوطنان.
(3). خداوند سايه او را بر سر بندگان و فيض خجسته دانشش را بر همه ساكنان شهرها پايدار بدارد.
(4). ر ك: آثار العجم، ص 525 و 526.
(5). ر ك: آثار العجم، ص 434 متن و حاشيه.
ص: 975
از آن جناب بياموختم و در سال 1293 در شيراز به رحمت ايزدي پيوست و در صحن تكيه خواجه حافظ مدفون گرديد و قبرش زيارتگاه مسلمانان است «1» و از مآثر آن جناب است حاشيه بر كتاب قوانين اصول و شرح نتايج اصول و حاشيه بر كتاب رسائل استاد فقها و اصوليين حضرت شيخ مرتضي دزفولي عليه الرحمه است و آن جناب را پنج نفر پسر است:
اول آنها عالي جناب كمالات اكتساب شيخ محمد تقي كه در عنفوان جواني زندگاني را بدرود نمود، و از او سه نفر پسر باقي است:
عالي جنابان كمالات اكتسابان: شيخ مرتضي و شيخ حسين و شيخ جلال الدين در سال 1280 و 82 [12] و 88 [12] متولد گشته، مشغول تحصيل مراتب علميه‌اند.
پسر دويم مغفرت مآب حاجي شيخ مهدي است: جناب مستطاب شريعت انتساب عالم عامل، فاضل كامل، سلمان زمان و ابو ذر دوران حاجي شيخ جعفر «2». در سال 1262 در شيراز متولد گشته و در حجر تربيت والد ماجدش، تحصيل كمالات علميه را نمود، پس به عتبات عاليات رفته، مدتي توقف كرده، تكميل مراتب علم و عمل را نموده، عود به شيراز فرمود [و] به نشر علوم و طاعات و عبادات و امامت مسجد آقا بابا خان اشتغال دارد.
پسر سيم مرحوم حاجي شيخ مهدي است: عالي جناب كمالات اكتساب، فضايل انتساب شيخ محمد رضا. در سال 1264 متولد شده، تحصيل مراتب علميه را نموده، در مسجد شيخ- علي خان زند به امامت جماعت مسلمانان مشغول است.
و ولد الصدقش عالي جناب شيخ نور الدين ناظم الشريعه. در سال 1285 متولد گشته، بعد از وفات حاجي شيخ حسين ناظم الشريعه كه شرح حال او در ذيل محله اسحق بيگ نگاشته شد و پدر مادر شيخ نور الدين بود، لقب آن را به او گذاشتند.
پسر چهارم و پنجم مرحوم حاجي شيخ مهدي است: عالي جنابان كمالات انتسابان شيخ- عبد الحميد «3» و شيخ عبد المجيد «4». در عنفوان جواني، مشغول تحصيل مراتب علميه مي‌باشند.
و از اجله اعيان و امراء اين محله است: سلسله جليله نوريه. اصل اين سلسله از قصبه بلده كه قصبه هيجده محال نور مازندران است و مقرب الخاقان معتمد السلطان، آقا بابا خان، جد امجد اين سلسله است و در خدمت خاقان سعيد، شاهنشاه شهيد، طاب ثراه، به اعتباري لايق گذران كرده، محل وثوق و اعتماد گشته «5»، مورد عنايتها گرديد و او را چندين نفر پسر بوده، از معارف آنها كه خود يا اولاد آنها علاقه‌اي در فارس داشته‌اند سه نفر است:
اول آنهاست: مقرب الخاقان، معتمد السلطان ميرزا اسد اللّه لشكرنويس‌باشي و دويم و سيم
______________________________
(1). او سالها امام مسجد آقا بابا خان شيراز در محله درب شاهزاده بود. آثار العجم، ص 434.
(2). او سالها امام مسجد آقا بابا خان شيراز در محله درب شاهزاده بود. آثار العجم، ص 434.
(3). فرصت از او به عنوان عالمي متفقه ياد كرده است. آثار العجم، ص 435.
(4). فرصت تخلص او را (منظر) مي‌داند و وي را حكيمي متاله معرفي مي‌كند. آثار العجم، ص 435، (لقب او (سراج- الشعراء) است، از علوم طبيعي نصيب برده و بقول شعاع گاهي تخم شعر در مزرع خيال كاشته و وفاتش در سال 1322 واقع شد. ر ك: دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ج 4، ص 522، كه علاوه بر شرح حال اشعاري نيز از او ذكر شده است.
(5). در متن: (كشيده).
ص: 976
آنهاست مقربان حضرت خاقان نصر اللّه خان و محمد زكي خان و مقرب الخاقان ميرزا اسد اللّه خان لشكرنويس‌باشي ممالك محروسه ايران، در اول حال به شغل غلام‌نويسي مفتخر بود و بعد از بروز محاسن خدمتگزاري و درستكاري به منصب جليل لشكرنويس‌باشي، سرافراز گرديد و وجه آنكه سلسله نوريه را از اهل محله درب شاهزاده شيراز، شمرده‌اند و اغلب آنها در دار الخلافه طهران توطن دارند، آن است كه:
در سال 1213 حكمراني و فرمانروائي مملكت فارس به نواب اشرف والا حسين علي ميرزا قاجار قرار گرفت، امناي دولت جاويد عدت به اعتماد [و] وثوق 800 نفر تفنگچي جريده، از هيجده محال نور انتخاب كرده امير الامرا نصر اللّه خان و محمد زكي خان پسران آقا بابا خان و امير الامراء حاجي شكر اللّه خان ولد الصدق ميرزا اسد اللّه خان لشكرنويس‌باشي و جماعتي از بني اعمام و عشيرت آنها، كه هريك صاحب‌منصبي بودند، در ركاب نواب معزي اليه، از دار الخلافه طهران، وارد شيراز شدند و بعد از دو سال توقف در شيراز، اهل و عيال آن جماعت، از نواحي نور مازندران به شيراز آمده، در گذار موردستان كه جزء اين محله است و متصل به ارگ ديواني، منزل نمودند و اين موردستان در زمان سلطنت كريم خان زند طاب ثراه، مسكن طايفه عبد الملكي كه از ايلات كرمانشاهان و لرستانند بود و بعد از آنكه جناب حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله، ايلات را از شهر شيراز، اخراج نمود، اين موردستان ويرانه گرديد و اين زمان جماعت نوري، هريك خانه‌اي به اندازه رتبه خود ساخته‌اند [و] متوطن شد [ه‌ا] ند. و در سال 1215 نصر اللّه خان كه به منصب سرداري جماعت نوري برقرار بود، به رحمت ايزدي پيوست.
و منصب امارت او را به شكر اللّه خان نوري كه جواني دوازده ساله بود، واگذاشتند و مقرب الخاقان محمد زكي خان نوري را به نيابت او برقرار داشتند و محمد زكي خان از حسن كفايت و محاسن تدبير، روزبه‌روز كارش بالا گرفت تا به منصب وزارت مملكت فارس در سال 1238 رسيد و در سال 241 [1] به دامادي اعليحضرت خاقان گيتي‌ستان شهريار نامدار، فتح علي شاه قاجار، قرين افتخار گرديد و در ايام وزارت نهايت كفايت و حسن سلوك با عموم اهل اين مملكت، رفتار نمود و تاكنون كه مدتها، از زمان او گذشته است، اهالي فارس، درست قولي او را به ضرب المثل گويند و در سال 42 [12] مقرب الخاقان شكر اللّه خان نوري به دامادي نواب اشرف والا حسين علي ميرزا، فرمانفرماي فارس سرافراز گرديد و بعد از اين او را در ارقام، امير الامراء نگاشتند و در سال 44 [12] يا به حسد بدگويان يا از سوء سلوك صاحب‌منصبان نوري، خاطر فرمانفرمائي از عموم اين جماعت رنجيده، حكم به اخراج تمامي طايفه نوري از امير و مأمور، سركرده و تابع، بزرگ و كوچك، زن و مرد، صادر گشته، از شيراز حركت نمودند و چون به دار الخلافه رسيدند، جماعت خوانين و بزرگان آنها، توقف كرده، باقي آنها به جانب نور مازندران رفته، در اماكن اصليه «1» خود قرار گرفتند. و چون خاطر نواب فرمانفرما از امير الامراء شكر اللّه خان نوري، چندان رنجشي نداشت، در سال 1248 عود به شيراز نموده، قرين اعزاز گرديد و پيش از مسافرت به دار الخلافه طهران و بعد از مراجعت به ضبط و حكومت چندين بلوك فارس، مانند قير و كارزين و جويم و بيدشهر و خنج و افزر و محال ممسني و
______________________________
(1). در متن: (اصليت).
ص: 977
بلوك فيروز آباد و سروستان برقرار بود و در سال 1252 به امارت ديوانخانه عدليه فارس، مأمور و مقرر گرديد و در سال 56 [12] به ايالت محال كوه گيلويه و بهبهان مفتخر و سرافراز آمد و در سال 60 [12] به مكه معظمه و مدينه طيبه، مشرف شده، در مدينه طيبه به رحمت ايزدي پيوست و از او دو نفر پسر باقي بماند:
اول آنهاست: امير با رأي و تدبير، مقرب الخاقان حاجي محمد هاشم خان امير ديوانخانه.
در سال 1227 در شيراز متولد شده و بعد از وفات والد ماجدش، به ملاحظه قابليت و استعداد ذاتي، به اين منصب و لقب جليل، سرافراز و برقرار گشته و تاكنون كه سال به 1304 رسيده است به امارت ديوانخانه عدليه برقرار است اگر در بين تخللي شده، يعني ديگري امارت را به عاريت برده، جناب حاجي امير، العود احمد را خوانده، بر مسند عدالت راني، جلوس كند و عمري را بر سر آن كار گذاشته است.
و ولد الصدقش مقرب الخاقان ميرزا محمد خان در سال 1266 متولد شده، در كنف حمايت والد ماجدش، از كدورات دهريه، مصون و محفوظ است.
پسر دويم مرحوم شكر اللّه خان است: امير الامراء حاجي مهر علي خان شجاع الملك. در سال 1232 در شيراز متولد گرديد و از اول جواني تا وقت وفات، هميشه به مناصب عاليه ديواني سرافراز بود، مدتي او را سرهنگ فوج سرباز شيرازي نمودند و بعد از آن والي نواحي كوه گيلويه و بهبهان گرديد و پراكندگيهاي آن سامان را منتظم نمود و چندين سال به سرداري افواج سپاه مأموري فارس و محصلي اقساط ديواني و نظم امور آن مملكت برقرار بود و در سال 1287 در دار الخلافه طهران وفات يافت.
و خلف الصدقش، طره ناصيه نجابت ميرزا احمد خان در سال 1274 در شيراز متولد شد و در شيراز توقف دارد و معيشتي از مواجب ديواني به قناعت نمايد.
و مرحوم محمد زكي خان نوري وزير مملكت فارس را چندين پسر بود و بيشتر آنها در دار الخلافه طهران به مناصب عاليه و القاب جليله سرافراز بودند و دو نفر از پسرهاي آن مرحوم در شيراز توطن داشتند:
و اول آنهاست: عالي‌جاه، مقرب الخاقان خير اللّه خان. بعد از عزل والد ماجدش از وزارت فارس، چون از شيراز به عزم طهران به بلوك قونقري فارس رسيد، در عنفوان جواني به دست دزدهاي شرير طايفه خلج ساكن آن بلوك كشته گشت.
و خلف الصدقش: حاوي مناقب و جامع مراتب حاجي عبد الحسين خان سرتيپ در سال 1244 در شيراز متولد گرديد و چون پدرش كشته گشت، در كنف حمايت حاجي قوام الملك طاب ثراه كه جد مادري او بود «1»، تربيت يافت و از سال 1291 تاكنون به منصب و لقب سرتيپ توپخانه مباركه فارس برقرار است.
و ولد الصدقش مقرب الخاقان فرج اللّه خان در عنفوان جواني به منصب سرهنگي توپخانه مباركه فارس سرفراز است و خانه مقرب الخاقان حاجي عبد الحسين خان سرتيپ در محله
______________________________
(1). در وقايع اتفاقيه، ص 130، همشيره‌زاده قوام است كه در سال 1298 فرماندهي توپچيان ساخلو فارس را داشت.
بنا به آنچه در وقايع اتفاقيه، ص 424، تا سال 1310 حيات داشت و در اين سال مامور دستگيري حسين خان و رضا خان در داراب شده بود.
ص: 978
اسحق بيگ است و به مناسبت سلسله نوريه در اين محله، نگاشته گرديد.
پسر دويم مرحمت‌پناه محمد زكي خان است: جامع مناقب سنيه، حاوي مراتب زكيه، محل الطاف سلطاني، منظور نظر حضرت خاقاني ميرزا نعيم لشكرنويس‌باشي. در سال 1219 در شيراز متولد شده، كسب كمالات لايقه را نموده، محاسبات دفتري را به‌وجه احسن بياموخت و در سال 44 [12] با طايفه نوري به طهران رفت و در سال 51 [12] عود به شيراز نمود و شغل او بيشتر اوقاتش، لشكرنويس‌باشي سپاه مأموره فارس بود و در سال 74 [12] و 5 [127] حكومت و ضابطي بلوكات نيريز و داراب و قير و كارزين و جويم و بيدشهر و جهرم را قبول نمود و در سال 1292 در شيراز وفات يافت و از او دو نفر پسر باقي ماند:
اول آنهاست: مقرب الخاقان ميرزا عبد اللّه خان نوري مستوفي. بعد از تحصيل كمالات از شيراز به طهران رفته، متوطن گرديد و هم در آنجا وفات يافت و جماعتي از اولاد او در طهران توطن دارند و سه نفر پسر آن مرحوم در شيراز متوطن مي‌باشند اول آنهاست:
مقرب الخاقان محمد حسن خان سرهنگ سواره‌نظام فارس، پسر دويم مرحوم ميرزا عبد اللّه خان است: عاليجاه مقرب الخاقان ميرزا محمد حسين خان در انشاء رسائل و تحرير مطالب محسود اماثل و اقران است.
پسر سيم ميرزا عبد اللّه خان نوري است: عالي‌جاه مقرب الخاقان زين العابدين خان سرهنگ سواره نظام است و اين سه نفر برادر در عنفوان جواني شايسته و سزاوار خدمات ديواني مي‌باشند.
پسر دويم مرحوم ميرزا نعيم نوري است: مقرب الخاقان: ميرزا علي محمد خان لشكرنويس- باشي. بعد از وفات والد ماجدش به منصب لشكرنويس‌باشي سپاه فارس برقرار گرديد و در زمان زندگاني والد خود، چند سالي به ايالت خطه لار و سواحل درياي فارس مأمور بود و گاهي به حكومت نواحي گله‌دار و گاهي به ضابطي بلوك جهرم و قير و كارزين برقرار بود و در سال 1295 در شيراز وفات يافت.
و خلف الصدقش مقرب الخاقان ميرزا لطف علي خان لشكرنويس‌باشي در سال 1277 متولد گشته و تحصيل كمالات لايقه را نموده، بعد از وفات والد ماجدش به منصب لشكر- نويس‌باشي برقرار گرديده است.
و از اشراف و بزرگان اين محله است: سلسله جليله سادات موسوي مشهور به سادات مولي، اصل اين سلسله از ناحيه حويزه خوزستان و شوشتر است. جد اعلاي آنها نور حدقه سيادت و نور حديقه سعادت سيد عبد الرضا پسر سيد مبارك پسر سيد عبد المطلب پسر سيد حيدر پسر سلطان- سيد محسن ملك حويزه پسر سلطان سيد محمد مشعشعي موسوي كه جناب قاضي نور اللّه شوشتري «1»، شرح حال او را در جند شانزدهم از كتاب مجالس المؤمنين، نگاشته است و بر سبيل اجمال در گفتار اول فارسنامه ناصري در وقايع سال 914 مسطور گرديد و جناب سيد عبد الرضا در حدود
______________________________
(1). قاضي نور اللّه شوشتري متولد 956، مقتول در 1019 هجري؛ محدث، قاضي و فقيه مشهور شيعه كه به شهيد ثالث معروف است، او در هند اقامت داشت و پس از نوشتن كتاب (احقاق الحق) علماي سنت حكم به قتل وي كردند و به امر جهانگير با ضربه تازيانه خاردار كشته شد و مزارش در آگره است و از آثار ديگرش مجالس المؤمنين و دلائل الشيعه و صوارم المهرقه است. (معين). ر ك تاريخ تذكره‌هاي فارسي ص 757 تا 766 جلد دوم.
ص: 979
سال 1020 و اند از حويزه به شيراز آمده، به دامادي نواب صفي قلي خان ولد الصدق نواب امام- قلي خان بيگلربيگي و حكمران مملكت فارس كه شرح حالش در گفتار اول اين فارسنامه نوشته شد، برقرار گشته، توطن نمود و صاحب ضياع و عقار و املاك فارس گرديد و اولاد امجادش تاكنون در شهر شيراز به احترام باقي‌اند و از آن سلسله آنچه در حويزه توقف دارند، به امارت و رياست آن نواحي برقرارند و چون خواهند نامي از آنها را بگويند لفظ مولي را بعد از نام او آورند مانند: مولي عبد اللّه خان و مولي جعفر خان.
و آنچه از اين سلسله در شيراز توطن دارند چون نام آنها را گويند لفظ مولي را در آخر نام او آورند مانند حاجي سيد حسن مولي و سيد علي اكبر مولي و اهل اين سلسله مولي هميشه در شهر شيراز به مناصب عاليه برقرار بوده‌اند.
و از اعيان اين محله است: سلسله رؤساي شياداني. و شيادان نام محله‌اي است از محلات شيراز، مولد خواجه حافظ (رحمة اللّه عليه) است و اكنون پاره‌اي از آن محله، جزء اين محله گشته است و پاره‌اي از آن در خارج دروازه سعدي افتاده است و از قديم اين سلسله از بزرگان اين محله بوده‌اند و جد اعلاي آنها حاجي شكر اللّه شياداني در دولت نادر شاهي در فتنه ميرزا تقي خان شيرازي، ميراب الاصل، كه شرح آن در گفتار اول اين كتاب نوشته شد، زحمتها كشيده و خسارتها ديد.
و پسرش حاجي حسن خان رئيس شياداني در دولت نواب كريم خان زند، خدمتها نمود و احترامها ديد و از او دو نفر پسر باقي بماند:
حاجي محمد جعفر رئيس شياداني و حاجي محمد باقر رئيس شياداني. حاجي محمد جعفر مادام زندگاني، كلانتر حومه شيراز بود و در سال 1241 وفات يافت.
و پسرش حاجي محمد حسين رئيس شياداني در سال 1221 متولد گشته و شغل خود را زراعت و رعيتي املاك موروثه و مكتسبه خود قرار داده است و ديوانيان عظام تصديق او را در تشخيص حدود مزارعات فارس معتبر دانند و در اين سال 304 [1] در قيد زندگاني باقي است و او را چهار نفر پسر است:
حاج رئيس آقا كوچك و رئيس محمد جعفر و حاجي ميرزا عبد اللّه و ميرزا اسد اللّه همه در عنفوان جواني به امر زراعت و رعيتي پرداخته‌اند و حاجي محمد باقر رئيس شياداني در سال 1180 متولد گشته، مادام زندگاني جز زراعتكاري «1»، عملي نداشت و در سال 1271 وفات يافت و او را دو نفر پسر بود:
اول آنها حاجي رئيس علي شياداني است در سال 1226 متولد شده، تمام عمر خود را صرف زراعت نمود و در سال 79 [12] وفات يافت و او را چهار نفر پسر بود:
حاجي محمد اسمعيل رئيس شياداني و ميرزا خليل شياداني و آقا عبد الحسين رئيس شياداني و آقا بزرگ رئيس شياداني.
پسر دويم حاجي محمد باقر رئيس شياداني است: حاجي رئيس نبي شياداني. در سال 1292 بعضي از ديوانيان فارسي كه طمعي در املاك او داشتند، ظاهرا براي مهمي او را به فراشي
______________________________
(1). در متن: (زراعتكاري و).
ص: 980
سپردند و آن فراش به طمع منفعتي زجرش نمود تا در زمره شهدا محسوبش فرمود، نه كسي از عامل، مطالبتي و نه از آمر مؤاخذتي فرمود.
و از اعيان اين محله است: سلسله تجار مشهور به صرافها و از اجله آنهاست:
حاجي محمد جعفر ناظم التجار و حاجي احمد صراف كه هر يك در درستكاري و راستگوئي مشهور بودند و خلفان صدق حاجي محمد جعفر، ميرزا محمد رحيم خان منشي وزارت دول خارجه و حاجي حسين علي تاجر است.
و از اعيان اين محله است: عالي‌جاه، رفيع‌جايگاه، مقرب الحضرت الوالا حاجي ميرزا فتح اللّه در سال 1227 متولد شده و پدر بر پدر به شغل تحرير رسائل وزراء مملكت فارس برقرار بودند و چندين سال است حاجي ميرزا فتح اللّه، از شغل موروثي استعفا نموده، از اموال مكتسبه خود، گذران كرده، به وظائف عبادات و لوازم طاعات عمري را به پايان مي‌رساند.
و ولد الصدق او ميرزا محمد علي خان، چندين سال است سر به آستانه مباركه حضرت اسعد ارفع امجد والا، ظل السلطان ادام اللّه شوكته فرود آورده به جوهر ذاتي و درستكاري، مواظب خدمات مرجوعه گشته، ترقي نموده، به منصب جليل لشكرنويس‌باشي افواج مأموره به اصفهان و فارس و كرمانشاهان سرافراز و برقرار است.
و از اعيان اين محله است: لسان زمان و سحبان اوان، صاحب كمالات علميه، ناظم ابيات بديعه آقا محمد مهدي «آسوده» «1» تخلص، شاعر شيرازي خلف الصدق مرحوم حاجي حيدر علي تاجر شيرازي، تحصيل كمالات علميه و ادبيه را نموده، معيشت را از رنج مال التجاره موروثه از والد خود نمايد و اين چند شعر از او به يادگار ثبت گرديد:
ز وصل روي تو اي رشك لعبت نوشاددلم كه بود به غم توأمان، شد از نو، شاد
شبم ز روي تو بگرفت روشنائي روزتبارك اللّه از آن روي آفتاب نهاد
صبا عبيرفشان گشت و مشكبيز مگربه طره تو گذر كرد وز او گره بگشاد
ز دست چشم تو آسوده زينهار بردبر آستانه فخر زمانه خواجه راد
آن ماده كه رشك آفتاب است به جام‌شادي روان شيخ و شاب است مدام
چون پند پدر اگرچه تلخ است ولي‌شيرين به مثل كه شهد ناب است به كام
______________________________
(1). مرحوم فرصت مي‌نويسد: (سالهاي دراز به تحصيل علوم عربيه و ادبيه اشتغال داشته، حكمت و رياضي را نيز محصل بوده، اديبي است دانشمند و حكيمي بي‌مانند، در علم عروض و قافيه و بديع نيز كمال مهارت را دارد و چندي است پاي در دامن عزلت كشيده.) آثار العجم، ص 353. فرصت الدوله در همان صفحه قصيده‌اي از او را نقل مي‌كند كه در فتح قلعه تبر گفته است.
ص: 981

محله پنجم شيراز محله درب مسجد (نو) است‌

محدود به محله ميدان شاه و محله سرباغ و محله بازار مرغ و شماره خانه‌هاي آن تا سال 1301، 160 خانه بود و مردم آن 438 نفر مرد و پسر و 449 نفر زن و دختر است و كدخداي آن حاجي آقا جاني كدخدا پسر آقا عبد الرزاق كدخدا پسر غفار خان كدخداست و حاجي آقا جاني در سال 1214 متولد شده و تاكنون در قيد حيات باقي است و او را دو نفر پسر است:
اول آنهاست: آقا محمد هادي كدخدا، پسر دويم او آقا محمد رضاست.
و از اجله اشراف و اعيان اين محله است: فخر السادات، جليل الاصل، جميل الوصف، صاحب نسب طاهر و مالك حسب ظاهر حاجي سيد ابراهيم حسيني تاجر مشهور به اصفهاني. در سال 1240 و اند در شيراز متولد گشته و در كنف تربيت والد خود، تحصيل كمالات نموده، به‌قدر سزاواري از مقدمات علميه آموخته، در عمل تجارت و درستكاري محسود اماثل و اقران گرديد و در سال 1284 به وكالت عاليه دولت عثماني برقرار گرديد و والد ماجدش جناب سلالة السادات و الانجاب، افتخار اماثل و اقران، عمدة الاعيان حاجي مير محمد تقي تاجر اصفهاني به شيراز آمده، رحل اقامت را براي تجارت انداخته، سالها توقف نمود و صيت تجارت و اعتبارش به اقصي بلاد رسيده، مرجع امور تجارتي قريبه و بعيده گرديد و در سال 1260 و اند در شيراز به رحمت ايزدي پيوست و جناب حاجي سيد ابراهيم را دو نفر پسر است:
اول آنهاست: سلالة السادات الانجاب ميرزا سيد محمد. مدتي كسب كمالات علميه نمود.
پس مداخلتي در كارهاي تجارتي فرموده است.
پسر دويم آن جناب است: خلاصه اطياب زمان، مقرب الخاقان ميرزا علي محمد خان. در سال 1280 و اند در شيراز متولد شده، كسب كمالات خط و ربط نموده، به جوهر ذاتي، لوازم علم انشاء را آموخته، به منصب منشي‌باشي حضرت اشرف والا، جلال الدوله فرمانفرماي مملكت فارس سرافراز و برقرار است.
و از اعيان اين محله است: صحيفه اوراق وزارت و رياض حديقه امارت، دستور اعظم،
ص: 982
مالك زمام مجد و كرم محمد نبي خان وزير «1». اصلش از خاك پاك شيراز است، خلف الصدق آقا كوچك تاجر شيرازي، در بدايت جواني به شغل تجارت كه ارثي او بود، اشتغال داشت، پس مسافرت به بصره و بغداد نموده، در سلك اعاظم تجار منسلك گرديد و در سال 1215 كه حاجي خليل خان كراوغلي ملك التجار قزويني، شوهر خواهر جناب محمد نبي خان، از جانب سني- الجوانب امناي دولت عليه ايران، مأمور به سفارت هندوستان گرديد و در سال 1218 به گلوله تفنگ سرباز هندوئي كشته گشت و جناب محمد نبي خان تاجر شيرازي برادرزن حاجي خليل خان كه مردي با مكنت و ثروت و صاحب كمال و معرفت بود، به جاي او سفير كبير هندوستان گشته، به مصاحبت باليوز بصره و صاحب‌منصبان انگليس در آخر سال 1218 روانه بمباي گرديد و بعد از ورود در منزلي ملوكانه فرود آمده و حكمران بندر بمباي، هر روزه بطرزي تازه عيشي مهنا براي او، آماده مي‌داشت و مدت 5 ماه در بمباي به عشرت گذرانيد، پس به ولايت بنگاله و شهر كلكته برفت و نزديك به سالي به عزت و عشرت كام دل را حاصل نموده، عود نمود به بندر بمباي و مدتي به احترام تمام توقف داشت و در اواخر سال 1221 از هندوستان عود به شيراز كرده، روانه دار الخلافه طهران گرديد و در سال 23 [12] جناب نصر اللّه خان قراگوزلو را از وزارت فارس معزول فرموده به جاي او، جناب محمد نبي خان سفير كبير را وزير نموده، روانه شيرازش داشتند و در آخر سال 1224 از وزارت فارس معزول گرديد و جناب حاجي- محمد حسين خان صدر اعظم اصفهاني كه با محمد نبي خان كدورتي در ميان داشت از طهران به شيراز آمد و مبلغ 000/ 150 تومان از نقد و جنس و خانه و املاك، از محمد نبي خان و برادر او محمد جعفر خان حكمران بندر بوشهر و دشتي و دشتستان بازيافت نمود و بعد از اداي اين وجه در آستانه مباركه امامزاده سيد مير محمد (ع) پناه برده، وفات يافت و در آنجا مدفون گرديد و تمامي اين مراتب، در گفتار اول اين فارسنامه، در ضمن وقايع سالهاي گذشته، مرقوم گرديد و نظر به فطرت اصلي، اشعاري به رشته نظم درآورده و در مراتب حال «فطرت» تخلص مي‌نمود و بعد از سفارت به هندوستان «سفير» تخلص فرمود!! و اين شعر از آن جناب ثبت گرديد:
شعر آن‌چنان بگو كه اگر خصم بشنودخود را ز آفرين نتواند نگاه داشت و خلف الصدقش، سلاله خوانين مكرم، نتيجه وزير معظم: محمد باقر خان از شيراز به بندر بمباي رفته، سالها توقف نمود و به احترامي تمام و ثروتي فراوان و معيشتي وسيع گذران نمود و در حدود سال 1289 در بمباي به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش: عالي‌جاه، فخر الاكفاء، جامع مناقب، حاوي مراتب، نور حدقه نجابت و نور حديقه اصالت محمد نبي خان در بندر بمباي متولد گشته، كسب كمالات لايقه را نموده، در مرحله جود و سخا گوي سبقت از اقران خود، ربوده، به عزت و احترام در بمباي توقف دارد.
و از اعيان اين محله است: جناب مستطاب، خلاصه اولاد رسول ثقلين (ص) و نقاوه سادات خافقين، حاوي كمالات بقراط و جالينوس، مقوي ارواح و نفوس، عالم لبيب ميرزا احمد-
______________________________
(1). محمد نبي خان سفير فوق العاده ايران در كلكته بود كه بنا به گزارش كميته محرمانه اداره امور سياسي حكومت بمبئي:
با آنكه (از طرف كمپاني هند شرقي يكهزار روپيه مقرري مي‌گرفته، حق نعمت را نشناخته و نفوذ خود را به نفع فرانسويها در ايران بكار انداخته است) ر ك: حقوق بگيران انگليس در ايران.
ص: 983
طبيب، نبيره مرحمت‌پناه، ميرزا احمد حكيم‌باشي «1» حسيني شيرازي است. از اول سن شباب مقدمات علميه و ادبيه و علم هيئت و نجوم و كليات و جزئيات علميه و عمليه فنون طب و تشريح را از نگارنده اين فارسنامه ناصري بياموخت و چندين تجربيات و امتحانات خود را بر آنچه آموخته بود بيندوخت و تاكنون هر روز مجلس درسش غاص به طلاب علم طب و تشريح است و ولادت آن جناب در سال 1247 اتفاق افتاده است.
و ولد صدقش نور حديقه سيادت ميرزا مسيح هنوز در سن صباوت باقي است.
و از اعيان اين محله است: عالي جناب، كمالات اكتساب، عمدة الاعيان و قدوة الزمان، مجمع آداب، مقبول قلوب اولي الالباب، واثق به فضل اللّه المبين حاجي نور الدين هندي اصل.
آن جناب از بلده مچولي بندر هندوستان است. در اواسط عمر خود به ايران آمده، مال التجاره خطيري آورده، چندين سال در اصفهان بماند و چندين سال در طهران رحل اقامت بينداخت، پس به شيراز آمده، مدتها توطن نمود و عمرش را قرين احترامي زائد الوصف به آخر رسانيد و در سال 1281 به رحمت ايزدي پيوست و عمرش از صد متجاوز بود.
و خلف الصدقش، قدوه اخيار و زبده ابرار، فخر اعيان و افتخار اماثل و اقران، سلاله اماجد و افاخم ميرزا ابو القاسم هندي در سال 1262 متولد گشته و تحصيل كمالات لايقه را نموده، معيشتي به آسايش و زندگاني به احترام دارد.
و از اعيان اين محله است: عالي جناب، كمالات اكتساب، كشاف مشكلات امراض و حلال معضلات «2» اسقام، جالينوس زمان، محمد بن زكرياي «3» دوران، حكيم ماهر، سلالة السادات حاجي ميرزا باقر طبيب حسيني در فنون علميه و عمليه مقاصد علم طب، سرآمد اهل زمان خود بود و معالجات غريبه از او بروز نمود و در سال 1259 در شيراز وفات يافت و از او سه نفر پسر باقي بماند:
اول آنهاست: مقتداي حكما و پيشواي اطبا، حاوي كمالات اعاظم، سلاله سادات افاخم حاجي ميرزا ابو القاسم طبيب سالها در شيراز، مشغول معالجه مرضي بود و در سال 1278 وفات يافت.
و خلف الصدقش: عالي جناب كمالات اكتساب، دافع آلام و شافي اسقام ميرزا غياث طبيب «4» در سال 1270 تولد گشته، تحصيل مقاصد طبيه نموده، مشغول به عمل طبابت است.
پسر ديگر مرحوم حاجي ميرزا باقر طبيب است: قدوه اطباء و اسوه حكما، جالينوس ثاني، مستخرج قانون معاني سلاله سادات، سيد لبيب حاجي ميرزا سيد علي طبيب «5». در سال 1249 متولد گشته، تحصيل كمالات علميه و عمليه علم طب نمود و كتاب شرح اسباب را از مؤلف اين فارسنامه ناصري شنيد و [ا] كنون به معالجه مرضي اشتغال دارد.
و از اعيان اين محله است: جناب مستطاب مجمع آداب، مقبول اولي الالباب، جامع
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 533.
(2). در متن: (مفضلات).
(3). در متن: (ذكريا).
(4). ر ك: آثار العجم، ص 533
(5). ر ك: آثار العجم، ص 532.
ص: 984
كمالات، حاوي سعادات حاجي محمد رحيم صالح در سال 1249 در شيراز متولد گشته، كسب كمالات علميه نموده، روزگار جواني را صرف تحصيل مقاصد يقينيه نموده، عمرش را به وظائف طاعت و عبادت گذراند.
و والد ماجدش حاجي محمد علي مشهور به آقا، از اعاظم تجار شيراز بود.
و از اعيان و بزرگان اين محله است: صحيفه اوراق تجارت، رياض حديقه نجابت، داراي فضايل، زينت محافل، نتيجه ابرار حاجي زين العابدين امين التجار، مدتها در بندر بمباي براي تجارت، رحل اقامت بينداخت و صيت تجارتش به اقصي بلاد رسيده، رجوع معامله تجار ممالك را با خود بداشت و منشأ خيرات گشته، چندين مكتب‌خانه خيراتي در شيراز و اماكن مشرفه برپا كرده و مواجب و رخوت ايتام مكتب‌خانه را مي‌داد و در سال 1296 در بندر بمباي به رحمت ايزدي پيوست و حاجي زين العابدين امين التجار اول كسي است كه جمعي را با خود شريك نموده، چندين كشتي آتشي را خريد و حمل و نقل مال التجاره هندوستان را به سواحل درياي فارس مي‌رسانيد و از منافع آنها تاكنون چند كشتي ديگر خريده‌اند و در خليج فارس تردد مي‌نمايند و حاجي زين العابدين امين التجار، خلف الصدق مرحوم حاجي آقا بزرگ تاجر شيرازي است.
و خلف الصدق مرحوم حاجي زين العابدين است: ملك اعاظم تجار، زبده نتائج اخيار، قدوه اعيان و اسوه اقران آقا عبد الحسين امين التجار. در سال 1265 در شيراز متولد گشته، كمالات لايقه را كسب نموده و از شيراز به بمباي هندوستان رفته، در ظل حمايت والد ماجد خود تربيت يافته، امور تجارت و معامله را بياموخت و بعد از وفات والد ماجدش به لقب جليل امين التجاري مفتخر گرديد و رجوعات تجارتي اماكن قريبه و بعيده را كه با والد او بود، متصدي گرديد و از عهده لوازمش برآمد و از راستگوئي و درست كرداري، كار تجارتش بالا گرفته است و نزديك به سالي است عود به شيراز نموده است و زمان مسافرتش به هيجده سال رسيد.
و از اعيان اين محله است: سلاله اخيار و قدوه ابرار حاجي محمد حسن تاجر و برادر مكرمش، افتخار اماثل و اقران، عمدة الاعيان حاجي محمد ابراهيم تاجر شيرازي پسران حاجي- محمد حسين تاجر ولد اسمعيل بيك شيرازي. در سال 1236 و 37 [12] متولد شده‌اند و در اوايل حال، تحصيل مقدمات علميه را نموده، در فنون رياضي و علم فقه، گوي سبقت را از همگنان خود ربودند، در كار تجارت سرآمد اهل زمان شدند و خمس و زكوة اموال خود را از امروز به فردا نينداخته، تمامي آنرا به ارباب استحقاق مي‌رسانيدند و حاجي محمد حسن در ميانه بازار وكيل و دروازه اصفهان، مسجدي وسيع مشتمل بر شبستان و چندين طاق كه به ستونهاي سنگي يكپارچه، استوار داشته، به انجام رسانيد و چندين هزار تومان در مخارج آن صرف نمود و در قديم در اين موضع مسجدي كوچك مشهور به مسجد حاجي غني بود كه تمامي طاق و رواق آن منهدم گشته، جز نامي و ويرانه‌اي باقي نبود و حاجي محمد حسن چندين خانه خريده، ضميمه آن مسجد خراب نمود.
ص: 985

محله ششم شيراز محله سرباغ «1» است‌

و اين محله، محدود است به محله ميدان شاه و محله سنگ سياه و محله سردزك و محله درب مسجد. شماره خانه‌هاي آن در سال 1301، 223 درب خانه و مردم آن 923 مرد و پسر و 1084 نفر زن و دختر است. و از اجله اعيان و علماي اين محله است: سلسله جليله امام جمعه:
جد اعلاي اين سلسله است: جناب مستطاب معلي القاب، مقتداي علما و پيشواي فضلا، علامه زمان، ممهد قواعد و قوانين، ضياء دنيا و دين شيخ حسين جزايري از جزاير عراق عرب به شيراز آمده، رحل اقامت را افكنده، مروج مذهب اثني عشري گشته، احاديث و اخبار اهل بيت نبوت را گوشزد خاص و عام مي‌نمود.
و خلف الصدقش، جناب مستطاب قدوه علما و زبده فضلا، علام فهام، شيخ مشايخ زمان، مقتداي اهل ايمان شيخ محمد مشهور به شيخ مفيد «2». سالها در شيراز بيشتر علوم دينيه و مطالب يقينيه، طلاب علوم را بهره‌مند مي‌نمود. ولادت آن جناب و وفاتش در شيراز اتفاق افتاد و از مآثر علميه اوست: رساله دره نجفيه در اثبات امامت خاصه و رساله اربعين، باز در اثبات امامت خاصه كه ذكر چهل سند در او نموده است.
و خلف الصدق جناب شيخ مفيد است: مالك مسالك شريعت، واقف مواقف حقيقت، جامع معقول و منقول، حاوي فروع و اصول، علامه اوان، مجتهد الزمان شيخ عبد النبي امام جمعه شيراز، اول كسي است از اين سلسله كه امامت نماز جمعه را اختيار نمود و مادام زندگاني به نشر علوم و فتاوي و امامت نماز جمعه و جماعت در شيراز، مشغول بود و از مآثر علميه آن جناب است: تذكار المتعلمين في شرح تبصرة المتعلمين و رساله وجوب عيني نماز جمعه. و در سال 1191 در شيراز به روضه رضوان خراميد و آن جناب را هفت پسر بود:
اول آنهاست: شيخ انام، مقتداي طوايف اسلام، وارث مواريث صديقين، واجد مقاصد اهل يقين، منبع علوم رحمانيه، مجمع فيوض سبحانيه، ناصح ملوك و سلاطين، فريد وحيد
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 433.
(2). ر ك: آثار العجم، ص 334.
ص: 986
شيخ محمد مشهور به شيخ مفيد امام جمعه و جماعت، ملقب به «زاهد» كه از اوائل سن تكليف جز لباس خشن نپوشيد و لقمه چرب و شربت شيرين ننوشيد اگر مالي داشتي، بر فقرا و درويشان ايثار كردي و در سال 1229 در شيراز به رحمت ايزدي پيوست و آن جناب را چهار نفر پسر بود:
اول آنهاست: جناب مستطاب امام اقدم و همام اكرم، بقيه مشايخ و مشاهير سلف، استاد جماهير خلف، واسطه عقد موالي، رابطه استكمال اهالي، مبين مرموزات فقهاء عظام، مرجع اهل اسلام، شيخ مشايخ اولي الالباب شيخ ابو تراب «1» امام جمعه و جماعت، عمرش را در تعلم و تعليم و تدريس علوم مسلماني و نصايح ملوك و فرمانروايان و شفاعت ستم رسيدگان از ستمكاران به سر رسانيد و از اين رهگذر زحمتها كشيد و در سال 1256 برخلاف رضا، با جماعتي از علما و بني اعمام به دار الخلافه طهران رفته، مدت سه سال توقف فرمود و از امناي دولت تقاضاي هيچ مطلبي را ننمود، پس اعليحضرت شاهنشاه اسلاميان‌پناه، محمد شاه، انار اللّه برهانه، جناب شيخ را ملاقات فرمود و خاطرش را مسرور داشته، به احترام تمام به مصاحبت امير كبير ميرزا نبي خان والي مملكت فارس، عود به شيراز نمود و كما في السابق به تدريس علوم دينيه و نصايح بزرگان و اعيان اقدام فرموده، پناه هر پناهنده و شفاعت‌خواه هر ستم رسيده بود و در سال 1272 در شيراز به رحمت ايزدي پيوست و آن جناب را سه نفر پسر است:
اول آنهاست: جناب مستطاب، امام اقدم و همام اكرم، مستجمع حقايق علوم، مستنبط قواعد حدود و رسوم، حلال مشكلات، كشاف معضلات «2»، علام فهام حاجي شيخ يحيي «3» امام جمعه و جماعت. در سال 1247 در شيراز متولد شده، بعد از سن طفوليت در اكتساب مقاصد علميه كوشيده، به اندك زماني، بر امثال و اقران خود فائق گرديد و بعد از تكميل علوم دينيه هر روزه در محفل مينومشاكل خود، تا يك ساعت و نيم از آفتاب برآمده، طلاب علوم را از نتائج افكار ابكار خود بهره‌مند سازد، پس در مسجد جامع جديد مشهور به مسجد نو بر منبر نشسته به جوامع تفسير و مجامع تأويل، جماعت مسلمانان را مستفيض نمايد، پس عود به منزل نموده، مشاجرات و مرافعات انام را به تصالح به اعانت مظلوم، قطع فرمايد و ايام متبركه و روزهاي جمعه در مسجد جامع كريم خاني، مشهور به مسجد وكيل بعد از اداي فرايض به نصايح بليغه جليله و مواعظ جميله، اهل فضل و بزرگان و اعيان را متذكر و متنبه سازد و در روزهاي دوشنبه هر هفته از ماه و سال در باغهاي موروثي و مكتسبي خود رفته، با دوستان شفيق و رفيقان صديق، بعد از تفاكه و تفكه به مكالمات علميه و مطايبات ادبيه، رفع انقباض از خاطر خود و حضار فرمايد و نزديك به سي سال است كه با نگارنده اين فارسنامه ناصري به طريق مواسات و شفقت، رفاقت و صداقت و مسامرت شبانه و مصاحبت روزانه، سلوك فرموده است و آن جناب را شش نفر پسر است:
اول آنهاست: جناب مستطاب مجمع آداب، مقبول قلوب اولي الالباب، عارف اساليب ادبيه، واقف قوانين عربيه، زينت ارباب فضل و حكمت، غايص بحار معاني، به علو همت، فاضل امجد
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 324 و سفرنامه حاجي پيرزاده، ص 61.
(2). در متن: (مفضلات).
(3). ر ك: سفرنامه حاجي پيرزاده، ص 61، و وقايع اتفاقيه، ص 758.
ص: 987
حاجي شيخ احمد «1». در سال 1265 در شيراز متولد گشته، در كنف حمايت والد ماجد خود تربيت يافته، پاي در رتبه معارف نهاده، محسود اماثل و اقران است.
پسر دويم جناب امام جمعه است: جناب مستطاب سلاله علماي اماميه و نقاوه فقهاي اثني عشريه، وحيد ممهد، شيخ محمد. «2»
پسر سيم و چهارم آن جناب است: جنابان مستطابان، عالمان فاضلان، اديبان اريبان، جامعان سعادت، حاويان نجابت و اصالت، مقبول قلوب اولي الالباب شيخ عبد اللطيف «3» و شيخ ابو تراب مشهور به شيخ آقا «4». در سال 1277 متولد شده‌اند و تحصيل كمالات علميه و ادبيه را به وجهي لايق نموده، شهوات نفساني را گذاشته، مستحسنات عقليه و نقليه را گرفته‌اند.
پسر پنجم و ششم آن جناب است: دو كوكب برج نجابت و دو اختر فلك سعادت شيخ- بهاء الدين «5» و شيخ علي «6». در سال 1288 و 89 [12] متولد شده‌اند، به اندازه رتبه خود تحصيل كمالات لايقه نموده، محسود اقران آمده‌اند.
پسر دويم مرحمت‌پناه، شيخ ابو تراب امام جمعه است: جناب مستطاب، سند اعالي و مسند ارباب معالي، متمسك به دين مبين حاجي شيخ مجد الدين. كسب كمالات لايقه را به وجه احسن كرده، معيشتي از املاك موروثه خود نموده، قيام به لوازم طاعات و عبادات ليالي و ايام شغل شاغل خود فرموده است.
پسر سيم مرحمت‌پناه شيخ ابو تراب امام جمعه است: جناب مستطاب، مستجمع علوم، مستنبط دقايق حدود و رسوم، خلف اسلاف و شرف اخلاف، عالم عامل، فاضل كامل، متمسك بحبل اللّه القوي شيخ عبد النبي. در سال 1266 متولد شده، تحصيل كمالات لايقه نموده، علوم عربيه و ادبيه را به‌وجهي نيكو آموخته، در تكميل علم فقه و اصول كوشيده، گوي سبقت را از همگنان ربوده، مطالب علم انساب و تواريخ را بهتر از همه اندوخته است.
پسر دويم مرحمت‌پناه، شيخ محمد، مشهور به شيخ مفيد زاهد است: قدوه اصحاب و اسوه احباب، متحلي به محاسن سنيه، متخلي از رذائل دنيه، جناب مستطاب حاجي شيخ هاشم. عمر شريفش را در وظائف طاعات و لوازم عبادات به سر رسانيد و آن جناب را سه نفر پسر است كه در لجه كمال و دري درجه افضالند مانند: حاجي ميرزا داود و شيخ سليمان و شيخ محمد باقر كه در تحرير قباله‌جات شرعيه، عديل و نظير «7» ندارد و علم اخلاقش سرآمد همه كمالات است.
______________________________
(1). آثار العجم، ص 324. پيرزاده درباره او مي‌نويسد: (در علم حكمت فيلسوف وقت و شيخ الرئيس زمان است و دانا و عالم و با ذوق و با عشق و با اخلاق حسنه و در سواري و اسب تازي و شكار، گوي سبقت از شجاعان زمان برده، تير او خطا نكند و هرگز بي‌شكار از صحرا به خانه برنمي‌گردند و با درويش و فقير و دوست و رفيق مجالس و معاشرند و از مصاحبت با فقرا خيلي خوش دارند). ص 62.
(2). ر ك: سفرنامه حاجي پيرزاده، ص 62.
(3). ر ك: آثار العجم، ص 324، حاجي پيرزاده لقب او را (معين الشريعه) نوشته است. ص 62.
(4). ر ك: آثار العجم، ص 324.
(5). ر ك: آثار العجم، ص 324. مادر او همشيره صاحب ديوان بود. سفرنامه پيرزاده، ص 62.
(6). (بسيار جوان معقول، بااخلاق و خوش‌فطرت مي‌باشند). (سفرنامه پيرزاده، ص 62). او داماد مؤيد الملك بود و اولادي داشت به نام (ضياء الدين). سفرنامه پيرزاده، ص 62.
(7). در متن: (نذير).
ص: 988
پسر سيم مرحمت‌پناه شيخ مفيد زاهد است: قدوه اعيان و اسوه اقران شيخ محمد حسين. در زمان زندگاني با معيشتي وسيع و گذراني فسيح از املاك موروثه و مكتسبه خود، محسود اماثل و اقران بود و از آن جناب دو نفر پسر باقي ماند كه هريك نهالي از بوستان نجابت و شاخه‌اي از گلستان سعادت‌اند: شيخ محمد حسن و شيخ ابو القاسم. در عنفوان جواني، به احترام تمام معيشتي به وسعت دارند.
پسر چهارم شيخ مفيد زاهد است: قدوه اعاظم و اسوه افاخم، افتخار اماجد و اعيان، مقتداي اماثل و اقران، شيخ مشايخ زمان، متمسك بحبل اللّه المتين حاجي شيخ زين العابدين. در سال 1222 در شيراز متولد شده، كسب كمالات لايقه نموده، از علوم عربيه و فقه و تفسير بهره يافت و چون والده ماجده‌اش از سلسله تجار بود، ميل به شغل تجارت كه بهترين كسبهاست نمود و سرمايه‌اي بيندوخت، پس از شيراز به هندوستان رفت، سالي مكث نكرده، به جانب كشمير شتافت و بعد از ورود رحل اقامت را بينداخت و از معامله شال كشميري، ثروتي لايق بيافت و العود احمد را گفته بعد از چندين سال عود به شيراز نمود و چون بازار تجارت را كاسد و معاملات را فاسد بديد، چيزي از اندوخته خود را بداد و چندين قريه و مزرعه در بلوك بيضا و حومه شيراز در عوض گرفته، ضميمه املاك موروثه خود نموده، مالك ضياع و عقاري لايق گشته، سرپرستي املاك را شغل خود نمود و سرمايه تجارت را به اولاد امجادش داده، هر يكي را به اندازه رتبه، مشغول تجارت بداشت و بر اين منوال زندگاني را به سر رسانيد و در سال 1304 وفات يافته، به رحمت ايزدي پيوست و او را پنج نفر پسر است:
اول و دويم آنهاست: دو نور حدقه سعادت و دو [نور] حديقه نجابت و اصالت: حاجي شيخ- محمد علي و شيخ ابو القاسم. كمالات [را] تحصيل نموده، خط و ربط محاسبات را آموخته، در عمل تجارت و درستكاري و راستگوئي، گوي سبقت را از اقران خود ربوده‌اند.
پسر سيم و چهارم و پنجم حاجي شيخ زين العابدين است: محامد انتسابان، كمالات اكتسابان: شيخ عبد الرسول و شيخ عبد الرحمن و شيخ عبد العزيز، همه در اوائل جواني با درست- حسابي و راستگوئي، مشغول تجارت گشته، محسود اماثل خود شده‌اند.
پسر دويم مرحمت‌پناه، شيخ عبد النبي، اعلم فضلا و افضل علما، جامع فضايل، باسط شمايل، خادم دين مبين شيخ شرف الدين صدر مملكت فارس در اواخر دولت زنديه و اوائل دولت عليه قاجاريه او را به اين لقب گفتند و احترامي زائد بر او گذاشتند. وقتي نواب- حسين علي ميرزا فرمانفرما و چراغ علي خان نوائي وزير و اعيان فارس را در مسجد نو بعنوان مهماني بخواست و معادل هزار نفر را در چندين صفه از مسجد نشانيده، طعام بداد جز اشخاصي كه قابل جلوس در مجلس نبودند و در سال 1220 به رحمت ايزدي پيوست و از او خلفي نماند.
پسر سيم شيخ عبد النبي امام جمعه سابق است: جناب مستطاب قدوه اخيار و اسوه ابرار، شيخ انام، مقبول اهل اسلام، خادم دين مبين شيخ ضياء الدين «1». مادام زندگاني به نشر علوم اشتغال داشت.
______________________________
(1). ر ك: سفرنامه پيرزاده، ص 62.
ص: 989
و خلف الصدق او كمالات اكتساب، فضائل انتساب، صاحب درايت، حاوي روايت، افتخار علما ميرزا محمد رضاست، مادام حيات به نشر علوم اشتغال داشت.
و خلف الصدقش جناب حسنات الخصائل، حاوي اقسام فضايل ميرزا شيخ علي تحصيل كمالات لايقه را نموده، در تحرير رسائل محسود اقران است.
پسر چهارم مرحمت‌پناه شيخ عبد النبي امام جمعه سابق است: جناب مستطاب فضائل و كمالات اكتساب، فخر الاطياب شيخ بهاء الدين.
و خلف الصدقش قدوه اخيار و نتيجه ابرار حاجي شيخ اسماعيل است.
و خلفان صدقش، عالي جنابان، فضائل اكتسابان، ثمره شجره نجابت و اصالت، ميرزا- فضل الله و ميرزا حبيب به احترام تمام در زمره اهل علم مشغول تحصيل كمالات علميه مي‌باشند.
پسر پنجم مرحوم شيخ عبد النبي امام جمعه سابق، عالي جناب فضايل اكتساب ميرزا- كاظم است.
و خلف الصدقش، كمالات انتساب ميرزا نبي است. به احترام تمام زندگاني را به پايان رسانيد.
و خلف الصدقش: جناب مستطاب فضايل اكتساب، مخدوم اهل علوم، مقنن قواعد حدود و رسوم، ناظم معاقد فروع و اصول، صاحب قوانين معقول و منقول، اديب اريب شيخ- مفيد «1» [است]. در حدود سال 1250 متولد گشته، تحصيل كمالات علميه را به‌وجهي لايق نموده، براي تحصيل مقاصد علميه، سفرها كرده، از هر سفره‌اي توشه‌اي و از هر خرمني خوشه‌اي برگرفته، مدتي است عود به شيراز كرده، هر روزه درر و لآلي اندوخته خود را آويزه گوش اهل هوش نمايد و به ادني معيشتي كفايت كرده، در ازديادش نكوشد و جز لباس كهنه و عباي خشن نپوشد و اين چند بيت كه از جناب شيخ مفيد است، ثبت گرديد:
به سر بازم هواي ديگرستي‌كه در نايم نواي ديگرستي
به خلد كوثرم ديگر چه حاجت‌كه رويت خلد و لعلت كوثرستي
گر شود اي صنم ترادر بر خويش «2» آرما
سر بنهم به پاي توجان به رهت سپارما پسر ششم شيخ عبد النبي، امام جمعه سابق، عالي جناب فضايل و كمالات اكتساب شيخ- محمد علي است. مادام حيات به احترام و عزتي تمام، معيشت نمود و از او سه نفر پسر باقي بماند:
اول آنهاست: مولاي انام و مقتداي اهل اسلام، علام فهام، عالم فاضل به حق ناطق ميرزا محمد صادق. زندگاني خود را در تعلم و تعليم علوم دينيه و امامت جماعت مسلمانان بسر برد.
______________________________
(1). درباره او و آثارش رجوع شود به آثار العجم، ص 26 و 27 و 28 و 29 و 30. از اهم آثار اوست: منظومه در احكام عهد شرعي، شرحي بر حديث كميل، شرحي بر حديث ام زرع، منظومه در فقه، نور اليقين، شرح قصيده امرؤ القيس، ضياء- القلوب، عشره كامله، اصلاح الفاظ در تبيين الفاظ عربيه، گنج مراد و هزينه رشاد، جمع المسائل و اساس لكمال.
(2). در متن: (خويشتن).
ص: 990
پسر دويم و سيم شيخ محمد علي است: كمالات اكتسابان: علام فهام، قدوه اهل اسلام، عالم فاضل، شيخ حسن [و] قدوه اكابر، جامع اشتات امور، عارف به مصالح جمهور، شيخ مشايخ شيخ اسد اللّه. اين دو نفر برادر به آسايش تمام زندگاني خود را صرف عبادت ملك علام نمودند و از مرحوم شيخ اسد اللّه دو نفر پسر باقي است:
اول آنهاست: فضايل اكتساب، مبادي آداب، كوكب فلك نجابت، اختر سپهر سعادت ميرزا خليل. شغل خود را تحصيل مقاصد علميه و نظم املاك موروثه قرار داده است.
پسر دويم شيخ اسد اللّه: كمالات اكتساب، فضائل انتساب، فاضل عالم شيخ ابو القاسم است. در همه اطوار تأسي به برادر بزرگ خود نموده است.
پسر هفتم مرحوم شيخ عبد النبي است: عالي جناب خصايل اكتساب، قدوسي انتساب، امام اقدم و همام اكرم، مستجمع حقايق، مستنبط دقايق، علام فهام، مرجع اكابر ايام حاجي- ميرزا هادي امام جمعه. بعد از وفات برادر ماجد خود شيخ مفيد زاهد، متكفل امامت جمعه گشته، ايام جمعات در مسجد جامع وكيلي به وظائف نماز جمعه اقدام مي‌فرمود و داد مظلومان را از ظلمه در خدمت فرمانروايان مي‌خواست و در سال 1241 به روضه رضوان خراميد.
ولد الصدقش: حلال مشكلات قرآني، كشاف معضلات فرقاني، جامع نكات اصليه، حاوي قواعد شرعيه، راضي به قدر و قضا حاجي ميرزا عبد الرضاست. مادام حيات جز طريق رضاي خداي تعالي را نخواست و بيشتر اوقات خود را صرف مقاصد قرآني نمود و در اقوال مفسرين تتبعي كامل داشت و احوال صحابه و تابعين را نيكو مي‌دانست و او را چهار نفر پسر است:
فضايل و كمالات اكتسابان، عالمان فاضلان، اديبان اريبان حاجي ميرزا سيف اللّه و ميرزا- محمد باقر و ميرزا علي محمد و ميرزا عبد الرحمن و شغل مشاغل آنها تحصيل مراتب علميه و مقاصد يقينيه و انتظام املاك موروثه است.
از اجله اعيان اين محله است: سلسله جليله وصاليه كه شيرازه كمالات شيراز را از گسيختگي به طراز آورده و علم و شعر و خط گذشتگان كه عنكبوت نسيان بر آنها تنيده بود، نعم البدل نموده، به گوش و هوش شنوندگان و چشم بيناي بينندگان رسانيده‌اند و چون مؤلف اين فارسنامه ناصري به اينجا رسيد و خواست القاب و كمالات اهل اين سلسله را نگارد به حقيقت از عهده نيامده، زحمت آنرا به جناب مستطاب، صاحب عنان فصاحت و مالك زمام بلاغت، مجمع آداب، مقبول اولي الالباب، حسان زمان و سحبان بيان، ناظم بديعه، مستخرج لآلي از اصداف قريحه، مقله حدقه دوران، ياقوت معدن عرفان، محرر خطوط بر طبقات اوراق، مقرر نقوش بر صفحات اطباق ميرزا ابو القاسم فرهنگ كه نهالي از آن بوستان و گلي از آن گلستان است، واگذاشت كه صاحب البيت ادري بما في البيت «1» و آنچه را آن جناب به قلم مشكين رقم نوشت، همانرا در اين جاي نگاشت:
بسم اللّه الرحمن الرحيم: در بيان حال و ترجمه احوال پدر بزرگوار و استاد عالي مقدارم حضرت وصال سقي اللّه ثراه و جعل الجنة مثواه و شمه‌اي از حال پدران و فرزندان آن جناب به طريق اجمال.
______________________________
(1). كدخدا به كالا آگاه‌تر. (امثال و حكم، ص 1050).
ص: 991
حضرت وصال شيرازي
كنيه شريفش ابو احمد و لقب مباركش ميرزا كوچك و نام فرخنده‌اش محمد شفيع «1» و والد ماجدش محمد اسمعيل بن محمد شفيع بن محمد اسمعيل. از نياكان پيش از اينم آگاهي نيست و آنچه از سالخوردگان سلسله خود شنيده شده، ميرزا اسمعيل خان جد سيمين، از درگاه پادشاهان صفويه، عامل گرمسيرات فارس «2» بود و پسرش ميرزا شفيع در حضرت نادر شاهي سمت دبيري داشت و چون روزگار نادر شاه سپري شد و اختلال در حال عامه مردمان پديد آمد، ميرزا شفيع نيز چندي به پريشاني زندگاني كرده، دعوت حق را اجابت نمود و بازماندگان او كه چهار نفر پسر بودند: ميرزا اسمعيل «3» و ميرزا ابراهيم و ميرزا قاسم و ميرزا محمد تقي، قطع علاقه را از اصفهان نموده، به شيراز آمدند و از اولاد ميرزا محمد تقي خبري نيست و ميرزا قاسم و ميرزا ابراهيم راه رهبانيت اختيار كرده، مجرد زيستند و ميرزا قاسم از مشايخ سلسله ذهبيه بود و ميرزا اسمعيل در
______________________________
(1). گلشن وصال، ص 22.
(2). گلشن وصال، ص 22.
(3). گلشن وصال، ص 22.
ص: 992
نمونه خط ثلث مرحوم وصال از مجموعه استاد دكتر نوراني وصال استاد دانشگاه شيراز
فن استيفا بي‌نظير و در خط رقوم و سياق يگانه آفاق. در اوائل حال ترك خدمت سلطان و اعمال ديوان گفت و توبه و استغفار نمود. روزگاري در زمان پادشاه رضوان جايگاه، محمد كريم خان زند، زندگاني كرد و هم در آن اوان به عزم سياحت به مملكت آذربايجان رفت و در آنجا زن خواست و از او دختري آمد، او را به بازرگاني داده، عود به شيراز نمود و در شيراز
ص: 993
دختر ميرزا عبد الرحيم نام شاعر شيرواني «1» را بگرفت و پدر بزرگوارم حضرت وصال در سال 1197 از آن دختر به عرصه وجود آمد و مدتي نگذشته كه ميرزا اسمعيل بدرود زندگاني را نمود و ميرزا عبد الرحيم، حضرت وصال را كه دخترزاده او بود تكفل نمود و بعد از دو سال وفات يافت، پس ميرزا عبد اللّه نام، خالوي حضرت وصال كه خطي وسط داشت و به نوشتن قرآن معيشتي مي‌نمود، آن حضرت را تكفل فرمود و چون به سن تميز رسيد، طبعش به درويشي و فقر مايل گرديد و پيوسته در طلب مردي كامل بود، پس به مصداق من طلب شيئا و جد وجد و من قرع بابا و لج و لج «2»، مشيت ازلي و هدايت لم يزلي او را به فيض خدمت شيخ العارفين و قطب- السالكين، مظهر انوار الهي و مظهر اسرار خدائي، پير روشن ضمير، سبد حسيني بزرگوار ميرزا- ابو القاسم مشهور به «سكوت» «3» رسيده، به سعادت صحبت و فيض خدمتش مستسعد گرديد. قدس- اللّه روحه. و پيوسته سلاطين و ابناي ملوك و بزرگان به صحبت حضرت وصال، راغب و منادمتش را طالب بودند و آن جناب به انحاء شتي معذرت مي‌خواست، اگر كسي ديوان قصائد آن بزرگوار را ملاحظه كند، به ظاهر چنين داند، كه مداح سلاطين بوده و شاعري را شعار خود فرموده است و در واقع چنين نيست بلكه محض آزمايش طبع بوده، براي آنكه بيشتر آنها به نظر «4» ممدوح نرسيده است و آن جناب را همتي بلند و طبعي ارجمند بود، مدار معيشت عيال را از كتابت كلام اللّه مجيد معين فرموده بود «5» و قناعت و گوشه‌گيري را بهترين نعمتي و نيكوترين دولتي داشتي، همواره با فرزندان به طريق اندرز فرمودي كه شعر نيكو صنعتي است و شاعري زشت حرفتي، چه آن بحري از دانش و فني از حكمت است و اين نوعي از سؤال و قسمي از كديت، الا آنكه شاعران به نظم سؤال كنند و گدايان به نثر دريوزه نمايند، هرگز هجا و هزل نفرمود و مگر دو سه قطعه به طريق طيبت كه آنها را در ديوان خود ثبت نفرمود و از غايت شهرت در السنه و افواه بيفتاد. «6»
در آموختن فنون شعر و انواع كمالات و تعليم به هيچ‌وجه مضايقه نفرمود و شاگردان فقير مفلوك را با ابناء ملوك فرق ننهادي و فرزندان خويش را بر دوستان درويش ترجيح ندادي، دو روز از ايام هفته معين بود كه اوقات شريف را بر تربيت و تعليم كافه مردمان وقف فرمود، هركس زودتر آمد، برتر نشست و بيشتر به كار او پرداخت. هيچگاه به امر معاش نپرداختي و خواهش ننمودي، هرچه آماده گرديد، تناول فرمودي و هر جامه كه دوختندي
______________________________
(1). گلشن وصال، ص 22.
(2). در متن: (لج). ر ك: امثال و حكم دهخدا، ص 118 و 1744 و 1746.
(3). از عرفاء قرن سيزدهم كه وصال در مرگ او كه در سال 1238 اتفاق افتاد اين ماده تاريخ را گفته است:
رفتي ز جهان اي تو جهان‌بين همه رااي كرده خداشناسي آئين همه را
غمديده وصال سال تاريخ تو گفت(بر بست فلك ديده حق بين همه را) - 1238 و در همين كتاب ماده تاريخ فوت او (هو الذي لا يموت) است كه 1239 مي‌شود، اما وصال تاريخ مرگ او را به عربي سال 1239، آورده است.
(4). در متن: (منظر).
(5). گلشن وصال، ص 24.
(6). از آثار وصال است: كتابي در حكمت و كلام به نثر و نظم، كتابي در گفتار حكيم فارابي در علم موسيقي، كتابي در ادبيات و قوانين عروض، كتابي در تفسير احاديث قدسي به نظم و نثر به نام سفينه، كتاب صبح وصال به شيوه گلستان، نظم قسمتي از خسرو شيرين وحشي بافقي، منتخبي از مقالات زمخشري، بزم وصال.
ص: 994
پوشيدي، سختي و سستي روزگار و تنگي و فراخي معاش، در نزد او يكسان بود، هيچ مال را به ذخيره نگذاشت و يك بدست زمين و يك درخت باغ تحصيل نفرمود، امروز در غم فردا نبود، هرچه از خزانه غيب رسيدي، صرف فرمودي و چون تمام گشتي وام نمودي، بر اين نمونه خط وصال از مجموعه خطي استاد دكتر نوراني وصال استاد دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه شيراز
ص: 995
نهج عمري را به آسايش گذرانيد و چون سن شريفش به شصت و چهار رسيد، آبي در چشمش پديد گشت كه يك سال نابينا بماند و در آن حال صابر و شاكر بود، پس از يك سال مرد كحالي از كرمانشاهان بيامد و چشمش را ميل زده، معالجه نمود، شهري را خرم و شادان نمود و از غايت شوق به خواندن و نوشتن، هنوز ماده فساد دفع نگشته، چشم را به كار خواندن و نوشتن واگذاشت، پس از چند روزي ديگر، باز مرض عود نمود و اين نوبت اميد علاج نبود و در ماه رجب سال 1262، طاير روحش از آخشيجان رسته، به شيدستان پيوست و در بقعه مباركه حضرت سيد مير احمد مشهور به شاه چراغ (ع) در جوار مزار پير بزرگوار جناب ميرزا ابو القاسم سكوت مدفون گرديد سقي اللّه ثراه و جعل في الجنة مثواه.
از اشعار آبدار حضرت وصال نزديك به سي هزار بيت «1» به يادگار بمانده است مشتمل بر قصائد و غزليات و مراثي و ترجيعات و مثنويات و ديوان غزل آن جناب بر سه گونه است: آنچه در جواب غزليات خواجه حافظ فرموده، دفتري جداگانه است و آنچه بر طرز شيخ سعدي گفته، دفتري عليحده است و آنچه متفرق گفته شده، دفتري ديگر است «2» و مراثي نزديك به 2000 بيت است در رثاء حضرت ابي عبد اللّه سيد الشهدا عليه السلام فرموده، اكنون در تمامي ممالك اسلام مشهور و معروف است و كتاب فرهاد و شيرين «3» مولانا وحشي را انجام داده، به اتمام رسانيد و بزم وصال به طرز شاهنامه حكيم فردوسي (عليه الرحمه) فرموده است و از جمله مثنويات، كتابي است مسمي به سفينه بنيان. آن كتاب بر اين نهج است كه چهل حديث از احاديث قدسيه را انتخاب فرموده، حديثي را عنوان نموده، معني آن حديث و تحقيق آن مطلب و داستاني مناسب آن مقام فرموده، باز حديثي ديگر را آغاز نمايد و آن كتاب ناتمام بماند و اين چند شعر از حضرت وصال، براي زيور فارسنامه ناصري نگاشته گرديد و اگرنه اشعار و ديوانش مشهورتر از آن است كه گفته شود:
در نعت خواجه كائنات فرموده است: «4»
ماه فلك را كلف مگوي كه لاف است‌كاين «5» اثر آن بنان ماه شكاف است
كاهكشان پهلوي دريده چرخ است‌ايكه ترا خرق و التيام گزاف است
ختر گردون كه شد ز ريگ روان بيش‌شاهد تسبيح سنگ ريزه كفاف است
ديده شبكور نفس اگر ز چه طبع‌شبرو افلاك را نديده، معاف است
مه چو شكافد كسي، فلك بشكافداين سخنان حكيم بيهده باف است
طوف سموات كرد يك شب و عمري است‌هفت سموات گرد او به طواف است
ره نزند عرض صافنات جيادش‌كش به همه حال با خدا دل صاف است
ز آنكه كسي با خدا شريك نسازدگر به صلوة است يا به صف مصاف است
______________________________
(1). (كه دو هزار بيت آن در مرثيه آل عبا عليه السلام است). گلشن وصال، ص 25.
(2). گلشن وصال، ص 26.
(3). نمونه‌اي از قصائد، غزليات، مراثي و آثار ديگر وصال را در صفحات 42 تا 109 گلشن وصال، از مرحوم روحاني وصال بخوانيد.
(4). ر ك: كليات وصال شيرازي، ص 87، به اهتمام محمد عباسي، فخر رازي، طهران.
(5). در متن: (اين).
ص: 996 گر صلوات آري، آورم به تو نامش‌اين خلف بي‌خلاف عبد مناف است
قاعده مردمي، محمد مرسل‌كش ز خداوند عصمت است و عفاف است
آن نبي السيف كز كمال جهادش‌تا به ابد تيغ انبيا به غلاف است
اطلس گردون كجا و جامه قدش «1»هيچ كفاف ار كند براي سجاف است
شعر فصيحان ز وحي زير گليمش‌سر به سر افسانه‌هاي زير لحاف است
تا به عزيزي رسد به خواب زمانه‌هفت فلك در شمار سبع عجاف است 1. در مركز تمثال وصال است 2. طرف راست وصال حاج ميرزا جان برادر اوست 3. طرف چپ وصال وقار ميباشد 4. پهلوي برادر وصال حكيم است 5. پهلوي وقار داوري 6. پهلوي حكيم فرهنگ 7. پهلوي داوري توحيد 8. پهلوي فرهنگ يزداني 9. پيرمردي كه در گوشه مجلس پهلوي وقار حاج نور محمد خالوي فرزندان وصال است.
______________________________
(1). در ديوان: (جامه قدرش).
ص: 997 شد به ترازو شبي چو يوسف و اين رال‌در هوسش در كف از مجره كلاف است
بيهده از بهر مثل او كه محال است‌هفت پدر را به چار مام زفاف است و از جناب وصال شش نفر پسر باز بماند:
نخستين آنها كه مهتر و بهتر اخوان بود نام شريفش ميرزا احمد «1» كه وقار تخلص فرمودي، تمثال وقار شيرازي
علاوه بر كمالات موروثي كه بر همه كس واضح و همه‌جا مشهور است در علم و فضل گوي سبقت را از همگنان ربوده، در جميع فنون، يك فن و در تمام علوم آزموده و ممتحن، خاصه در علوم ادبيه و اقسام حكمت.
علاوه بر ديوان غزل و قصائد، چندين دفتر به طريق منشآت «2» و مثنويات فرموده «3» كه هريك از آنها با كتب مشهوره در آن فن، لاف همسري و دعوي برتري دارد. از نتائج طبع گهرزاي آن جناب، آنچه تاكنون به جلوه ظهور و معرض شهود آمده، اين است: قصائد قريب
______________________________
(1). در گلشن وصال، ص 128، آمده است: (پدر قنداقه او را خدمت ميرزا ابو القاسم سكوت برد كه نام مولود را بگذارد) فرمود: احمد، محمود، محمد، ابو القاسم، و بدين اشارت او را احمد ناميد و پسران بعد از احمد به همان ترتيب موسوم شدند.
(2). در متن: (منشاد است).
(3). براي اطلاع بيشتر رجوع شود به پارسي نغز، علي اصغر حكمت، ص 225 تا 235- تهران، و گلشن وصال، ص 127.
ص: 998
به 000/ 20 بيت، غزليات مستطاب، قطعات، ترجيعات، كتاب انجمن دانش در نثر به طرز گلستان شيخ سعدي «1» (عليه الرحمه)، كتاب بهرام و بهروز بر وزن خسرو و شيرين، تاريخ ملوك عجم نثر پارسي خالص كه يك كلمه غير فارسي در آن گفته نشده «2» با ملاحظه فصاحت و بلاغت و ديگر داستان حضرت موسي و حضرت خضر عليهما السلام «3» را بر وزن و طرز مثنوي مولوي (عليه- نمونه خط وقار
لرحمه) به رشته نظم آورده، نزديك به 6000 بيت است و اشهد اللّه كه پس از كتاب مثنوي اين بحر را به اين سبك هيچكس به آن خوبي نگفته، ديگر ترجمه كتاب افسانه از كتب اخوان الصفا، ديگر شرح و ترجمه نامه جناب مولي الموالي امير المؤمنين (ع) كه به مالك اشتر نخعي نگاشته،
______________________________
(1). اين كتاب بوسيله استاد دكتر محمود طاوسي تصحيح شده و زير چاپ است.
(2). اين كتاب به نام (روزمه خسروان پارسي) است و در سال 1357 بوسيله دانشمند محترم جناب آقاي دكتر محمد علي صادقيان استاد ادبيات فارسي دانشگاه شيراز عالمانه توضيح و تصحيح شده و در سلسله انتشارات دانشگاه شيراز در 506 صفحه متن و يك مقدمه و 90 صفحه تعليقات چاپ شده است.
(3). اين كتاب با همت استاد دانشمند، جناب آقاي دكتر محمود طاووسي به سال 1360 در شيراز بوسيله انتشارات فروزنگه به چاپ رسيد و حدود 5 هزار بيت دارد. گلشن وصال، ص 268.
ص: 999
نمونه خط وقار
در آن هنگام كه والي مصر بود، ديگر رساله ترجمه صد كلمه آن حضرت، ديگر تاريخ چهارده تن (ع) محتوي بر هشت علم و آن كتاب به طريق جداول تقويمي نوشته شده، در هر جدولي علمي است ترتيب رسمي كه خوانده شود علم تاريخ است و از حروف و كلمات هر جدولي علمي ديگر بيرون آيد در صرف و نحو و معاني و هيئت و نجوم و حكمت و منطق و عروض و قافيه و صفحه‌اي از آن كتاب در اين فارسنامه ناصري تيمنا نگاشته شود، ديگر كتاب مقتل حضرت
ص: 1000
سيد الشهدا (ع) مبتني بر ده مجلس عربي و عجمي نثر و نظم مسمي به عشره كامله «1»، منظومه فارسي ترجمه منظومه عربي مرحوم حاجي ملا هادي سبزواري، ديگر كتاب شرح رباعيات مرحوم ملا محتشم كه در جلوس شاه عباس صفوي طاب ثراه گفته است و اين رساله در روزگار ايالت و فرمانفرمائي نواب اشرف والا، حضرت حاجي فرهاد ميرزا معتمد الدوله دام عمره، تصنيف گرديد «2»، ديگر رساله سياحتنامه از شيراز تا بندر بوشهر به طريق نثر پارسي، ديگر اهمية الاديب عربي، بر روش اوايل التحرير كتاب ريحانة الادب در ترجمه و شرح حديث نبوي صلوات اللّه عليه و آله در حال نساء عرب و عجم «3». در زمان ايالت نواب اشرف والا، مؤيد الدوله طهماسب ميرزا گفته شد، ديگر كتاب مجالس السنه و محافل الازمنه بر سبك كشكول شيخ بهاء الدين (عليه الرحمه) هر روزي از سال مطلبي تازه و حكايتي بديع و مسئله‌اي مفيد بيان شده، ديگر رساله در تفسير آيه مباركه لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ «4». و رسائل ديگر كه ناتمام بمانده است.
كتاب فضل ترا آب بحر كافي نيست‌كه تر كني سر انگشت و صفحه بشماري و جناب وقار بعد از وفات پدر بزرگوار به هواي سياحت و ميل مسافرت به هندوستان با برادر كهتر خود جناب ميرزا محمود حكيم به دار الملك بمباي رفته، سالي توقف فرمود و بهترين مشاغل را تصحيح كتاب مثنوي مولوي دانست و در مدت چهار ماه آن كتاب را تصحيح فرمود و حواشي مختصر و مفيد بر آن نوشت با خطي مطبوع ناشي از قلم مشكين رقم خود به زيور طبع درآورد و هزار جلد از آن كتاب از مطبع درآمد و در اطراف ممالك ايران و هندوستان و روم و تركستان منتشر گرديد و تا آن زمان، نادر بودي كه در شهري يك نسخه مثنوي صحيح يافت شود و در سال 1232 «5» طاير روحش در قوس نزول از دايره هستي افتاد، پس بال ترقي افشانده، از قوس صعودي الي ماشاء اللّه، بالا برفت و در شوال سال 1298 روان پاكش بدرود اين خاكدان نموده، به شيدستان خراميد. جسد پاكش را به دخمه پدر بزرگوارش سپردند چنانكه اين بنده در اشعار تاريخش اشعاري به اين معني نمودم «6»:
ورد الوصال و يا له من مضجع‌بحران فيه تلاقيا و تحملا
______________________________
(1). اين كتاب نيز با همت و كوشش دانشمند محترم جناب دكتر محمود طاووسي استاد و رئيس مؤسسه آسيائي دانشگاه شيراز در 548 صفحه در سال 1360 بوسيله انتشارات فروزنگه در شيراز به چاپ رسيد. اين كتاب در حدود ده هزار بيت است.
(2). در متن: (گردند).
(3). براي اطلاع بيشتر از احوال و آثار وقار رجوع شود به دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ج 4، ص 821 تا 833.
(4). قسمتي از آيه 2 از سوره فتح.
(5). وقار كه در سال 1232 هجري قمري متولد شده بود در سال 1298 به بيماري استسقا دچار شد و در كنار تربت وصال و سكوت پائين پاي حضرت شاه چراغ مدفون گشت. (گلشن وصال، ص 135).
(6). در فارسنامه ثبت بيت مورد مثال مغلوط است بدين معني كه بيت به صورت:
و فذ الوصال فباله من مضجع‌بحران فيه تلاقيا فتحملا آمده است حال آنكه اين بيت در واقع دو مصراع از دو بيت است كه ما بر حسب آنچه در گلشن وصال آمده است ضبط كرديم. ر ك: گلشن وصال، ص 135.
ص: 1001 ... وفد الوقار علي الجنان فياله‌من وافد و مسافر لم تقفلا «1» ايزد تعالي روح شريفش را با ارواح مقدسه اولياء كرام «2» محشور دارد و اين چند شعر از آن جناب تيمنا نگاشته گشته، زيور فارسنامه ناصري گرديد:
اي كه گوئي پاي بست عشقم و سرمست ياريا دم مستي مزن يا نامي از هستي ميار
برگ درويشي نسازي، لاف بيخويشي مزن‌تاب رسوائي نداري تخم مشتاقي مكار
كفر باشد ياد كردن نام خود با نام دوست‌زشت باشد برگزيدن كام خود بر كام يار
يا غم جانان مخور يا تن «3» بنه در پيش تيغ‌يا هواي گل مكن يا تن بنه در پيش خار
گر به جان خود بلرزي پا منه بر دم شيرور ز خون خود بترسي لب مزن بر سم مار
يا به هنگام سبكباري در ياري مكوب‌يا به روز محنت و خواري «4» پس گردن مخار
گر خدا را طالبي رو ترك خود يك سر بگوي‌با خداجوئي نيايد خودپرستي سازگار
شمس چون طالع شود رو شمع را گردن بزن‌مغز چون فربي شود رو پوست را از بن «5» برآر
از خدا تا خود چه بيني يك الف خود بيش نيست‌ز آن نشان وحدت آمد اين الف فرقت شمار
دل ز دانشها مصفا كن كه گردد جاي وحي‌طفل شويد لوح و آرد در بر آموزگار
يا قناعت كن به راحت يا شناعت بين به عشق‌گوهر اندر غوص بحر «6» است و سلامت در كنار «7»
______________________________
(1). فعل مناسب‌تر (يقفلا) است. معني دو بيت چنين است: وقار بر وصال وارد شد، شگفتا از آرامگاهي كه دو دريا در وي به هم پيوستند و ايشان را برتافت، وقار به بهشت وارد گشت و شگفتا از وارد شونده و مسافري كه باز نگشت.
(2). در متن: (گرام).
(3). در گلشن وصال، ص 158: (جان).
(4). در متن: (خاري).
(5). در گلشن وصال، ص 158: (از تن درآر).
(6). در متن: (قعر بحر است) و ر ك: گلشن وصال، ص 159.
(7). شاعر معاصر او نعمت فسائي ماده تاريخ فوت او را چنين گفته است:
اكنون پي تاريخ آن زد خامه نعمت رقم(حشر وقار پاك بين با احمد مرسل بود) .
ص: 1004 رنگ خود رنگ است چه گلگونه و چه نيلگون‌قيد خود قيد است چه چوبينه و چه زرنگار
اين تعين حاجب است ار «1» دانش است ار ابلهي‌بار بار آمد چه خاك ره چه در شاهوار
خاطر اندر كار واماند چو بسيار است قيداشتر اندر ره فرو افتد چو سنگين است بار
تا فنا از خود نگردي كي شوي باقي به دوست‌حبه تا فاني نگردد كي برآرد برگ و بار
عود حر نار خواهد تا از او خيزد بخوربحر تف مهر بيند تا از او خيزد بخار
فديت اسمعيل از آن يابد كه سر بنهد به تيغ‌جنت ابراهيم از آن بيند كه تن بدهد به نار
گشت موسي حكمران قوم از آفات تيه‌رفت عيسي بر فراز چرخ از بالاي دار
اصل اخلاص است و بي‌اخلاص زشت آمد «2» عمل‌چون نداري گوش چه زينت كني از گوشوار
چيست اخلاص آن خلاصي يافتن از فكر غيرصافي و خالص شدن از رنگهاي مستعار
ريشه‌ها بايد كشيد از خاك آنگه بذر كشت‌هرچه باشد باش گو آن ريشه از گل يا ز خار
هر تعين با تعين در جدال است و نبردچونكه مطلق گشت شد با هر تعين سازگار
دل بود چون كعبه و اصنام خواهشهاي اوهان از اين اصنام پيغمبر صفت بركش دمار
كسر آن اصنام احمد كرد بر دست علي‌تا بداني جز ز دست حق نيايد هيچ كار
والي مطلق، شه بر حق، امير المؤمنين‌نور بخش هفت و نه، زينت ده هشت و چهار
والد سبطين و فيروزي ده بدر و حنين‌آن علي عالي اعلي، ولي كردگار
ز آن پيمبر بوترابش داد در گيتي لقب‌تا شود بر چرخ هر كو بر درش شد خاكسار
______________________________
(1). در متن: (از).
(2). در گلشن وصال، ص 159: (آيد).
ص: 1005 فيض از انفاس پاكش كرد قسم اهل ذوق‌در سخن شاگرد روح القدس شد طبع وقار
مدح او از من نيايد چون خدايش گفت مدح‌لا فتي الا علي لا سيف الا ذو الفقار «1» تمثال حكيم شيرازي
دويمين فرزند حضرت وصال جناب حكيم است. نام شريفش چون خلق لطيفش محمود، در شعر، طبع موزونش بيشتر به طريق حكيم ناصر خسرو علوي عليه الرحمه راغب بود «2»، در خط نسخ تعليق «3» يد بيضا داشت، به تصديق ارباب فهم و دانش تاكنون هيچكس اين خط را
______________________________
(1). براي مطالعه نمونه آثار مختلف وقار رجوع شود به گلشن وصال، ص 135 تا 274.
(2). او در سال 1234 هجري متولد شد و نخست (طوبي) تخلص مي‌كرد و چون به آموختن حكمت الهي و طب يوناني پرداخت (حكيم) تخلص نمود. (گلشن وصال، ص 275).
(3). ر ك: اطلس خط، ص 564.
ص: 1006
خاصه با قلمهاي خفي به اين پايه نرسانيده، علاوه بر كمالات ديگر، در علم طب، مهارتي تمام و سليقه‌اي نيكو داشت در سال 1234 در دايره هستي آمده و در عنفوان جواني و بحبوحه زندگاني دست حوادث روزگار، نخل برومند قامتش را به داس اجل از پاي برانداخت، در شهر محرم الحرام سال 1274 بدرود عالم فاني را نموده، به مرض وبا درگذشت و جناب وقار طاب ثراه نمونه خط نستعليق مرحوم محمود حكيم فرزند وصال از آلبوم خطي استاد دكتر نوراني وصال استاد دانشكده ادبيات دانشگاه شيراز
ص: 1007
در تاريخ وفاتش فرموده: «عاقبت محمود شد كار حكيم» «1» و در پهلوي پدر بزرگوارش مدفون گشت اطاب اللّه ثراه و جعل الجنة مثواه. و اين چند بيت از اشعار آن جناب تيمنا و تبركا نگاشته شد «2»:
اي معطي روح و خالق جانم‌آسايش خاطر پريشانم
اي مايه هستي وجود من‌ني‌ني كه تو هم وجود و هم جانم
اي آنكه به امر تو همي جنبندز اين‌گونه به نظم قلب و شريانم
اي آنكه هر آنچه جد و جهد آرم‌وصفت نبود به حد امكانم
اي آنكه هر آنچه بيشتر خواهم‌آثار تو يافت، بيش حيرانم
اي ياد تو اصل راحت و سودم‌غفلت ز تو رنج [و درد] «3» و خسرانم
اي ديده من كه با تو مي‌بينم‌اي سينه من كه با تو مي‌خوانم
هم گوش مني كه با تو بنيوشم‌هم هوش مني كه با تو مي‌دانم
تا كار به خود كنم، بسي دشوارتا با تو فتاد، گردد آسانم
اي من همه نيستي و تو هستي‌من كيستم اي فغان ز هذيانم
من كيستم، آن توئي كه من گويم‌ز آن روي كه سخت گول و نادانم
اين ننگ خودي به خويشتن بستم‌تا مايه رنج گشت و حرمانم
تو بودي و از تو هرچه در من بودبيهوده ترا، چگونه خود خوانم
بر هستي خويش و نيستي من‌برهان بنما، ز رنج برهانم
اين مائي و من به رنج شد مايه‌رحمي كن و وارهان ز خذلانم
چندان بر من ز من بدي آمدكه صد يك از آن نكرد شيطانم
مگذار مرا به خويش و دريابم‌اي خالق كردگار [و] سبحانم
مگذار مرا كه گر تو بگذاري‌بيچاره به كار خود فرو مانم
يا رب بنگر كه زشت كاريهايكباره گرفت چون گريبانم
بنگر كه خرابكاري و عصيان‌كرده است چسان خراب و ويرانم
بنگر كه شرور نفس چون كرده است‌در دست شرور غم گروگانم
يا رب نظري ز مكرمت فرماي‌بر حالت خسته پريشانم
بينائي و مهربان، به حال من‌آگاه بر آشكار و پنهانم
بر خويش تو برنوشته‌اي احسان‌من گرچه نه مستحق احسانم ايضا اين غزل را با اين قافيه و رديف مشكل، محض طبع آزمائي فرمود:
______________________________
(1). مطلع شعري كه وقار در ماتم برادر خود سرود چنين است:
اي ز دنيا رفته تا خلد نعيم‌جايگاهي خوش گزيدي اي حكيم و مقطع شعر چنين است:
بهر تاريخ تو مي‌گويد وقار(عاقبت محمود شد كار حكيم) (گلشن وصال، ص 279).
(2). درباره احوال و آثار و اشعار حكيم رجوع شود به گلشن وصال، ص 275 تا 293.
(3). از متن حذف شده برحسب آنچه در گلشن وصال، ص 282، آمده، كامل شد.
ص: 1008 بسكه از چشم ترم خون دل آيد بيرون‌ارغوان از پس مرگم ز گل آيد بيرون
خط و خال و سر و زلفت همگي راهزنندبه سلامت كي از اين راه دل آيد بيرون
خواستم جان به رهت داد، ز بس مختصر است‌جانم از شرم ز تن، منفعل آيد بيرون
عهد بستم كه دگر دل به نكويان ندهم‌اگر از زلف تو پيمان گسل آيد بيرون
اين عجب بين كه دلم بردي و باز از چشمم‌همچنان پاره دل متصل آيد بيرون
به تماشاي چمن گر شوي اي سرو چمان‌از چمن سرو و صنوبر خجل آيد بيرون سيمين فرزند حضرت وصال جناب ميرزا محمد داوري «1» است. چون جناب وقار به عرصه تمثال داوري
وجود آمد، پدر بزرگوارش از پير عالي مقدار خود رحمهم اللّه مستدعي [گشت] كه نام آن طفل را، آن جناب گذارد، مسؤولش، مقبول افتاده پير روشن ضمير فرمود او را به چه نام بايد خواند عرض كردند احمد نيكو نامي است، آن جناب به زبان مبارك راند، احمد، محمود، محمد، ابو القاسم «2».
و چنانكه فرموده بود، پسران ديگر را به همان ترتيب نام گذاشتند. القصه مرحوم داوري در خط نسخ تعليق استادي بود بزرگ، خط شكسته را به حد كمال رسانيد و در صنعت نقاشي و پيكر-
______________________________
(1). درباره ميرزا محمد داوري رجوع شود به گلشن وصال، ص 294 تا 300.
(2). ر ك: گلشن وصال، ص 127.
ص: 1009
نگاري از استادان سلف بگذرانيد، در علوم ادبيه و حكمت، دستي تمام داشت، اشعار آبدارش، نمونه خط داوري
ز اندازه توصيف بيرون و ديوان اشعارش نزديك به 000/ 15 بيت مدون است «1»، از روي انصاف از آن زمان كه آغاز شعر سرائي شده تاكنون، هيچ شاعري را چنين طبعي قادر و سخني عذب و سلس نبوده است و به اين سلاست و رواني و فصاحت، كس سخن نگفته، انواع شعر را همه نيكو فرموده، قصائد را به طرز هريك از استادان سلف گفته و بيشتر آنها را از استادان فن بهتر فرموده، غزليات و قطعات و مراثي و منشآت و رسائل و مثنويات به هر وزن خاصه بر سبك شاهنامه حكيم فردوسي عليه الرحمه، همه را نيكو گفته «2». در سال 1238 به عرصه وجود آمده و
______________________________
(1). ديوان داوري با مقدمه استاد معظم، اديب اريب فاضل عاليمقدار جناب دكتر عبد الوهاب نوراني وصال فرزند مرحوم روحاني وصال فرزند يزداني، ششمين فرزند وصال كه بحق وارث كمالات برگزيدگان خاندان خويش است در سال 1330 در شيراز بوسيله كتابفروشي معرفت در 686 صفحه به چاپ رسيده است.
(2). ر ك: ديوان داوري، ص 633، و گلشن وصال، ص 376.
ص: 1010
در سال 83 [12] به مرض دق ترك جهان گفته «1»، به فردوس جنان شتافت [و] در بقعه مباركه سيد مير احمد عليه السلام در پهلوي تربت پاك حضرت سكوت عليه الرحمه مدفون گشت، هر چند اشعارش متداول و ديوانش مشهور است ليكن اين چند بيت از سخنان آن جناب را زينت اين كتاب قرار داده، ثبت شد. «2»
در اين سر سال نو و اين رونق فروردين‌رونق بفزا بر عيد از مدحت شاه دين
هركس به در ميران بنشسته طرب گيران‌ما مدحت اومان بس جشن سر فروردين
بسيار ثنا گفتيم درباره اين و آن‌بي‌منت و بي‌پاداش بي‌خلعت و بي‌تحسين
اين شاهي شاهان را يك روز بقا نبودشاهي ابد خواهيم، از همت شاه دين
آئين همه بربستند بر حجره و دكانهاما نام علي سازيم بر دكه شعر، آئين
چون مجمره گردانان ما مدحت او در دست‌هر جا كه فرو خوانيم آفاق شود مشكين
شيريني عيدي را جز درد گلوئي نيست‌از مدحت مولا ساز كام دل و جان شيرين
گر باده ترا بايست از مهر علي شو مست‌آنرا همه درد دن وين را همه درد دين
اي تاج شهنشاهان وي هادي گم راهان‌وي مقصد آگاهان در ملت و در آئين
اي صورت تو مقصود از معني كاف و نون‌وي معني تو پنهان در صورت ماء و طين
در راه خدا تيغت صد ناصيه بدريده‌در خشم نديده كس بر ناصيه‌ات بر، چين
گر طاعت يكروزت خواهند نمودن ثبت‌يك نقطه نماند «3» جاي در دفتر عيلين
در راه خدا جوئي ترك دو جهان گفتي‌نه در پي ملك و مال نه طوبي و حور العين
خود گرسنه خفته شب وز خوان عطاي توشب تا به سحر تخمه چه «4» مهتر و چه مسكين
تو واسطه فيضي ز امكان به قدم ورنه‌كس بي‌مدد كشتي تا هند نرفت از چين
يك روز فرو مانده ز اشكستن نان خشك‌بشكسته به ديگر روز صفها به صف صفين
بر داوريت از لطف هر روزه عنايت باداز ماست دعا گفتن، از روح قدس، آمين «5» و له ايضا في الغزل:
______________________________
(1). وقار ماده تاريخ فوت او را چنين سروده است:
از وقار خسته اندر پارسي جستند گفتا(نزد داور برد از مردم، محمد، داوري) (گلشن وصال، ص 300).
(2). نمونه آثار او را در گلشن وصال، ص 301 تا 399 بخوانيد.
درباره داوري آنچه گفتني است در مقدمه استاد دكتر وصال بر ديوان داوري و مقاله پدر ارجمندشان در گلشن وصال آمده است كه اختصارا بدان اشاره مي‌شود: داوري هفت خط را بمانند پدر پيروي مي‌كرد. نقاشي و چهره‌نگاري را خوب مي‌دانست بر زبان تركي تسلط داشت و كتابي در معاني و بيان به تركي نگاشت ديوان شعرش حدود 15 هزار بيت است و داستان حمله مغول به ايران را به بحر متقارب سرود، مثنوي مولوي و ديوان خاقاني را به خط شكسته و دو نسخه از ديوان حافظ را به خط برجسته نوشت و شاهنامه فردوسي را با خط نسخ تعليق بر كاغذي ممتاز نگاشت و پنجسال تمام در گوشه‌اي نشست و به انجام آن همت گماشت و به نقش و نگارهاي زيبا آراست.
(3). در متن: (نمايد).
(4). در متن: (چو).
(5). ر ك: ديوان داوري، ص 358- 356، چاپ معرفت شيراز، 1383 ه. ق.
ص: 1011 هر سحري كه بگذرد باد صبا به «1» كوي توعظم رميم عاشقان زنده كند به بوي تو
صورت خود چو بنگري ناز تو بيشتر شودكاش نمي‌گذاشتند، آينه روبروي تو
اين دل هرزه‌گرد اگر باز بدست من فتدساخته‌ام براي او سلسله‌ها ز موي تو
روي نكو بدين خوشي موي چنين به دلكشي‌آه كه طبع آتشي ترك نكرد خوي تو
از حركات چشم او، ما همه مست و بيخوديم‌ساقي مي كشان برو، آن مي و آن سبوي تو
كشته ما ز كوي تو، راه بدر نمي‌برديا تن ماست خاك تو، يا سر ماست گوي تو
در بر مير، داوري، عرض هنر چه مي‌كني‌كاينه فاش مي‌كند عيب تو روبروي تو «2» چهارمين فرزند حضرت وصال به مصداق و رابعهم كلبهم «3»، مؤلف اخبار سلسله جليله وصاليه شكر اللّه سعيهم، بر سبيل ايجاز و اختصار بنده ضعيف ميرزا ابو القاسم فرهنگ «4» است. در تمثال فرهنگ شيرازي
______________________________
(1). در ديوان داوري: (ز).
(2). ديوان داوري، ص 524 و 525.
(3). آيه 22، سوره كهف.
(4). رجوع شود به احوال فرهنگ در گلشن وصال، ص 400 تا 404: (فرهنگ علوم ادبي و فنون رياضي را تكميل نمود و علم جفر و رمل را نيز بياموخت زبان فرانسه را به تشويق قاآني ياد گرفت و در هفت خط پيرو پدر بود و جز خط نسخ تعليق بقيه خطوط را نيكو مي‌نوشت مخصوصا خط ثلث را، چند جلد قرآن مجيد را تحرير كرد و شرحي بر حدائق- السحر به طرز چهار مقاله نظامي عروضي بالغ بر 15 هزار بيت، شرح و ترجمه كتاب بارع در نجوم در 10 هزار بيت و واژه‌نامه‌اي به اسم (فرهنگ فرهنگ)، رساله طب البله در مطايبه، رساله سكنجبيه و ديوانش كه حدود 10 هزار بيت-
ص: 1012
رمضان 1242 به عرصه وجود آمده، خط نسخ و شكسته و تعليق و ثلث و رقاع را مي‌نويسد، شعري هم مي‌گويد. مؤلف فارسنامه گويد: جناب ميرزاي فرهنگ در مرتبه خبر از خود چنين نگاشت تا از زمره خودستايان و از جمله خودبينان نگردد و اگر نه طبع گوهرفشان و ذهن لطافت- نشانش مخزن اسرار الهي است و ضمير منير و خاطر الهام پذيرش مطلع انوار نامتناهي و انفاس شريفش به فيض روح قدسي مقترن و اشعار لطيفش با لمعه نور قدوسي متصل و مقارن است و بدايع قلم زيبا رقم و لوايح خامه مشكين شمامه‌اش نورفزاي ديده اولي الابصار و زيور بخش صحايف ادوار ليل و نهار است.
نمونه خط فرهنگ
______________________________
فارسي و عربي دارد و از ازدواج با دختر حاجي معصوم نعمت اللهي دو فرزند يافت به نام محمود كه اورنگ تخلص داشت و ديگر محمد كه آهنگ تخلص مي‌كرد. فرهنگ در سال 1309 درگذشت و در آرامگاه حضرت سيد مير محمد به خاك سپرده شد و نعمت فسائي ماده تاريخ او را چنين ساخت:
تاريخ وفات او كنون نعمت گفت(فرهنگ اديب راست مسكن بجنان) : 1309 و (رحمت) فرزند حكيم گفت:
فاز بقول المالك القديم‌ان الابرار لفي نعيم (گلشن وصال، ص 404)
ص: 1013
و اين چند بيت كه نمونه‌اي است از آنچه گفته شد تيمنا نگاشته گرديد:
[در ستايش حضرت مولي الموالي عليه السلام]
هله شمع بزم صفوت در برج لا فتائي‌گل گلشن ولايت مه برج هل اتائي
كه وسيله نجاتي و صحيفه وجودي‌و خليفه رسولي و لطيفه خدائي
همه خلعت و صفائي كه خليل را سليلي‌همه رفعت و علائي كه علي مرتضائي
به غلط نرفته آن كس كه ترا خداي داندكه خدا نئي ولي آينه خدا نمائي
هله بر فراز شاها، به فلك لواي دولت‌كه خدا پس از پيمبر بتو داد كدخدائي
بفراز چتر ميري، بفروز تخت شاهي‌كه به جز تو كس نزيبد به بزرگي و كيائي
بگذار شهر غربت، به درآ ز چاه عزلت‌بنشين به تخت عزت كه عزيز مصر مائي
تو شهاب ديو سوزي، بستان ز ديو خاتم‌مگذار تا نشيند به سرير پادشائي «1»
بشكن شكوه ديوان، بنشين به صدر ايوان‌بفراز چرخ كيوان بفراز چتر شائي «2»
ز فلك فرشته آيد، به تو تهنيت بگويدكه خجسته باد اميرا به تو منصب كيائي
همه شب به چرخ ناهيد سرايد اين ترانه‌كه مبارك است تشريف جناب كبريائي
ز زلال عمر بخشت، قدحي به تشنگان ده‌نه رواست تشنه مردن كه تو مي‌كني سقائي
من اگرچه در نيايم به شمار بندگانت‌به خدا كه عار دارم ز شهي به اين گدائي
نه عجب بود كه نسرين فلك شكار سازم‌چو كبوتر دلم شد به هواي تو هوائي
نه ز موج بحر «3» ترسم نه ز انقلاب دريابه سفينه‌اي نشستم كه در او تو ناخدائي
سگ پاسبان كويت چو برهنه پاي ديدم‌به هزار كفش زرين، ندهم برهنه پائي
چو نداي فقر فخري «4»، بشنيدم از پيمبرندهم به سلطنت دولت فقر و بينوائي
ز سگان آستان تو گرفتم استخواني‌كه غذاي روح بخشم به ملائك سمائي
به همه ديار رفتم، ز همه نشان گرفتم‌نه كس از توأم نشان داد و نگفت از كجائي
ز كست نشان چه جويم كه تو در ميان جاني‌ز دلت سراغ گيرم كه تو با دل آشنائي
مس كم بهاي فرهنگ چگونه زر توان شدنكند اگر عيار قدم تو كيميائي
نوري از آستان تتق «5»، بسته به بام خانه‌ام‌كيست درون حجره‌ام، چيست در آشيانه‌ام
بانگ بلند مي‌زنم، بر همه فاش مي‌كنم‌يار بود به حجره‌ام دوست بود به خانه‌ام
قصه نمي‌كنم به كس، تا كه به خانه چيستم‌ترسم از آنكه رهزني، حفره كند خرانه‌ام
دزدم اگر غريب بد چاره او بكردمي‌خانگي است دزد [و] ره بسته ز هر كرانه‌ام
خلقي از آه و ناله‌ام در تعبند روز و شب‌در تو نگيرد اي عجب، ناله عاشقانه‌ام
دوش شراب خورده‌ام از كف سيم ساعدي‌حالي اگر به هش نيم، مست مي شبانه‌ام
______________________________
(1). در متن: (پادشاهي).
(2). در متن: (شاهي).
(3). در متن: (بهر).
(4). اشاره به حديث الفقر فخري و به افتخر- سفينة البحار، چاپ نجف، ج 2، ص 378.
(5). در متن: (ثق).